با درود،
این مقاله توسط مذهبیون به نگارش در آماده و احتمالا در آن از خدا و خدا باوری و شیطانی و امثال اینها جیزهایی موجود است. نظر به اینکه من خود یک بیخدا هستم، این مقاله را فقط به خاطر واقعیتهای تاریخی منتشر کردم و نه به عنوان اینکه مذهب را راه حل کمونیسم بدانم. از نظر شخصی من هر دو مردود و در میدان عمل شرکت خورده اند و در واقع شخص خود من هیج تفاوتی میان مذهب و ایده الوژی نمیبینم، مگر آنکه این جیزی زمینی است و آن آسمان ای. ولی در کلّ خاصیت هر دو یکی است.
dl660k
.
این مقاله توسط مذهبیون به نگارش در آماده و احتمالا در آن از خدا و خدا باوری و شیطانی و امثال اینها جیزهایی موجود است. نظر به اینکه من خود یک بیخدا هستم، این مقاله را فقط به خاطر واقعیتهای تاریخی منتشر کردم و نه به عنوان اینکه مذهب را راه حل کمونیسم بدانم. از نظر شخصی من هر دو مردود و در میدان عمل شرکت خورده اند و در واقع شخص خود من هیج تفاوتی میان مذهب و ایده الوژی نمیبینم، مگر آنکه این جیزی زمینی است و آن آسمان ای. ولی در کلّ خاصیت هر دو یکی است.
dl660k
.
فصل 6
چگونگي نابودي فرهنگ سنتي به دست حزب کمونيست چين
مقدمه
فرهنگ، روح يک ملت است. فرهنگ بهعنوان يک عامل معنوي از اهميت يکساني معادل عوامل فيزيکي مثل نژاد و سرزمين در نزد بشر برخوردار است. پيشرفتهاي فرهنگي معرف تاريخچهي تمدن يک ملت هستند. تخريب کامل فرهنگ يک ملت به نابودي آن ملت ميانجامد. عقيده بر ايناست که اضمحلال ملل کهني که تمدنهاي پر جلال و جبروت را آفريدند زماني فرا رسيد که تمدنشان از بين رفت گرچه نسل و نژاد و مردمشان به زندگي خود ادامه دادند. چين تنها کشوري است که تمدن کهن آن بدون وقفه 5 هزار سال بقا داشته است. نابود کردن يک چنين فرهنگ كهني گناهي نابخشودني است.
آغاز فرهنگ چين که به قولي از جانب خداوند به وديعه گذاشته شده، همزمان با پيدايش اساطيري مثل خلقت آسمان و زمين توسط پانگو (Pangu) [1]، خلقت بشريت توسط نووا (Nüwa) [2]، اکتشاف صدها گياه دارويي توسط شنونگ (Shennong) و اختراع حروف الفباي چيني توسط کنگجي (Cangjie) [4] بوده است. ”انسان در پي زمين، زمين در پي آسمان، آسمان بهدنبال تائو(Tao)، و تائو بهسوي هر آنچه که طبيعي است هستند“. [5] تعليمات مکتب تائو مبني بر وحدت، سازگاري و يکپارچگي انسان و ملکوت، قرنها است که مانند خون در رگهاي فرهنگ چين ميدود. ”تعاليم بزرگ، تزکيهي تقوا را به ارمغان ميآورد.“[6] کنفسيوس در بيش از 2000 سال پيش مدرسهاي را پايه گذاشت که در آن به تعليم و تربيت دانشجويان ميپرداخت. تعليمات او در اين مدرسه شامل ايدهآلهاي او بود که بيانگر پنج فضيلت عمده اعم از احسان، درستکاري، نزاکت، خِرد و وفاداري بودند. در قرن اول، مکتب بوديسمِ شاکياموني (Shakyamuni) به مشرق زمين و چين منتشر شد که تأکيد آن بر نيکخواهي و رستگاري تمامي موجودات بود. در اين زمان فرهنگ چين از گسترش و عمق بيشتري برخوردار شد. چندي بعد، مکاتب کنفسيونيسم، بوديسم و تائوئيسم مکمل يکديگر شده و پايهي اعتقادي جامعهي چين را تشکيل دادند که بدون شک بهواسطهي آن، سلسلهي تانگ (Tang) از سال 618 تا 907 بعد از ميلاد مسيح به اوج قدرت و جلال خود رسيد.
عليرغم تعرضات و غارت و چپاولي که بارها در طول تاريخ توسط ملت چين تجربه شده است، فرهنگ چين مقاومت و توان چشمگيري از خود نشان داده و ماهيت آن همواره براي نسلهاي بعد به ميراث گذاشته شده است. وحدت بشر و آسمان نشانگر کيهانشناسي نياکان ماست. اين عقيده در همگان مشترک است که محبت بايد پاداشي در پي داشته باشد و خباثت، مجازات. به عنوان يکي از اصولِ پايهاي فضيلت، همگي بر اين اصل متفقالقول هستند که هر آنچه را که بر خود نميپسندي براي ديگران نيز نپسند و هر آنچه را که بر خود ميپسندي براي ديگران نيز بخواه. وفاداري، دينداري و تقوا، متانت و وقار و عدالت، معيارهاي اجتماعي را تشکيل ميدهند و معيارهاي کنفسيوس مشتمل بر احسان، درستکاري، نزاکت، خِرد و وفاداري نيز پايههاي اخلاق در سطح فردي و اجتماعي بودند. با چنين اصولي فرهنگ چين مظهر صداقت، لطافت، سازگاري و بردباري گرديد. مراسم ترحيمِ درگذشتگان در چين همواره با تکريمِ ”آسمان، زمين، تاج و تخت، والدين و معلمان“ همراه است. اين نمود فرهنگ کهن و ريشهدار چين است که ستايش خداوند (آسمان و زمين)، وفاداري به ميهن (تاج و تخت)، ارزشهاي خانوادگي (والدين) و احترام نسبت به معلمان و سپاسگزاري از آنها را در بر دارد.
فرهنگ کهن چين بهدنبال يافتن هماهنگي بين انسان و عالَم بود و تأکيد زيادي بر پيروي از اصول اخلاق و پاکدامني اشخاص داشت. اين فرهنگ کهن بر پايهي اعتقاد به فرهيختگي ناشي از تعليمات مکتب کنفسيونيسم، بوديسم و تائوئيسم بود و براي مردم چين بردباري، پيشرفت اجتماعي، حفاظت از اصول اخلاقي و اعتقاد به درستكاري را به ارمغان آورد.
برخلاف قانون که همواره مقررات سختي را وضع ميکند، فرهنگ به عنوان يک قيد و بند ملايم عمل ميکند. قانون پس از آنکه جُرم حادث شد براي آن تنبيه سختي را وضع ميکند حال آنکه فرهنگ با پرورش اصول اخلاق از انجام جرم جلوگيري ميکند. اصول اخلاق يک جامعه معمولاً در فرهنگ آن جامعه متجلي ميگردد.
در طول تاريخ کشور چين، فرهنگ کهن اين کشور، در دوران سلسلهي تانگ (Tang) به اوج خود رسيد که مقارنِ پيشرفت ملت چين و اوج قدرتمندي نظامي اين ملت بود. در اين زمان علم نيز در بين ملل مختلف از اعتبار و ارزشمندي منحصر به فرد خود برخوردار گرديد. محققان و دانشمندان زيادي از اروپا، خاورميانه و ژاپن براي فراگيري علم به پايتخت حکومت سلسلهي تانگ عزيمت ميکردند. ”دهها هزار حکومت آمدند که به چين باج و خراج بپردازند، با وجود اينکه آنها ممکن بود مجبور باشند بارها جايگزين شوند و رسوم و آدابشان را پي در پي دستخوش تغيير کنند“. [7]
پس از سلسلهي چين (Qin) بين سالهاي 221 تا 207 قبل از ميلاد، چين بارها توسط خاندانهاي مختلفِ اقليت تسخير شد. اين اتفاقات در زمان سلسلههاي سويي(Sui) بين سالهاي 581 تا 618 بعد از ميلاد، تانگ بين سالهاي 618 تا 907 بعد از ميلاد، يوان (Yuan) بين 1271 تا 1361 بعد از ميلاد و چينگ (Qing) بين سالهاي 1644 تا 1911 بعد از ميلاد و دوران ديگري که در آنها اقليتهاي قومي حکومتهاي خود را پايهگذاري کردند بهوقوع پيوست. با اين وجود تقريباً همگي اين اقوام محلي جذب راه و روش و آيين چين گرديدند. اين خود نشانگر انسجام و قدرت فرهنگ کهن چين است، بنا به گفتهي کنفسيوس، اگر مردم سرزمينهاي ديگر و دوردست مطيع و فرمانبردار تو نيستند، آنها را با پرورش فرهنگ و فضيلت (ما) فرمانبردار خود ساز.“ [8]
از زمان بهقدرت رسيدن حکچ در سال 1949، اين حزب تمامي ذخاير ملت چين را در جهت نابودي فرهنگ کهن اين کشور بهکار گرفته است. اين قصد بيمارگونه نه نشأت گرفته از تلاش حکچ براي صنعتي شدن است و نه ناشي از حماقت و سادگي ستايش تمدن غرب. اين امر تنها حاصل مخالفت ايدئولوژيکي حکچ با فرهنگ چين بود. بر اين اساس نقشهي تخريب فرهنگ چين توسط حکچ ريخته شد. اين طرح کاملاً برنامهريزي شده، منظم و سيستماتيک و با پشتيباني استفادهي حکومت از خشونت پايهگذاري شد. از زمان پايهگذاري اين طرح، حکچ هيچگاه لحظهاي از ايجاد تحولات بنيادي در فرهنگ چين با هدف نابودسازي کامل ماهيت آن دست برنداشته است.
نفرت انگيزتر از تلاش حکچ در نابودي فرهنگ کهن چين، سوء استفادهي عمدي و اصلاحات و تغييرات فريبکارانهاي است که در فرهنگ اين کشور ايجاد ميشوند. حکچ بخشهاي ناخوشايند تاريخ چين را پررنگتر جلوه ميدهد و جالب اينجاست که اين بخشها متعلق به دورههايي از تاريخ اين کشور هستند که مردم چين کمي خود را از ارزشهاي سنتي دور ساختهاند از قبيل درگيريهاي داخلي در خانوادههاي سلطنتي بر سر قدرت، استفاده از توطئه و خيانت و بهکارگيري روشهاي ديکتاتوري و خودکامگي. حکچ از چنين مثالهاي تاريخي در جهت پايهگذاري معيارهاي اخلاقي، شيوههاي فکري و سيستم جاري خود بهره گرفته است. در اين راستا، حکچ به غلط چنين تلقين کرده که ”فرهنگ حزب“ همان ادامهي فرهنگ چين است. حکچ حتي با سوء استفاده از بيزاري برخي مردم از فرهنگ حزب سعي در تحميل محدوديتهاي بيشتر بر فرهنگ اصيل مردم چين دارد.
نابودي فرهنگ کهن چين بهدست حکچ پيامدهاي بسيار مخربي را براي چين بههمراه داشته است. مردم چين نه تنها کوله بار و پشتوانهي اخلاقي خود را از دست دادهاند بلکه بهزور تحت تأثير و القاي تئوريهاي شيطاني حکچ قرار گرفتهاند.
الف- چرا حکچ خواست فرهنگ کهن چين را تخريب کند؟
فرهنگ بسيار کهن چين- بر پايهي اعتقاد و محترم شمردن فضيلت
فرهنگ اصيل مردم چين 5000 سال پيش توسط امپراطور افسانهاي اين کشور هوانگ (Huang) آغاز گرديد که باني ابتدايي تمدن چين بهشمار ميرود - در حقيقت امپراطور هوانگ نيز بهواسطهي پايهگذاري تائوئيسم (Taoism) که مکتب فکري هوانگ- لائو (Huang-Lao) يا لائوذي (Lao-Zi) نيز خوانده ميشود به اعتبار رسيد. تأثير عميق تائوئيسم بر کنفسيونيسم را ميتوان در اين گفتهي کنفسيوس مشاهده کرد: ”تائو را در ذهن پرورش دهيد، با فضيلت در يک صف قرار گيريد، نيکوکاري و احسان را سرمشق خود قرار دهيد و خود را در هنر غوطهور سازيد“ و همچنين”اگر کسي تائو را صبحدم بشنود ميتواند بدون آنکه تأسفي بخورد عصرِ همان روز با زندگي وداع کند.“ [9] کتاب تغييرات ( اي چينگ) (I ching)، يک اثر آسمان و زمين، يين و يانگ، تغييرات کيهاني، صعود و سقوطهاي اجتماعي، و قوانين مربوط به زندگي بشري به عنوان ”بهترين کتابهاي کلاسيک چين“ توسط کنفسيوس ناميده شدهاند. قدرت پيامآوري اين کتابها مافوق تصور علم جديد است. علاوه بر تائوئيسم و کنفسيونيسم، مکتب بوديسم بهخصوص بوديسم ذِن تأثير بسيار عميق و هوشمندانهاي بر متفکرين چيني داشته است.
کنفسيونيسم بخشي از فرهنگ کهن چين است که حيطهي تمرکز آن ”وارد شدن به جهان مادي“ است. تأکيد آن بر اصول اخلاق بر پايهي خانواده است که در آن پارسايي و تقوا مهمترين نقش را ايفا ميکند. آن ميآموزد که ”همهي محبتها با عشق نسبت به افراد خانواده شروع ميشود.“ کنفسيوس ترويج دهندهي ”احسان، درستکاري، نزاکت، خِرد و وفاداري“ است. او در عينحال ميپرسد که ”آيا عشق به اعضاي خانواده و محبت برادرانه، ريشههاي احسان نيستند؟“
رعايت اصول اخلاق در سطح خانواده طبيعتاً ميتواند به رعايت آنها در سطح جامعه منجر شود. رعايت اين اصول ميتواند به سطوح بالاتر نيز برسد که آن وفاداري به تاج و تخت است. گفته ميشود که، ”بهندرت اتفاق ميافتد که شخصي که به اصول اخلاقي خانواده پايبند است و ديگران را همچون برادر دوست ميدارد، در سطح بالاتر مرتکب خلاف شود.“ [10] دوست داشتن ديگران همچون برادر، درست مثل رابطهي ميان برادران واقعي است و ميتواند گسترش يافته و به درستکاري و عدالت ميان دوستان تبديل شود. پيروان مکتب کنفسيوس ميآموزند که در يک خانواده پدر بايد شفيق، پسر مطيع، برادرِ بزرگتر مهربان و برادر کوچکتر سپاسگزار باشند. در اينجا شفقت پدر را ميتوان به شفقت پادشاه نسبت به زيردستان تعميم داد. تا زماني که سنن خانواده حفظ گردند، اخلاق در سطح جامعه نيز محفوظ ميماند. ”خود را تزکيه کن، خانواده را با نظم اداره کن، سرزمين خود را با عدالت حکومت کن و کل مُلک خود را شادي و آرامش ببخش.“ [11]
بوديسم و تائوئيسم بخشي از فرهنگ چين هستند که بر ترک اين دنياي مادي تمرکز دارند. تأثير بوديسم و تائوئيسم را ميتوان در کليهي جنبههاي زندگي مردم عادي يافت. تمريناتي که عميقاً از تائوئيسم نشأت ميگيرند عبارتند از طب چيني، چيگونگ، تعبير مناظر (فنگ شويي) (Feng Shui) و پيشگويي و غيبگويي. اين روشها بههمراه مفاهيم بوديسم مبني بر بهشت و جهنم، پاداش عملِ خير و جزاي عمل پليد، بههمراه مفاهيم اخلاقي کنفسيوس هستهي اصلي فرهنگ کهن چين را تشکيل ميدهند.
اعتقاد به کنفسيونيسم، بوديسم و تائوئيسم، سيستمِ بسيار با ثبات اخلاقي و بدون تغيير ”تا زمانيکه آسمانها وجود دارند“ [12] را به مردم چين تقديم کرد.
اصول اخلاقي در حيطهي مباحث معنوي قرار ميگيرد از اينرو اغلب، مفهومي هستند. فرهنگ، چنان سيستم اخلاقي انتزاعي را، در زبان يک ملت بيان ميکند که توسط تمام اعضاي آن جامعه قابل فهم است.
براي مثال به ”چهار داستان کلاسيک چيني“ که زاييدهي فرهنگ چين هستند توجه کنيد. سفر به غرب [13] يک افسانهي اساطيري است. داستان رؤياي قصر سرخ [14] با گفتگويي ميان يک سنگ جان بخشيده شده و خداوند فضاي بيانتها و تائوي زمان بيانتها در صخرهاي بدون پايه در کوهي عظيم آغاز ميشود- اين گفتگو اولين سر نخ يک معماي نمايشي ميان انسانهاست که بعداً در داستان آشکار ميگردد. داستان قانونشکنان باتلاق [15] اينطور شروع ميشود که هونگ (Hong) فرماندهي امور نظامي، 108 شيطان را بهطور تصادفي آزاد ميکند. اين افسانه چگونگي شکل گيري 108 قانونشکن است که از توانايي و مهارتهاي نظامي برخوردارند. افسانهي سه پادشاهي [16] با هشدارهاي آسمان از يک بلاي همهگير آغاز شده و با فهم قدرت لايزال الهي به انتها ميرسد: ”امور دنيوي همچون يک رودِ بيانتها سرازير ميشوند؛ يک سرنوشت مقرر و معين و غيرقابل تغيير همه را به سرنوشت شومي دچار ميکند.“ ديگر افسانههاي معروف مثل داستان عشق جو (Zhou) مشرق زمين [17] و داستان کامل يو في (Yue Fei) [18] همگي با چنين افسانههايي شروع ميشوند.
اينگونه استفاده از اساطير در داستانهاي بلند اتفاقي نيست، بلکه انعکاسي از فلسفهي نهادي متفکرين چين در مورد طبيعت و انسانيت است. اين داستانها تأثير بسيار عميقي در ذهنيت مردم چين داشتهاند. زمانيکه سخن از ”درستکاري“ به ميان ميآيد، مردم به ياد گوان يو (Guan Yu) در داستان سه پادشاهي که از 160 تا 219 بعد از ميلاد ميزيست ميافتند و نه مفهوم خود کلمه- اينکه چگونه درستکاري او نسبت به دوستانش ابرها را به کنار زد و به عرش رسيد؛ اينکه چگونه وفاداري با صلابت او به فرماندهان و برادر قسم خوردهاش لييو بي (Liu Bei) حتي در ميان دشمنانش براي او احترام و شأن به ارمغان آورد و اينکه چگونه رشادت و شهامت او در نبرد، او را در مخوفترين موقعيتها به پيروزي رساند، آخرين نبرد او در نزديکي شهر ماي(Mai) و در آخر گفتگوي او به عنوان يک رب النوع با پسرش. زماني که از ”وفاداري“ سخن به ميان ميآيد، چينيها بي درنگ به ياد يو في (Yue Fei) ميافتند. کسي که از سال 1103 تا 1141 بعد از ميلاد ميزيست و فرماندهاي از سلسلهي سونگ بود و با نهايت وفاداري و از خود گذشتگي به کشور خود خدمت کرد و جوگ ليانگ (Zhuge Liang) که از 181 تا 234 بعد از ميلاد ميزيست و نخست وزير حکومت استان شو (Shu) در زمان سه پادشاهي بود و ”خود را تا زماني که قلبش از طپش ايستاد وقف کشورش کرد.“
مديحه سراييهاي سنتي چيني در وصف وفاداري و درستکاري در تمامي داستانهاي پر تب و تاب نويسندگان چين بهطور واضح به چشم ميخورد. اصول اخلاقي- انتزاعي که آنها پايه نهادهاند در تمامي مظاهر فرهنگي آنها تجلي ميکند.
تائوئيسم بر راستگويي تأکيد دارد. بودئيسم بر رحم و شفقت و کنفسيونيسم به وفاداري، صبر، احسان و نيکوکاري ارزش مينهد. ”گرچه از لحاظ شکل ظاهري متفاوت هستند ولي هدف همه يکي است... آنها همگي الهامي هستند به انسان، جهت سوق دادن او به سمت محبت.“ [19] اينها باارزشترين جنبههاي سنت چيني هستند که بر پايهي اعتقاد به کنفسيونيسم، بوديسم و تائوئيسم بنا نهاده شدهاند.
فرهنگ سنتي و کهن چين پر از مفاهيم و اصولي همچون عرش، تائو، خداوند، بودا، سرنوشت، جبر، احسان، درستکاري، نزاکت، عقل، وفاداري، صداقت، حيا، ايمان، احترام به اعضاي خانواده، متانت و غيره است. ممکن است بسياري از چينيها بيسواد باشند ولي با اين وجود با نمايشها و ُاپراهاي سنتي آشنا هستند. اين شکلهاي فرهنگي، راههاي بسيار مناسبي براي ياددادن اصول اخلاق کهن به عامهي مردم بودهاند. از اينرو تخريب فرهنگ کهن چين توسط حکچ حملهي مستقيم او به اصول اخلاقي چينيها است و پايههاي صلح و همدلي اجتماعي را متزلزل ميسازد.
تئوري شيطاني کمونيسم روياروي فرهنگ سنتي قرار ميگيرد
”فلسفهي“ حزب کمونيست کاملاً مغاير با فرهنگ کهن و اصيل چين است. فرهنگ کهن به حکم پروردگار احترام ميگذارد همانطور که کنفسيوس در جايي گفت: ”زندگي و مرگ مقدر شدهاند و ثروت و مکنت را خداوند عطا ميکند.“ [20] کنفسيونيسم خانواده را محترم ميشمرد، حال آنکه بيانيهي کمونيست بهوضوح برچيدن نهاد خانواده را اشاعه ميدهد. فرهنگ کنفسيوس، مهرباني به ديگران را ترويج ميدهد ولي بيانيهي کمونيست مردم را به مبارزات بين طبقات اجتماعي ترغيب ميکند. کنفسيونيسم وفاداري به تاج و تخت و عشق به ميهن را اشاعه ميدهد ولي بيانيهي کمونيست برچيدن ملل و مليت را ترويج ميدهد.
براي بهدست آوردن و نگهداري قدرت در چين، حزب کمونيست ميبايست در ابتدا تخم افکار غير اخلاقي را در خاک چين ميکاشت. مائو زدانگ بيان داشت: ”اگر بخواهيم حکومتي را براندازيم بايد در ابتدا عليه آن به تبليغات بپردازيم و سپس در زمينهي ايدئولوژي کار کنيم.“ [21] حکچ به اين امر آگاه شد که تئوري خشن کمونيستي که به زور اسلحه برپاست توسط افکار غرب رد شده و در فرهنگ غني و 5000 سالهي چين نميتواند جايي بيابد. ”حکچ(حزب کمونیست چین) نمیتوانست به آرامش برسد اگر اين کار را نمیکرد.“ از اين رو حکچ شروع به نابودسازي کامل فرهنگ چين کرد تا بتواند مارکسيسم و لنينيسم را بر صحنهي سياسي چين مسلط کند.
فرهنگ سنتي مانعي بر سر راه ديکتاتوري حکچ
مائو زدانگ در جايي گفت که او نه تائو و نه خداوند را پيروي ميکند. [22] بدون شک فرهنگ کهن چين مانع بزرگي بر سر راه نقض اصول تائو و مخالفت با خدا توسط حکچ بود.
وفاداري در فرهنگ کهن چين به معني فداکاري کورکورانه نيست. از ديدگاه مردم، امپراطور پسر خداوند است که خدا بالاي سر اوست. امپراطور نيز نميتواند همواره منزه از خطا باشد. بنابراين نياز براي گوشزد کردن اشتباهات امپراطور توسط مشاهدهگران در تمام زمانها وجود داشت. سيستم وقايعنگاري چين با به خدمت گرفتن کاتبان، تمامي صحبتها و اعمال امپراطور را در وقايعنامهها ثبت ميکرد. مقامات دانشمند ميتوانستند معلمانِ پادشاهان باشند و رفتار امپراطورها بر اساس آثار کنفسيوس مورد قضاوت قرار ميگرفت. اگر امپراطور منافي اخلاقيات و بيبهره از اصول اعتقادي تائو بود، مردم عليه او بپا خواسته و او را سرنگون ميکردند، همانطوريکه در جريان حملهي چنگ تانگ (Cheng Tang) به جي (Jie) و يا اخراج پادشاه وو (Wu) از جو (Zhou) ذکر شده است. [23] چنين شورشهايي که بر اساس قضاوت فرهنگ سنتي انجام گرفتند ناقض اصل وفاداري و تائو نيستند. در عوض نيروي تائو به نيابت از خداوند هستند. زماني که ون تيانشيانگ (Wen Tianxiang) که از سال 1236 تا 1283 بعد از ميلاد [24] ميزيست و فرماندهي نظامي مشهور سلسلهي سونگ بود به اسارت گرفته شد، حتي زمانيکه امپراطور نيز از او خواست که خود را تسليم غارتگران مغول کند اين کار را نکرد. دليل آن اين بود که او به عنوان يک شخص معتقد به کنفسيوس به اين امر اعتقاد داشت که: ”مردم در درجهي اول اهميت، کشور در درجهي دوم و حاکم در درجهي آخر اهميت قرار ميگيرند.“ [25]
ديکتاتوري حکچ تحت هيچ شرايطي نميتوانست اعتقادات سنتي همچون اينها را بپذيرد. حکچ در پي اين بود که به رهبران خود مشروعيت بخشيده و يک موج جديد شخصيتي را رواج دهد که به اين طريق نگذارد که مفاهيم کهني همچون خداوند، تائو و آسمان کشور را اداره کنند. حکچ ميدانست که آنچه او در مخالفت با تائو و خدا انجام ميداد از ديدگاه معيارهاي فرهنگي فجيعترين و بزرگترين گناه بهشمار ميرفت. آنها ميدانستند تا زمانيکه فرهنگ سنتي جاري بود، مردم حکچ را به عنوان قدرتي ”برحق، باشکوه و عظيم“ قبول نميکردند. دانشمندان، اين سنت ”جانشان را به خطر بيندارند تا به پادشاهان تذکر دهند“ و ”حتي به قيمت از دست دادن جانشان عدالت را حفظ کنند“ را ادامه ميدادند [26] و جايگاه مردم را وراي جايگاه حاکمان قرار ميدادند. بنابراين مردم عروسکهاي خيمه شب بازي حکچ نميشدند و حکچ موفق به موافق ساختن افکار تودهي مردم با سياستهاي خود نميگرديد.
احترام نشأت گرفته از فرهنگ کهن مردم نسبت به آسمان، زمين و طبيعت مانعي برسر راه اعتقاد تئوريهاي حکچ به ”نبرد با طبيعت در جهت تغيير آسمان و زمين“ بود. فرهنگ سنتي براي زندگي انسان ارزش قائل است و معتقد است که هر موقعيتي که در آن مسئلهي جان آدمي مطرح باشد بايد با کمال دقت مد نظر قرار گيرد. چنين ذهنيتي مغاير اصول حکچ مبني بر کشتار جمعي و نسلکُشي و حکومت وحشت بود. معيارهاي عالي فرهنگي سنتي تائو با اصول دستکاري شدهي اخلاقي حکچ مغايرت داشت. به همين دليل حکچ فرهنگ سنتي چين را به عنوان دشمني براي تحکيم قدرت خود ميدانست.
فرهنگ کهن، مشروعيت حاکميت حکچ را زير سئوال ميبرد
فرهنگ کهن چين به خداوند و احکام آسماني اعتقاد دارد. قبول داشتن احکام الهي به منزلهي قبول کردن اين نکته است که فرمانروا بايد عاقل بوده و اصول تائو را پيروي کرده و به سرنوشت اعتقاد داشته باشد. قبول اعتقاد به خداوند يعني قبول حاکميت به انسانها در حيطهي اختيارات الهي است.
اصول حکومتي حکچ بهطور خلاصه عبارتند از اينکه: ”هرگز زنجيرهاي سنتها نميتواند ما را مقيد به چيزي کند، سخت کار کردن را پيشه کنيد. زمين بر روي پايههاي جديدي استوار خواهد شد، ما هيچ نيستيم ولي بايد همه چيز باشيم.“ [27]
حکچ(حزب کمونیست چین) ماديگرايي تاريخي را ترويج ميکند با اين ادعا که کمونيسم، بهشت بر روي زمين است، راهي که رهبري آن بهدست طليعهداران کارگر و يا حزب کمونيست است. به اين دليل اعتقاد به خدا مستقيماً زير سؤال بردن حکومت حکچ بود.
ب- چگونگي تخريب فرهنگ کهن بهدست حزب کمونيست
هر آنچه که حکچ انجام ميدهد در جهت برآوردن يک قصد سياسي است. حکچ براي تسخير کشور، باقي ماندن در آن و انسجام بخشيدن به حکومت ستمگر خود ميبايست فطرت انسان را با طبيعت شيطاني حزب خود و فرهنگ کهن چين را با فرهنگ حزب خود که مبتني بر فريبکاري، شرارت و خشونت بود جايگزين ميکرد. اين تخريب، نابودسازي ميراث فرهنگي، مکانهاي تاريخي و کتابهاي باستاني ملموس و همچنين نمادهاي غير ملموس مثل ديدگاه سنتي به اخلاقيات، زندگي و جهان را در بر داشت. تمامي وجوه زندگي انسان را در بر ميگرفت، از اعمال گرفته تا افکار و سبک زندگي. از طرف ديگر حکچ مظاهر فرهنگي سطحي و کم اهميت را ارزش نهاده و با حفظ آنها از آن به عنوان نماي ويتريني فرهنگ چين استفاده مينمود. حزب، ظاهر سنتها را حفظ کرده ولي در عمق، فرهنگ حزب خود را جايگزين آنها ميکند. سپس تحت لواي چنين ظاهري با دم زدن از حفظ و گسترش فرهنگ کهن چين سعي در فريب مردم و جوامع بين المللي دارد.
نابود کردن همزمان سه مذهب
با قبول اين حقيقت که فرهنگ سنتي چين ريشه در کنفسيونيسم، بوديسم و تائوئيسم دارد، اولين قدم حکچ براي از بين بردن فرهنگ کهن، نابودي مظاهر اين سه آئين آسماني در دنياي انسانها بود که متعاقباً ريشهکني اين سه آئين را بههمراه داشت.
هر سه مذهب کنفسيونيسم، تائوئيسم و بوديسم در دورههاي مختلف تاريخي به نابودي کشيده شدند. براي مثال به بوديسم ميپردازيم. اين مذهب چهار بار در طول تاريخ دچار رنج و محنت گرديد، که به سه وو (Wu) و يک زانگ (Zong) معروف هستند. آنها عبارتند از آزار و اذيت عابدان و هواخواهان بودا بهدست چهار امپراطور چيني. امپراطور تايوو (Taiwu) [28] از سلسلهي وِي شمالي (Wei) از سال 386 تا 534 بعد از ميلاد و امپراطور ووزانگ (Wuzong) [29] از سلسلهي تانگ از 618 تا 907 بعد از ميلاد که هر دو سعي در نابودي بوديسم در جهت اشاعهي تائوئيسم داشتند. امپراطور وو (Wu) [30] از سلسلهي جو شمالي (Zhou) از 557 تا 581 بعد از ميلاد که سعي داشت هم بوديسم و هم تائوئيسم را نابود کند، ولي به کنفسيونيسم حرمت مينهاد، امپراطور شيزانگ (Shizong) [31] از سلسلهي جو دوم از 951 تا 960 بعد از ميلاد که صرفاً جهت ساخت سکه از مجسمههاي بودا، سعي در از بين بردن بوديسم داشت و هيچ آسيبي به آيينهاي تائويسم و کنفسيونيسم نرساند.
حکچ(حزب کمونیست چین) تنها رژيمي بود که سعي در نابودي همزمان هر سه مذهب داشت.
اندکي پس از آنکه حکچ دولت خود را پايهگذاري کرد، شروع به تخريب معابد و سوزاندن کتب مقدس نمود و راهبان بودايي را به انزوا کشيد. او در تخريب اماکن مذهبي اديان ديگر نيز از هيچ تلاشي فروگذار نکرد. در دههي 1960 ديگر مکان مذهبي در چين ديده نميشد. انقلاب فرهنگي عظيم در چين فجايع فرهنگي و مذهبي بزرگي را آفريد که هدف آن تلاش در ”از بين بردن چهار چيز قديمي“ [32] بود: افکار قديمي، فرهنگ قديمي، رسوم قديمي و عادات قديمي.
براي مثال اولين معبد بوداييها در چين معبد اسب سفيد (معبد باي ما) (Bai Ma) نام داشت [33] که در زمان سلسلهي هان شرقي (Han) (از 25 تا 220 بعد از ميلاد) ساخته شده بود و در خارج از شهر لويانگ (Luoyang) در استان هنان (Henan) قرار داشت. اين معبد به عنوان ”خواستگاه بوديسم در چين“ مشهور است. در زمان سياست ”از بين بردن چهار عنصر قديمي“، اين معبد نيز از گزند غارتگران در امان نماند.
در نزديکي معبد اسب سفيد يک تيپ از نظاميان مستقر بودند. شاخهي نظامي حزب بهطور مخفيانه رعايا را در جهت ويران کردن معبد، تحت عنوان انقلاب تحريک کرد. هجده مجسمهي سفالي با قدمت بيش از 1000 سال متعلق به دوران سلسلهي ليائو (Liao) (از سال 916 تا 1125 بعد از ميلاد) نابود شدند. کتاب مقدس بييي (Beiye) [34] که يک راهب معتبر هندي 2000 سال پيش از هند به چين برده بود سوزانده شد. يک گنج منحصر بهفرد که اسبي از جنس يشم بود خرد گرديد. چند سال بعد يک پادشاه کامبوجي که در تبعيد در سيهانوک (Sihanouk) بهسر ميبرد درخواست اداي احترام به معبد اسب سفيد را کرد. جو اِنلاي (Zhou Enlai) که نخست وزير وقت بود با شتاب دستور داد اين چيزها به لويانگ نقل مکان يابند: باقيماندهي کتاب مقدس بييي که در کاخ امپراتوري در پکن نگهداري ميشد و مجسمههاي هجده آرهات، ساخته شده در زمان سلسلهي چينگ از معبد ابرهاي لاجوردي (معبد بييون) (Biyun) واقع در پارک شيانگشان (Xiangshan) [35] در حومهي پکن. با اين جابجايي قلابي يک مشکل ديپلماتيک ”حل شد“. [36]
انقلاب فرهنگي در ماه مي سال 1966 آغاز شد. اين انقلاب در واقع انقلابي در جهت ”نابودسازي“ فرهنگ چين بود. تئوري ”کنارگذاري چهار عنصر کهن“ در اوت سال 1966 آغاز و همچون آتش کل سرزمين چين را سوزاند. با هدف قراردادن عواملي چون فئوداليسم، کاپيتاليسم و رويژنيسم (تجديدنظر طلبي) بهانه براي تخريب و نابودي معابد بودائيها، معابد تائويستها، مجسمههاي بودا، مکانهاي تاريخي و مذهبي، خوشنويسيها، نقاشيها و اشياء قديمي و آنتيک، بهدست گارد سرخ بهدست آمد. [37] براي مثال در اينجا به مورد مجسمههاي بودا ميپردازيم. 1000 مجسمهي رنگارنگ و لعاب داده شده در مکاني آرام در قصر تابستاني واقع در بالاي ”تپهي عمر طولاني“ در ”قصر تابستان“ [38] در پکن وجود دارند. پس از آغاز ”تخريب چهار عنصر کهن“ همهي آنها تخريب شدند. هيچيک از آنها در حال حاضر پنج ارگان حسي را بهطور کامل ندارند.
پايتخت کشور به اين اوضاع درآمد و باقي قسمتهاي آن نيز وضع بهتري نداشتند. اين عمل حتي در دور افتادهترين جاهاي کشور نيز انجام شد.
در استان شانگزي (Shanxi) معبدي بهنام تيانتاي (Tiantai) در روستاي داي (Dai) وجود دارد. اين معبد 1600 سال پيش در زمان سلسلهي وِي شمالي (Wei) بنا گرديد، که داراي مجسمهها و نقاشيهاي ديواري بسيار باارزش بود. با اين وجود که اين معبد در دامنهاي کاملاً دور افتاده واقع شده بود، کساني که در طرح از بين بردن عناصر قديمي شرکت داشتند سختي رفتن به آنجا را به خود داده و تمامي مجسمهها و نقاشيهاي ديواري را بهطور کامل از بين بردند... معبد لوگوان (Louguan) [39] که لائوذي 2500 سال پيش سخنراني خود را در آن ايراد کرده و سپس تائو تچينگ خود را بهجاي گذاشت، در شهرستان جوجي (Zhouzhi) از توابع استان شانگزي (Shaonxi) واقع است. در شعاع 10 لي (li) [40] که او سخنراني خود را بر روي آن انجام داد 50 مکان تاريخي وجود دارد که معبد زونگشنگ گونگ (Zongsheng Gong) که امپراطور تانگ گائوزولي يوان (Tang Gaozuli Yuan) [41] براي اداي احترام به لائوذي بيش از 1300 سال پيش ساخت نيز از آن جمله است. در حال حاضر معبد لوگوان و ديگر مکانهاي تاريخي آن تخريبشده هستند و همگي راهبهاي تائوئيستي مجبور به ترک آنجا شدهاند. براساس شرعيات تائوئيستي اگر کسي قبول کرد که راهب تائو شود هرگز نميتواند ريش خود را تراشيده و يا موهاي خود را کوتاه کند. با اين وجود اين راهبان با زور مجبور به کوتاه کردن موهايشان شدند و به اجبار رداي خود را درآورده و همچون ديگر اعضاي جامعه مجبور به پيوستن به کمونهاي خلق شدند. [42] بعضي از آنها با دختران رعايا ازدواج کرده و داماد آنها شدند... در مکانهاي مقدس تائويستها در کوه لائوشان (Laoshan) در استان شاندونگ (Shandong)، معبد صلح بزرگ، معبد عاليترين مرتبهي تزکيه، معبد دامو (Doumu)، معبد راهبههاي هوآيان (Huayan)، معبد نينگجن (Ningzhen)، معبد گوان يو (Guan Yu)، ”مجسمههاي ربالنوع، ظروف وقف شده، دست نوشتههاي بودايي، ميراث فرهنگي و لوحههاي معابد همگي خرد شده و سوزانده شدند“...؟ معبد آثار ادبي در استان جيلين (Jilin) يکي از چهار معبد معروف کنفسيوسيها در چين است. در طول دورهي ”تخريب چهار عنصر کهن“، اين معبد نيز بهطور جدي تخريب گرديد.[43]
يک روش خاص براي نابودسازي دين
لنين يکبار در جايي گفت، ”آسانترين راه تسخير يک قلعه اقدام از داخل آن قلعه است.“ به عنوان بچهها و نوههاي مارکسيسم و لنينيسم، حکچ نيز طبيعتاً اين نکته را درک ميکند.
در سوتراي ماهايانا ماهاپارينيروانا [44] بودا شاکياموني پيشبيني کرده بود که پس از نيرواناي او [ترک او از دنيا]، شياطين تناسخ کرده و به شکل راهب و راهبه، بودايي مذکر و مؤنث ظاهر خواهند شد تا دارما (آموزشهاي بودا شاکياموني) را از درون خراب کنند. البته نميتوانيم دقيقاً بگوييم بودا شاکياموني به چه چيزي اشاره ميکرد. با اين وجود، نابودسازي بوديسم توسط حکچ با تشکيل يک ”جبههي متحد“ توسط برخي از بوداييها آغاز شد. آنها برخي از اعضاي زير زميني حزب کمونيست را مأمور کردند که بهطور مستقيم به درون مذهب نفوذ کرده و آنرا از درون براندازند. در يک مجمع انتقادي در زمان انقلاب فرهنگي شخصي از جائو پوچو (Zhao Puchu) که رئيس جامعهي بوداييهاي وقت چين بود پرسيد: ”شما يک عضو حزب کمونيست هستيد، چرا به بوديسم اعتقاد داريد؟“
بودا شاکياموني به رستگاري کامل و متعالي خود از طريق ”قواعد و احکام، تمرکز و خِرد“ نائل شد. بنابراين قبل از نيرواناي خود، به مريدان خود تعليم داد که ”قواعد و احکام را مراعات کنيد و آنها را بهپاداريد. آنها را زير پا نگذاريد و نقض نکنيد.“ وي همچنين هشدار داد که: ”کساني که قوانين را نقض کنند مورد نفرين خدايان، اژدهايان و ارواح قرار ميگيرند. بدنامي آنها در همهي دنيا پخش ميشود... و زمانيکه زندگيشان بهپايان برسد، بهعلت گناهانشان در جهنم مورد عذاب قرار ميگيرند و به سزاي اعمالشان ميرسند. سپس از آن دوزخ بيرون آمده و بهشکل حيوانات و ارواح گرسنه عذاب ميکشند. اين عذاب، بي انتها خواهد بود و آسايش در پي نخواهد داشت.“ [45]
راهبان بودايي خود فروخته به سياست، به هشدارهاي بودا بيتوجهي کردند. در سال 1952 حکچ نمايندگاني را براي شرکت در افتتاحيهي انجمن بوداييها فرستاد. در اين جلسه بسياري از بوداييهاي عضو انجمن، منع اجراي قواعد و احکام را پيشنهاد کردند. ادعاهاي آنها اين بود که اين اصول جان بسياري از جوانان را گرفته است. برخي از مردم حتي پا را فراتر گذاشته و گفتند که ”مردم بايد آزاد باشند تا هر ديني را که خواستند انتخاب کنند. راهبان و راهبهها نيز بايد در انجام ازدواج، نوشيدن مشروبات الکلي و خوردن گوشت آزاد باشند. هيچ کسي حق مداخله در اين امور را ندارد.“ در آن زمان استاد شويون (Xuyun) نيز در مجلس حضور داشت و دريافت که بوديسم در چين در خطر انقراض قرار گرفته است. او پا را جلو گذاشت و با پيشنهادات فوق مخالفت کرد و خواستار زنده نگهداشتن مفاهيم و لباس بودائيها شد. بعدها او مورد تهمت و افترا قرار گرفت و به او انگ ضد انقلاب زده شد. او در اتاق راهب بزرگ زنداني شد و هيچ آب و غذايي به او داده نميشد. حتي براي رفتن به توالت نيز اجازه خروج از اتاق را نداشت. حتي به او دستور داده شد که طلا، نقره و اسلحهي خود را نيز تحويل دهد. زمانيکه به مأموران گفت که هيچ يک از آنها را در اختيار ندارد چنان مورد ضرب و جرح قرار گرفت که جمجمه و دندههايش شکست. شويون در آن زمان 112 ساله بود. پليس نظامي او را از روي تخت به زمين انداخت و صبح روز بعد وقتي دريافتند که هنوز زنده است دوباره با شقاوت تمام او را کتک زدند.
انجمن بوداييهاي چين در سال 1952 پايهگذاري شد و انجمن تائويستهاي چين نيز در سال 1957 شروع بهکار کرد. هر دو به وضوح اظهار داشتند که ”تحت رهبري حکومت خلق“ فعاليت خواهند کرد. در واقع هر دوي آنها تحت فرمان حکومت مرتد و ضد الهي حکچ عمل ميکردند. هر دو انجمن قبول کردند که فعالانه در فعاليتهاي توليدي و سازندگي و تحقق سياستهاي دولت قدم بردارند، آنها به انجمنهاي کاملاً مادي تبديل شدند. بوداييها و تائوئيستهايي که مؤمن به مفاهيم آئين خود بودند ضد انقلاب، اعضاي فرقههاي خرافي و انجمنهاي مخفي ناميده ميشدند. بر اساس شعارهاي انقلابي مبني بر ”پاکسازي و تصفيهي بوديسم و تائوئيسم“ به زندان انداخته شده تا به زور ”از طريق اَعمال شاقه، اصلاح“ و يا حتي اعدام شوند. حتي مذاهبي مثل مسيحيت و کاتوليک نيز که از سوي غرب اشاعه ميشدند راهي نيافتند.
براساس آماري در کتاب چگونه حزب کمونيست چين مسيحيان را آزار و اذيت کرد، منتشر شده در سال 1958، آمده که، حتي تعداد اندکي از مدارکي که منتشر گرديدند نشان ميدهند که در ميان کشيشاني که به آنها تهمت ”مالک“ يا ”قلدر محلي“ زده ميشد تعداد سرسامآور 8840 نفر کشته و 39200 نفر به اردوگاه کار سخت فرستاده شدند. در بين کشيشاني که به آنها تهمت ”ضد انقلاب“ زده ميشد تعداد 2450 نفر کشته و 24800 نفر به اردوگاه کار سخت فرستاده شدند. [46]
مذاهب راههايي براي مردم هستند که آنها خودشان را از جهان دنيوي بزدايند و خود را تزکيه کنند. مذاهب بر ”کرانهي ديگر“ (کرانهي رستگاري کامل) و ”ملکوت“ تأکيد ميکنند. شاکياموني يک شاهزادهي هندي بود که براي رسيدن به موکتي (Mukti) [47]، حالتي که در آن شخص ميتواند به آرامش ذهن، خرد برتر، رستگاري کامل و نيروانا [48] برسد، به کوهستانهاي پوشيده از درخت و جنگل رفت و دست از تاج و تخت برداشت تا بتواند با تجربهي مشقت و سختي به تزکيهي نفس بپردازد. قبل از آنکه مسيح به روشنبيني و رستگاري برسد، شيطان او را به قلهي کوه برد و حوزهي فرمانرواييهاي دنيا و جلال و جبروت آنها را به او نشان داد. شيطان گفت: ”اگر تو در مقابل من سر تسليم فرود آوري و مرا بپرستي همهي اين پادشاهي را به تو خواهم داد.“ ولي مسيح وسوسه نشد. اما راهبان سياسي چيني که با حکچ جبههي مشترکي تشکيل دادند شروع به انتشارِ اکاذيب و قولهاي اغوا کنندهاي کردند که از ميان آن ميتوان به ”بوديسمِ جهان بشري“ و”دين راستين است، پس سوسياليسم نيز راستين است“، اشاره کرد. آنها ادعا کردند که ”هيچ تناقضي بين اين کرانه و آن کرانه وجود ندارد.“ از اين طريق بوداييها و تائويستها را تشويق کردند که در زندگي به دنبال شادکامي، تجمل، ثروت و مقام باشند و به اين شکل مباني ديني و معاني آنها را تحريف کردند.
بوديسم قتل را ممنوع کرده است. حکچ در دوران ”سرکوب ضد انقلابيون“ مردم را همچون حشرات ميکشت. [49] راهبان خود فروخته به سياست، قتلها را چنين توجيه ميکردند که ”کشتن ضد انقلابيون حتي شفقت بزرگتري است.“ در طول ”جنگ عليه تجاوز ايالات متحده و کمک به کره“ بين سالهاي 1950 تا 1953 [50] راهبان حتي مستقيماً به خط مقدم فرستاده ميشدند تا بکشند.
مسيحيت را به عنوان مثال ديگري ذکر ميکنيم. از سال 1950 وو يائوزانگ (Wu Yaozong) [51] کليساي ”سه- خود“ را با سه هدف خودگرداني، خود اتکايي و خود ترويجي تأسيس کرد. او ادعا کرد که هدف آن رهايي از ”امپرياليسم“ و جنگ با سلطهي آمريکا و کره بود. يکي از دوستان نزديک خود را به علت امتناع از پيوستن به اين کليسا به مدت 20 سال زنداني کرد و در طول اين مدت او را با انواع شکنجه و تحقير آزار داد. وقتي او از وو يائوزانگ پرسيد که نظرش در مورد معجزات مسيح چيست؟ وو در جواب گفت: ”من همهي آنها را دور ريختهام“
رد کردن معجزات مسيح به منزلهي ردکردن ملکوت او است. چگونه ميتوان شخصي را مسيحي ناميد وقتي او حتي به ملکوت مسيح بياعتقاد است؟ با اين وجود وو يائوزانگ بهعنوان مؤسس کليساي ”سه- خود“ عضو ثابت کنفرانس مشاورات سياسي شد. زمانيکه او به ”تالار بزرگ خلق“ قدم گذاشت [52] احتمالاً تمامي کلمات مسيح را به فراموشي سپرده بود. ”بايد پروردگار خود را با تمام وجود، از عمق روح و فکر خود دوست داشته باشي. اين اولين و بزرگترين فرمان الهي است.“ (انجيل متي، 38-37:22) ”پس آنچه را که مال سزار است به سزار واگذار کن و آنچه را که مال خداوند است به خداوند واگذار کن“.(انجيل متي، 22:21)
حکچ(حزب کمونیست چین) تمامي اموال معابد را مصادره کرد و راهبان را براي شستشوي مغزي وادار به مطالعهي آثار مارکسيسم و لنينيسم کرد. او حتي آنها را به انجام کارهاي شاق گماشت. براي مثال کارگاه بودايي در شهر نينگ بو (Ningbo) در استان زجيانگ (Zhejiang) تأسيس شد. بيش از 25000 راهب و راهبه در آنجا به کار اجباري گماشته شده بودند. نفرت انگيزتر از همه اين بود که حکچ راهبان و راهبه ها را ترغيب به ازدواج مينمود تا انسجام بوديسم از بين برود. براي مثال درست قبل از روز هشتم مارس يا روز زن در سال 1951، فدراسيون زنان در شهر چانگشا (Changsha) در استان هونان (Hunan) به تمامي راهبههاي آن استان دستور داد تا ظرف چند روز ازدواج کنند. علاوه بر اين، راهبهاي جوانتر و قويتر به زور به خدمت نظام و سپس ميدان جنگ فرستاده ميشدند تا گوشت دم توپ شوند! [53]
گروههاي مذهبي مختلف در چين تحت سرکوب شديد حکچ از هم پاشيده شدند. از ميان آنهاييکه باقي مانده بودند بسياري به زندگي منزوي پناه برده و بعضي ديگر اعضاي مخفي حزب کمونيست بودند که با پوشيدن رداي آئيني کِسا (Kesa) [54]، رداي تائويستي و يا رداي بلند کشيش بهطور تخصصي و موزيانه سعي در تحريف کتاب مقدس بودا، آيين تائو و انجيل ميکردند و در اين آيينها بهدنبال توجيه شرعي براي آنچه حکچ ميکرد ميگشتند.
نابودسازي ميراث فرهنگي
تخريب ميراث فرهنگي بخش مهمي از وظيفهي حکچ در از بين بردن فرهنگ کهن چين بود. در زمان اجراي تئوري براندازي ”چهار عنصر کهن“ بسياري از کتب منحصر بهفرد، خوشنويسيها و نقاشيهايي که توسط روشنفکران جمع آوري شده بودند به شعلههاي آتش سپرده شده و يا براي تبديل به خمير کاغذ خرد شدند. جانگ بُجون (Zhang Bojun) [55] يک کلکسيون خانوادگي شامل 10000 کتاب قديمي داشت. رهبران گارد سرخ از آنها براي سوزاندن و گرم کردن خود استفاده کردند. آنچه از آن باقي ماند به آسياب کاغذ سپرده شد تا از آن خمير کاغذ تهيه شود.
يک متخصص بازسازي آثار خوشنويسي و نقاشيهاي قديمي بهنام هونگ کيوشنگ (Hong Qiusheng) پيرمردي بود که ”پزشک جادويي“ آثار خوشنويسي و نقاشيهاي کهن لقب گرفته بود. او تعداد بيشماري از شاهکارهاي منحصر به فرد مثل نقاشيهاي مناظر هوييزونگ، امپراتور سونگ (Song Emperor Huizong) [56]، نقاشيهاي بامبوي سو دونگپو (Su Dongpo) [57]، و نقاشيهاي ون جنگمينگ (Wen Zhengming) [58] و تانگ بوهو (Tang Bohu) [59] را بازسازي کرده بود. در طول چندين دهه بيشتر از صدها اثر خوشنويسي و نقاشي که او بازسازي کرده بود تبديل به بخشي از کلکسيون ملي طراز اول کشور شده بودند. خوشنويسيها و نقاشيهايي را که او براي جمع آوريشان از هيچ تلاشي فروگذار نکرده بود بخشي از هدف تئوري ”چهار عنصر کهن“ واقع شدند و به زبانههاي آتش سپرده شدند. بعد از آن آقاي هونگ در حاليکه اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: ”اين آثار چيزي بيش از 100 جين (Jin) [60] (50کيلوگرم) نقاشي و خوشنويسي بودند. زمان زيادي طول کشيد تا تمامشان سوزانده شوند“. [61]
”در حاليکه عوامل دنيوي ميآيند و ميروند،
قديمي، مدرن، پيش و پس،
رودخانهها و کوهها همچنان بدون تغيير و با شکوه تمام در جاي خود باقي هستند
و هنوز شاهد اين مسير هستند...“ [62]
اگر مردم چين هنوز کمي از تاريخ خود را به ياد داشته باشند شايد با شنيدن اين شعر مِنگ هائوران (Meng Haoran) به خود آيند و احساس متفاوتي داشته باشند. مکانهاي تاريخي معروف در کنار رودخانهها و کوهها همه در طوفانِ ناشي از تئوري ”براندازي چهار عنصر کهنه“ نابود و ناپديد شدند. آنها نه تنها ”عمارت کلاه فرهنگي ارکيده“ که ونگ شيجي (Wang Xizhi) [63] در آن عمارت، مطلع معروف ديوان اشعار سروده شده در عمارت ارکيده [64] را نوشته بود نابود کردند بلکه مقبرهي خود او را نيز از بين بردند. محل اقامت پيشين وو چنگِن (Wu Cheng’en) [65] در استان جيانگسو تخريب شد. اقامتگاه پيشين وو جينگزي (Wu Jingzi) [66] در استان آنهويي (Anhui) در هم کوبيده شد، لوحهي سنگي که بر روي آن حکايت ”کلبهي کنار جادهاي ميخوار پير“ [67]، توسط سو دونگپو (Su Dongpo) حکاکي شده بود توسط انقلابيون جوان پايين انداخته شد [68] و حروف حکاکي شده بر روي آن نيز تخريب و تراشيده شد.
فرهنگ کهن چين در طول چندين هزار سال شکل گرفته، اگر نابود گردد ديگر اميد بازسازي آن نميرود. با اين وجود حکچ همچون بَربَرها و بهنام انقلاب، بدون هيچ شرم و حيايي تمامي آن را نابود کرد. زماني که براي به آتش کشيده شدن ”قصر تابستاني کهن“ که ”قصر تمام قصرها“ ناميده شد به دست نيروهاي ارتش متحد انگليس و فرانسه افسوس خورديم، زمانيکه براي در آتش سوختن اثر بياد ماندني دايرهالمعارف يانگل (Yongle) [69] بهدست غارتگران افسوس خورديم، چگونه ميتوانستيم پيشبيني کنيم که تخريب و ويراني که حکچ انجام داد، از همهي آنهايي که توسط هر غارتگري انجام شده است گستردهتر، ماندگارتر و کاملتر خواهد بود.
نابودسازي اعتقادات معنوي
علاوه بر تخريب شکلهاي فيزيکي فرهنگ و دين، حکچ با تمام نيرو نابودسازي هويت معنوي مردم چين را که ناشي از فرهنگ و اعتقاد آنان بود هدف قرار داد.
براي مثال به عکسالعمل حکچ در مقابل اعتقادات بومي ميپردازيم. حکچ سنتهاي گروه مسلمان هويي (Hui) را يکي از عناصر کهنه (که عبارتند از افکار، فرهنگها، سنتها و عادات کهنه) ناميد. او مردم مسلمان را وادار به خوردن گوشت خوک کرد. رعاياي مسلمان و مساجد را وادار به پرورش خوک کردند و هر خانواده موظف شد که سالي دو خوک به کشورش هديه کند. گارد سرخ حتي پنچن لاما (Panchen Lama) دومين مقام مذهبي بوداييهاي تبت را مجبور به خوردن مدفوع انسان کرد. آنها به سه راهب معبد سعادت که در شهر هاربين (Harbin) در استان هلونگجيانگ (Heilongjiang) واقع است و يکي از بزرگترين معابد بوداييان است که در عصر حاضر (در سال 1921) ساخته شده دستور دادند که پوستري را بهدست بگيرند که بر روي آن نوشته بود ”سوترا (متون مقدس بوديستي) (Sutra) برود به جهنم، آن کثافتي بيش نيست“.
در سال 1971 لين بيائو (Lin Biao) [70] قائممقام کميتهي مرکزي حکچ سعي کرد از چين بگريزد ولي هواپيمايش در آندورخان (Undurkhan) مغولستان سقوط کرد. بعدها در محل اقامت او در پکن در مائوجياوان (Maojiawan) چندين نوشته از سخنان کنفسيوس يافته شد. کمي بعد حکچ حرکت شديدي را در جهت انتقاد از کنفسيوس آغاز کرد. يک نويسنده با تخلص ليانگ شيائو (Liang Xiao) [71] مقالهاي را در مجلهي حامي سياستهاي حکچ بهنام پرچم سرخ چاپ کرد که تيتر آن اين بود: ”کنفسيوس کيست؟“ اين مقاله کنفسيوس را به عنوان ديوانهاي مطرح کرده بود که سعي داشت تاريخ را به عقب برگرداند. به او انگ عوام فريبي زرنگ و حقهباز زده شد. اين مقاله چندين نقاشي کمدي و شعر را نيز بهدنبال داشت که کنفسيوس را شيطان معرفي کرده بود.
بدين طريق حرمت و تقدس دين و فرهنگ نابود ميشد.
تخريب بيپايان
چگونگي نابودي فرهنگ سنتي به دست حزب کمونيست چين
مقدمه
فرهنگ، روح يک ملت است. فرهنگ بهعنوان يک عامل معنوي از اهميت يکساني معادل عوامل فيزيکي مثل نژاد و سرزمين در نزد بشر برخوردار است. پيشرفتهاي فرهنگي معرف تاريخچهي تمدن يک ملت هستند. تخريب کامل فرهنگ يک ملت به نابودي آن ملت ميانجامد. عقيده بر ايناست که اضمحلال ملل کهني که تمدنهاي پر جلال و جبروت را آفريدند زماني فرا رسيد که تمدنشان از بين رفت گرچه نسل و نژاد و مردمشان به زندگي خود ادامه دادند. چين تنها کشوري است که تمدن کهن آن بدون وقفه 5 هزار سال بقا داشته است. نابود کردن يک چنين فرهنگ كهني گناهي نابخشودني است.
آغاز فرهنگ چين که به قولي از جانب خداوند به وديعه گذاشته شده، همزمان با پيدايش اساطيري مثل خلقت آسمان و زمين توسط پانگو (Pangu) [1]، خلقت بشريت توسط نووا (Nüwa) [2]، اکتشاف صدها گياه دارويي توسط شنونگ (Shennong) و اختراع حروف الفباي چيني توسط کنگجي (Cangjie) [4] بوده است. ”انسان در پي زمين، زمين در پي آسمان، آسمان بهدنبال تائو(Tao)، و تائو بهسوي هر آنچه که طبيعي است هستند“. [5] تعليمات مکتب تائو مبني بر وحدت، سازگاري و يکپارچگي انسان و ملکوت، قرنها است که مانند خون در رگهاي فرهنگ چين ميدود. ”تعاليم بزرگ، تزکيهي تقوا را به ارمغان ميآورد.“[6] کنفسيوس در بيش از 2000 سال پيش مدرسهاي را پايه گذاشت که در آن به تعليم و تربيت دانشجويان ميپرداخت. تعليمات او در اين مدرسه شامل ايدهآلهاي او بود که بيانگر پنج فضيلت عمده اعم از احسان، درستکاري، نزاکت، خِرد و وفاداري بودند. در قرن اول، مکتب بوديسمِ شاکياموني (Shakyamuni) به مشرق زمين و چين منتشر شد که تأکيد آن بر نيکخواهي و رستگاري تمامي موجودات بود. در اين زمان فرهنگ چين از گسترش و عمق بيشتري برخوردار شد. چندي بعد، مکاتب کنفسيونيسم، بوديسم و تائوئيسم مکمل يکديگر شده و پايهي اعتقادي جامعهي چين را تشکيل دادند که بدون شک بهواسطهي آن، سلسلهي تانگ (Tang) از سال 618 تا 907 بعد از ميلاد مسيح به اوج قدرت و جلال خود رسيد.
عليرغم تعرضات و غارت و چپاولي که بارها در طول تاريخ توسط ملت چين تجربه شده است، فرهنگ چين مقاومت و توان چشمگيري از خود نشان داده و ماهيت آن همواره براي نسلهاي بعد به ميراث گذاشته شده است. وحدت بشر و آسمان نشانگر کيهانشناسي نياکان ماست. اين عقيده در همگان مشترک است که محبت بايد پاداشي در پي داشته باشد و خباثت، مجازات. به عنوان يکي از اصولِ پايهاي فضيلت، همگي بر اين اصل متفقالقول هستند که هر آنچه را که بر خود نميپسندي براي ديگران نيز نپسند و هر آنچه را که بر خود ميپسندي براي ديگران نيز بخواه. وفاداري، دينداري و تقوا، متانت و وقار و عدالت، معيارهاي اجتماعي را تشکيل ميدهند و معيارهاي کنفسيوس مشتمل بر احسان، درستکاري، نزاکت، خِرد و وفاداري نيز پايههاي اخلاق در سطح فردي و اجتماعي بودند. با چنين اصولي فرهنگ چين مظهر صداقت، لطافت، سازگاري و بردباري گرديد. مراسم ترحيمِ درگذشتگان در چين همواره با تکريمِ ”آسمان، زمين، تاج و تخت، والدين و معلمان“ همراه است. اين نمود فرهنگ کهن و ريشهدار چين است که ستايش خداوند (آسمان و زمين)، وفاداري به ميهن (تاج و تخت)، ارزشهاي خانوادگي (والدين) و احترام نسبت به معلمان و سپاسگزاري از آنها را در بر دارد.
فرهنگ کهن چين بهدنبال يافتن هماهنگي بين انسان و عالَم بود و تأکيد زيادي بر پيروي از اصول اخلاق و پاکدامني اشخاص داشت. اين فرهنگ کهن بر پايهي اعتقاد به فرهيختگي ناشي از تعليمات مکتب کنفسيونيسم، بوديسم و تائوئيسم بود و براي مردم چين بردباري، پيشرفت اجتماعي، حفاظت از اصول اخلاقي و اعتقاد به درستكاري را به ارمغان آورد.
برخلاف قانون که همواره مقررات سختي را وضع ميکند، فرهنگ به عنوان يک قيد و بند ملايم عمل ميکند. قانون پس از آنکه جُرم حادث شد براي آن تنبيه سختي را وضع ميکند حال آنکه فرهنگ با پرورش اصول اخلاق از انجام جرم جلوگيري ميکند. اصول اخلاق يک جامعه معمولاً در فرهنگ آن جامعه متجلي ميگردد.
در طول تاريخ کشور چين، فرهنگ کهن اين کشور، در دوران سلسلهي تانگ (Tang) به اوج خود رسيد که مقارنِ پيشرفت ملت چين و اوج قدرتمندي نظامي اين ملت بود. در اين زمان علم نيز در بين ملل مختلف از اعتبار و ارزشمندي منحصر به فرد خود برخوردار گرديد. محققان و دانشمندان زيادي از اروپا، خاورميانه و ژاپن براي فراگيري علم به پايتخت حکومت سلسلهي تانگ عزيمت ميکردند. ”دهها هزار حکومت آمدند که به چين باج و خراج بپردازند، با وجود اينکه آنها ممکن بود مجبور باشند بارها جايگزين شوند و رسوم و آدابشان را پي در پي دستخوش تغيير کنند“. [7]
پس از سلسلهي چين (Qin) بين سالهاي 221 تا 207 قبل از ميلاد، چين بارها توسط خاندانهاي مختلفِ اقليت تسخير شد. اين اتفاقات در زمان سلسلههاي سويي(Sui) بين سالهاي 581 تا 618 بعد از ميلاد، تانگ بين سالهاي 618 تا 907 بعد از ميلاد، يوان (Yuan) بين 1271 تا 1361 بعد از ميلاد و چينگ (Qing) بين سالهاي 1644 تا 1911 بعد از ميلاد و دوران ديگري که در آنها اقليتهاي قومي حکومتهاي خود را پايهگذاري کردند بهوقوع پيوست. با اين وجود تقريباً همگي اين اقوام محلي جذب راه و روش و آيين چين گرديدند. اين خود نشانگر انسجام و قدرت فرهنگ کهن چين است، بنا به گفتهي کنفسيوس، اگر مردم سرزمينهاي ديگر و دوردست مطيع و فرمانبردار تو نيستند، آنها را با پرورش فرهنگ و فضيلت (ما) فرمانبردار خود ساز.“ [8]
از زمان بهقدرت رسيدن حکچ در سال 1949، اين حزب تمامي ذخاير ملت چين را در جهت نابودي فرهنگ کهن اين کشور بهکار گرفته است. اين قصد بيمارگونه نه نشأت گرفته از تلاش حکچ براي صنعتي شدن است و نه ناشي از حماقت و سادگي ستايش تمدن غرب. اين امر تنها حاصل مخالفت ايدئولوژيکي حکچ با فرهنگ چين بود. بر اين اساس نقشهي تخريب فرهنگ چين توسط حکچ ريخته شد. اين طرح کاملاً برنامهريزي شده، منظم و سيستماتيک و با پشتيباني استفادهي حکومت از خشونت پايهگذاري شد. از زمان پايهگذاري اين طرح، حکچ هيچگاه لحظهاي از ايجاد تحولات بنيادي در فرهنگ چين با هدف نابودسازي کامل ماهيت آن دست برنداشته است.
نفرت انگيزتر از تلاش حکچ در نابودي فرهنگ کهن چين، سوء استفادهي عمدي و اصلاحات و تغييرات فريبکارانهاي است که در فرهنگ اين کشور ايجاد ميشوند. حکچ بخشهاي ناخوشايند تاريخ چين را پررنگتر جلوه ميدهد و جالب اينجاست که اين بخشها متعلق به دورههايي از تاريخ اين کشور هستند که مردم چين کمي خود را از ارزشهاي سنتي دور ساختهاند از قبيل درگيريهاي داخلي در خانوادههاي سلطنتي بر سر قدرت، استفاده از توطئه و خيانت و بهکارگيري روشهاي ديکتاتوري و خودکامگي. حکچ از چنين مثالهاي تاريخي در جهت پايهگذاري معيارهاي اخلاقي، شيوههاي فکري و سيستم جاري خود بهره گرفته است. در اين راستا، حکچ به غلط چنين تلقين کرده که ”فرهنگ حزب“ همان ادامهي فرهنگ چين است. حکچ حتي با سوء استفاده از بيزاري برخي مردم از فرهنگ حزب سعي در تحميل محدوديتهاي بيشتر بر فرهنگ اصيل مردم چين دارد.
نابودي فرهنگ کهن چين بهدست حکچ پيامدهاي بسيار مخربي را براي چين بههمراه داشته است. مردم چين نه تنها کوله بار و پشتوانهي اخلاقي خود را از دست دادهاند بلکه بهزور تحت تأثير و القاي تئوريهاي شيطاني حکچ قرار گرفتهاند.
الف- چرا حکچ خواست فرهنگ کهن چين را تخريب کند؟
فرهنگ بسيار کهن چين- بر پايهي اعتقاد و محترم شمردن فضيلت
فرهنگ اصيل مردم چين 5000 سال پيش توسط امپراطور افسانهاي اين کشور هوانگ (Huang) آغاز گرديد که باني ابتدايي تمدن چين بهشمار ميرود - در حقيقت امپراطور هوانگ نيز بهواسطهي پايهگذاري تائوئيسم (Taoism) که مکتب فکري هوانگ- لائو (Huang-Lao) يا لائوذي (Lao-Zi) نيز خوانده ميشود به اعتبار رسيد. تأثير عميق تائوئيسم بر کنفسيونيسم را ميتوان در اين گفتهي کنفسيوس مشاهده کرد: ”تائو را در ذهن پرورش دهيد، با فضيلت در يک صف قرار گيريد، نيکوکاري و احسان را سرمشق خود قرار دهيد و خود را در هنر غوطهور سازيد“ و همچنين”اگر کسي تائو را صبحدم بشنود ميتواند بدون آنکه تأسفي بخورد عصرِ همان روز با زندگي وداع کند.“ [9] کتاب تغييرات ( اي چينگ) (I ching)، يک اثر آسمان و زمين، يين و يانگ، تغييرات کيهاني، صعود و سقوطهاي اجتماعي، و قوانين مربوط به زندگي بشري به عنوان ”بهترين کتابهاي کلاسيک چين“ توسط کنفسيوس ناميده شدهاند. قدرت پيامآوري اين کتابها مافوق تصور علم جديد است. علاوه بر تائوئيسم و کنفسيونيسم، مکتب بوديسم بهخصوص بوديسم ذِن تأثير بسيار عميق و هوشمندانهاي بر متفکرين چيني داشته است.
کنفسيونيسم بخشي از فرهنگ کهن چين است که حيطهي تمرکز آن ”وارد شدن به جهان مادي“ است. تأکيد آن بر اصول اخلاق بر پايهي خانواده است که در آن پارسايي و تقوا مهمترين نقش را ايفا ميکند. آن ميآموزد که ”همهي محبتها با عشق نسبت به افراد خانواده شروع ميشود.“ کنفسيوس ترويج دهندهي ”احسان، درستکاري، نزاکت، خِرد و وفاداري“ است. او در عينحال ميپرسد که ”آيا عشق به اعضاي خانواده و محبت برادرانه، ريشههاي احسان نيستند؟“
رعايت اصول اخلاق در سطح خانواده طبيعتاً ميتواند به رعايت آنها در سطح جامعه منجر شود. رعايت اين اصول ميتواند به سطوح بالاتر نيز برسد که آن وفاداري به تاج و تخت است. گفته ميشود که، ”بهندرت اتفاق ميافتد که شخصي که به اصول اخلاقي خانواده پايبند است و ديگران را همچون برادر دوست ميدارد، در سطح بالاتر مرتکب خلاف شود.“ [10] دوست داشتن ديگران همچون برادر، درست مثل رابطهي ميان برادران واقعي است و ميتواند گسترش يافته و به درستکاري و عدالت ميان دوستان تبديل شود. پيروان مکتب کنفسيوس ميآموزند که در يک خانواده پدر بايد شفيق، پسر مطيع، برادرِ بزرگتر مهربان و برادر کوچکتر سپاسگزار باشند. در اينجا شفقت پدر را ميتوان به شفقت پادشاه نسبت به زيردستان تعميم داد. تا زماني که سنن خانواده حفظ گردند، اخلاق در سطح جامعه نيز محفوظ ميماند. ”خود را تزکيه کن، خانواده را با نظم اداره کن، سرزمين خود را با عدالت حکومت کن و کل مُلک خود را شادي و آرامش ببخش.“ [11]
بوديسم و تائوئيسم بخشي از فرهنگ چين هستند که بر ترک اين دنياي مادي تمرکز دارند. تأثير بوديسم و تائوئيسم را ميتوان در کليهي جنبههاي زندگي مردم عادي يافت. تمريناتي که عميقاً از تائوئيسم نشأت ميگيرند عبارتند از طب چيني، چيگونگ، تعبير مناظر (فنگ شويي) (Feng Shui) و پيشگويي و غيبگويي. اين روشها بههمراه مفاهيم بوديسم مبني بر بهشت و جهنم، پاداش عملِ خير و جزاي عمل پليد، بههمراه مفاهيم اخلاقي کنفسيوس هستهي اصلي فرهنگ کهن چين را تشکيل ميدهند.
اعتقاد به کنفسيونيسم، بوديسم و تائوئيسم، سيستمِ بسيار با ثبات اخلاقي و بدون تغيير ”تا زمانيکه آسمانها وجود دارند“ [12] را به مردم چين تقديم کرد.
اصول اخلاقي در حيطهي مباحث معنوي قرار ميگيرد از اينرو اغلب، مفهومي هستند. فرهنگ، چنان سيستم اخلاقي انتزاعي را، در زبان يک ملت بيان ميکند که توسط تمام اعضاي آن جامعه قابل فهم است.
براي مثال به ”چهار داستان کلاسيک چيني“ که زاييدهي فرهنگ چين هستند توجه کنيد. سفر به غرب [13] يک افسانهي اساطيري است. داستان رؤياي قصر سرخ [14] با گفتگويي ميان يک سنگ جان بخشيده شده و خداوند فضاي بيانتها و تائوي زمان بيانتها در صخرهاي بدون پايه در کوهي عظيم آغاز ميشود- اين گفتگو اولين سر نخ يک معماي نمايشي ميان انسانهاست که بعداً در داستان آشکار ميگردد. داستان قانونشکنان باتلاق [15] اينطور شروع ميشود که هونگ (Hong) فرماندهي امور نظامي، 108 شيطان را بهطور تصادفي آزاد ميکند. اين افسانه چگونگي شکل گيري 108 قانونشکن است که از توانايي و مهارتهاي نظامي برخوردارند. افسانهي سه پادشاهي [16] با هشدارهاي آسمان از يک بلاي همهگير آغاز شده و با فهم قدرت لايزال الهي به انتها ميرسد: ”امور دنيوي همچون يک رودِ بيانتها سرازير ميشوند؛ يک سرنوشت مقرر و معين و غيرقابل تغيير همه را به سرنوشت شومي دچار ميکند.“ ديگر افسانههاي معروف مثل داستان عشق جو (Zhou) مشرق زمين [17] و داستان کامل يو في (Yue Fei) [18] همگي با چنين افسانههايي شروع ميشوند.
اينگونه استفاده از اساطير در داستانهاي بلند اتفاقي نيست، بلکه انعکاسي از فلسفهي نهادي متفکرين چين در مورد طبيعت و انسانيت است. اين داستانها تأثير بسيار عميقي در ذهنيت مردم چين داشتهاند. زمانيکه سخن از ”درستکاري“ به ميان ميآيد، مردم به ياد گوان يو (Guan Yu) در داستان سه پادشاهي که از 160 تا 219 بعد از ميلاد ميزيست ميافتند و نه مفهوم خود کلمه- اينکه چگونه درستکاري او نسبت به دوستانش ابرها را به کنار زد و به عرش رسيد؛ اينکه چگونه وفاداري با صلابت او به فرماندهان و برادر قسم خوردهاش لييو بي (Liu Bei) حتي در ميان دشمنانش براي او احترام و شأن به ارمغان آورد و اينکه چگونه رشادت و شهامت او در نبرد، او را در مخوفترين موقعيتها به پيروزي رساند، آخرين نبرد او در نزديکي شهر ماي(Mai) و در آخر گفتگوي او به عنوان يک رب النوع با پسرش. زماني که از ”وفاداري“ سخن به ميان ميآيد، چينيها بي درنگ به ياد يو في (Yue Fei) ميافتند. کسي که از سال 1103 تا 1141 بعد از ميلاد ميزيست و فرماندهاي از سلسلهي سونگ بود و با نهايت وفاداري و از خود گذشتگي به کشور خود خدمت کرد و جوگ ليانگ (Zhuge Liang) که از 181 تا 234 بعد از ميلاد ميزيست و نخست وزير حکومت استان شو (Shu) در زمان سه پادشاهي بود و ”خود را تا زماني که قلبش از طپش ايستاد وقف کشورش کرد.“
مديحه سراييهاي سنتي چيني در وصف وفاداري و درستکاري در تمامي داستانهاي پر تب و تاب نويسندگان چين بهطور واضح به چشم ميخورد. اصول اخلاقي- انتزاعي که آنها پايه نهادهاند در تمامي مظاهر فرهنگي آنها تجلي ميکند.
تائوئيسم بر راستگويي تأکيد دارد. بودئيسم بر رحم و شفقت و کنفسيونيسم به وفاداري، صبر، احسان و نيکوکاري ارزش مينهد. ”گرچه از لحاظ شکل ظاهري متفاوت هستند ولي هدف همه يکي است... آنها همگي الهامي هستند به انسان، جهت سوق دادن او به سمت محبت.“ [19] اينها باارزشترين جنبههاي سنت چيني هستند که بر پايهي اعتقاد به کنفسيونيسم، بوديسم و تائوئيسم بنا نهاده شدهاند.
فرهنگ سنتي و کهن چين پر از مفاهيم و اصولي همچون عرش، تائو، خداوند، بودا، سرنوشت، جبر، احسان، درستکاري، نزاکت، عقل، وفاداري، صداقت، حيا، ايمان، احترام به اعضاي خانواده، متانت و غيره است. ممکن است بسياري از چينيها بيسواد باشند ولي با اين وجود با نمايشها و ُاپراهاي سنتي آشنا هستند. اين شکلهاي فرهنگي، راههاي بسيار مناسبي براي ياددادن اصول اخلاق کهن به عامهي مردم بودهاند. از اينرو تخريب فرهنگ کهن چين توسط حکچ حملهي مستقيم او به اصول اخلاقي چينيها است و پايههاي صلح و همدلي اجتماعي را متزلزل ميسازد.
تئوري شيطاني کمونيسم روياروي فرهنگ سنتي قرار ميگيرد
”فلسفهي“ حزب کمونيست کاملاً مغاير با فرهنگ کهن و اصيل چين است. فرهنگ کهن به حکم پروردگار احترام ميگذارد همانطور که کنفسيوس در جايي گفت: ”زندگي و مرگ مقدر شدهاند و ثروت و مکنت را خداوند عطا ميکند.“ [20] کنفسيونيسم خانواده را محترم ميشمرد، حال آنکه بيانيهي کمونيست بهوضوح برچيدن نهاد خانواده را اشاعه ميدهد. فرهنگ کنفسيوس، مهرباني به ديگران را ترويج ميدهد ولي بيانيهي کمونيست مردم را به مبارزات بين طبقات اجتماعي ترغيب ميکند. کنفسيونيسم وفاداري به تاج و تخت و عشق به ميهن را اشاعه ميدهد ولي بيانيهي کمونيست برچيدن ملل و مليت را ترويج ميدهد.
براي بهدست آوردن و نگهداري قدرت در چين، حزب کمونيست ميبايست در ابتدا تخم افکار غير اخلاقي را در خاک چين ميکاشت. مائو زدانگ بيان داشت: ”اگر بخواهيم حکومتي را براندازيم بايد در ابتدا عليه آن به تبليغات بپردازيم و سپس در زمينهي ايدئولوژي کار کنيم.“ [21] حکچ به اين امر آگاه شد که تئوري خشن کمونيستي که به زور اسلحه برپاست توسط افکار غرب رد شده و در فرهنگ غني و 5000 سالهي چين نميتواند جايي بيابد. ”حکچ(حزب کمونیست چین) نمیتوانست به آرامش برسد اگر اين کار را نمیکرد.“ از اين رو حکچ شروع به نابودسازي کامل فرهنگ چين کرد تا بتواند مارکسيسم و لنينيسم را بر صحنهي سياسي چين مسلط کند.
فرهنگ سنتي مانعي بر سر راه ديکتاتوري حکچ
مائو زدانگ در جايي گفت که او نه تائو و نه خداوند را پيروي ميکند. [22] بدون شک فرهنگ کهن چين مانع بزرگي بر سر راه نقض اصول تائو و مخالفت با خدا توسط حکچ بود.
وفاداري در فرهنگ کهن چين به معني فداکاري کورکورانه نيست. از ديدگاه مردم، امپراطور پسر خداوند است که خدا بالاي سر اوست. امپراطور نيز نميتواند همواره منزه از خطا باشد. بنابراين نياز براي گوشزد کردن اشتباهات امپراطور توسط مشاهدهگران در تمام زمانها وجود داشت. سيستم وقايعنگاري چين با به خدمت گرفتن کاتبان، تمامي صحبتها و اعمال امپراطور را در وقايعنامهها ثبت ميکرد. مقامات دانشمند ميتوانستند معلمانِ پادشاهان باشند و رفتار امپراطورها بر اساس آثار کنفسيوس مورد قضاوت قرار ميگرفت. اگر امپراطور منافي اخلاقيات و بيبهره از اصول اعتقادي تائو بود، مردم عليه او بپا خواسته و او را سرنگون ميکردند، همانطوريکه در جريان حملهي چنگ تانگ (Cheng Tang) به جي (Jie) و يا اخراج پادشاه وو (Wu) از جو (Zhou) ذکر شده است. [23] چنين شورشهايي که بر اساس قضاوت فرهنگ سنتي انجام گرفتند ناقض اصل وفاداري و تائو نيستند. در عوض نيروي تائو به نيابت از خداوند هستند. زماني که ون تيانشيانگ (Wen Tianxiang) که از سال 1236 تا 1283 بعد از ميلاد [24] ميزيست و فرماندهي نظامي مشهور سلسلهي سونگ بود به اسارت گرفته شد، حتي زمانيکه امپراطور نيز از او خواست که خود را تسليم غارتگران مغول کند اين کار را نکرد. دليل آن اين بود که او به عنوان يک شخص معتقد به کنفسيوس به اين امر اعتقاد داشت که: ”مردم در درجهي اول اهميت، کشور در درجهي دوم و حاکم در درجهي آخر اهميت قرار ميگيرند.“ [25]
ديکتاتوري حکچ تحت هيچ شرايطي نميتوانست اعتقادات سنتي همچون اينها را بپذيرد. حکچ در پي اين بود که به رهبران خود مشروعيت بخشيده و يک موج جديد شخصيتي را رواج دهد که به اين طريق نگذارد که مفاهيم کهني همچون خداوند، تائو و آسمان کشور را اداره کنند. حکچ ميدانست که آنچه او در مخالفت با تائو و خدا انجام ميداد از ديدگاه معيارهاي فرهنگي فجيعترين و بزرگترين گناه بهشمار ميرفت. آنها ميدانستند تا زمانيکه فرهنگ سنتي جاري بود، مردم حکچ را به عنوان قدرتي ”برحق، باشکوه و عظيم“ قبول نميکردند. دانشمندان، اين سنت ”جانشان را به خطر بيندارند تا به پادشاهان تذکر دهند“ و ”حتي به قيمت از دست دادن جانشان عدالت را حفظ کنند“ را ادامه ميدادند [26] و جايگاه مردم را وراي جايگاه حاکمان قرار ميدادند. بنابراين مردم عروسکهاي خيمه شب بازي حکچ نميشدند و حکچ موفق به موافق ساختن افکار تودهي مردم با سياستهاي خود نميگرديد.
احترام نشأت گرفته از فرهنگ کهن مردم نسبت به آسمان، زمين و طبيعت مانعي برسر راه اعتقاد تئوريهاي حکچ به ”نبرد با طبيعت در جهت تغيير آسمان و زمين“ بود. فرهنگ سنتي براي زندگي انسان ارزش قائل است و معتقد است که هر موقعيتي که در آن مسئلهي جان آدمي مطرح باشد بايد با کمال دقت مد نظر قرار گيرد. چنين ذهنيتي مغاير اصول حکچ مبني بر کشتار جمعي و نسلکُشي و حکومت وحشت بود. معيارهاي عالي فرهنگي سنتي تائو با اصول دستکاري شدهي اخلاقي حکچ مغايرت داشت. به همين دليل حکچ فرهنگ سنتي چين را به عنوان دشمني براي تحکيم قدرت خود ميدانست.
فرهنگ کهن، مشروعيت حاکميت حکچ را زير سئوال ميبرد
فرهنگ کهن چين به خداوند و احکام آسماني اعتقاد دارد. قبول داشتن احکام الهي به منزلهي قبول کردن اين نکته است که فرمانروا بايد عاقل بوده و اصول تائو را پيروي کرده و به سرنوشت اعتقاد داشته باشد. قبول اعتقاد به خداوند يعني قبول حاکميت به انسانها در حيطهي اختيارات الهي است.
اصول حکومتي حکچ بهطور خلاصه عبارتند از اينکه: ”هرگز زنجيرهاي سنتها نميتواند ما را مقيد به چيزي کند، سخت کار کردن را پيشه کنيد. زمين بر روي پايههاي جديدي استوار خواهد شد، ما هيچ نيستيم ولي بايد همه چيز باشيم.“ [27]
حکچ(حزب کمونیست چین) ماديگرايي تاريخي را ترويج ميکند با اين ادعا که کمونيسم، بهشت بر روي زمين است، راهي که رهبري آن بهدست طليعهداران کارگر و يا حزب کمونيست است. به اين دليل اعتقاد به خدا مستقيماً زير سؤال بردن حکومت حکچ بود.
ب- چگونگي تخريب فرهنگ کهن بهدست حزب کمونيست
هر آنچه که حکچ انجام ميدهد در جهت برآوردن يک قصد سياسي است. حکچ براي تسخير کشور، باقي ماندن در آن و انسجام بخشيدن به حکومت ستمگر خود ميبايست فطرت انسان را با طبيعت شيطاني حزب خود و فرهنگ کهن چين را با فرهنگ حزب خود که مبتني بر فريبکاري، شرارت و خشونت بود جايگزين ميکرد. اين تخريب، نابودسازي ميراث فرهنگي، مکانهاي تاريخي و کتابهاي باستاني ملموس و همچنين نمادهاي غير ملموس مثل ديدگاه سنتي به اخلاقيات، زندگي و جهان را در بر داشت. تمامي وجوه زندگي انسان را در بر ميگرفت، از اعمال گرفته تا افکار و سبک زندگي. از طرف ديگر حکچ مظاهر فرهنگي سطحي و کم اهميت را ارزش نهاده و با حفظ آنها از آن به عنوان نماي ويتريني فرهنگ چين استفاده مينمود. حزب، ظاهر سنتها را حفظ کرده ولي در عمق، فرهنگ حزب خود را جايگزين آنها ميکند. سپس تحت لواي چنين ظاهري با دم زدن از حفظ و گسترش فرهنگ کهن چين سعي در فريب مردم و جوامع بين المللي دارد.
نابود کردن همزمان سه مذهب
با قبول اين حقيقت که فرهنگ سنتي چين ريشه در کنفسيونيسم، بوديسم و تائوئيسم دارد، اولين قدم حکچ براي از بين بردن فرهنگ کهن، نابودي مظاهر اين سه آئين آسماني در دنياي انسانها بود که متعاقباً ريشهکني اين سه آئين را بههمراه داشت.
هر سه مذهب کنفسيونيسم، تائوئيسم و بوديسم در دورههاي مختلف تاريخي به نابودي کشيده شدند. براي مثال به بوديسم ميپردازيم. اين مذهب چهار بار در طول تاريخ دچار رنج و محنت گرديد، که به سه وو (Wu) و يک زانگ (Zong) معروف هستند. آنها عبارتند از آزار و اذيت عابدان و هواخواهان بودا بهدست چهار امپراطور چيني. امپراطور تايوو (Taiwu) [28] از سلسلهي وِي شمالي (Wei) از سال 386 تا 534 بعد از ميلاد و امپراطور ووزانگ (Wuzong) [29] از سلسلهي تانگ از 618 تا 907 بعد از ميلاد که هر دو سعي در نابودي بوديسم در جهت اشاعهي تائوئيسم داشتند. امپراطور وو (Wu) [30] از سلسلهي جو شمالي (Zhou) از 557 تا 581 بعد از ميلاد که سعي داشت هم بوديسم و هم تائوئيسم را نابود کند، ولي به کنفسيونيسم حرمت مينهاد، امپراطور شيزانگ (Shizong) [31] از سلسلهي جو دوم از 951 تا 960 بعد از ميلاد که صرفاً جهت ساخت سکه از مجسمههاي بودا، سعي در از بين بردن بوديسم داشت و هيچ آسيبي به آيينهاي تائويسم و کنفسيونيسم نرساند.
حکچ(حزب کمونیست چین) تنها رژيمي بود که سعي در نابودي همزمان هر سه مذهب داشت.
اندکي پس از آنکه حکچ دولت خود را پايهگذاري کرد، شروع به تخريب معابد و سوزاندن کتب مقدس نمود و راهبان بودايي را به انزوا کشيد. او در تخريب اماکن مذهبي اديان ديگر نيز از هيچ تلاشي فروگذار نکرد. در دههي 1960 ديگر مکان مذهبي در چين ديده نميشد. انقلاب فرهنگي عظيم در چين فجايع فرهنگي و مذهبي بزرگي را آفريد که هدف آن تلاش در ”از بين بردن چهار چيز قديمي“ [32] بود: افکار قديمي، فرهنگ قديمي، رسوم قديمي و عادات قديمي.
براي مثال اولين معبد بوداييها در چين معبد اسب سفيد (معبد باي ما) (Bai Ma) نام داشت [33] که در زمان سلسلهي هان شرقي (Han) (از 25 تا 220 بعد از ميلاد) ساخته شده بود و در خارج از شهر لويانگ (Luoyang) در استان هنان (Henan) قرار داشت. اين معبد به عنوان ”خواستگاه بوديسم در چين“ مشهور است. در زمان سياست ”از بين بردن چهار عنصر قديمي“، اين معبد نيز از گزند غارتگران در امان نماند.
در نزديکي معبد اسب سفيد يک تيپ از نظاميان مستقر بودند. شاخهي نظامي حزب بهطور مخفيانه رعايا را در جهت ويران کردن معبد، تحت عنوان انقلاب تحريک کرد. هجده مجسمهي سفالي با قدمت بيش از 1000 سال متعلق به دوران سلسلهي ليائو (Liao) (از سال 916 تا 1125 بعد از ميلاد) نابود شدند. کتاب مقدس بييي (Beiye) [34] که يک راهب معتبر هندي 2000 سال پيش از هند به چين برده بود سوزانده شد. يک گنج منحصر بهفرد که اسبي از جنس يشم بود خرد گرديد. چند سال بعد يک پادشاه کامبوجي که در تبعيد در سيهانوک (Sihanouk) بهسر ميبرد درخواست اداي احترام به معبد اسب سفيد را کرد. جو اِنلاي (Zhou Enlai) که نخست وزير وقت بود با شتاب دستور داد اين چيزها به لويانگ نقل مکان يابند: باقيماندهي کتاب مقدس بييي که در کاخ امپراتوري در پکن نگهداري ميشد و مجسمههاي هجده آرهات، ساخته شده در زمان سلسلهي چينگ از معبد ابرهاي لاجوردي (معبد بييون) (Biyun) واقع در پارک شيانگشان (Xiangshan) [35] در حومهي پکن. با اين جابجايي قلابي يک مشکل ديپلماتيک ”حل شد“. [36]
انقلاب فرهنگي در ماه مي سال 1966 آغاز شد. اين انقلاب در واقع انقلابي در جهت ”نابودسازي“ فرهنگ چين بود. تئوري ”کنارگذاري چهار عنصر کهن“ در اوت سال 1966 آغاز و همچون آتش کل سرزمين چين را سوزاند. با هدف قراردادن عواملي چون فئوداليسم، کاپيتاليسم و رويژنيسم (تجديدنظر طلبي) بهانه براي تخريب و نابودي معابد بودائيها، معابد تائويستها، مجسمههاي بودا، مکانهاي تاريخي و مذهبي، خوشنويسيها، نقاشيها و اشياء قديمي و آنتيک، بهدست گارد سرخ بهدست آمد. [37] براي مثال در اينجا به مورد مجسمههاي بودا ميپردازيم. 1000 مجسمهي رنگارنگ و لعاب داده شده در مکاني آرام در قصر تابستاني واقع در بالاي ”تپهي عمر طولاني“ در ”قصر تابستان“ [38] در پکن وجود دارند. پس از آغاز ”تخريب چهار عنصر کهن“ همهي آنها تخريب شدند. هيچيک از آنها در حال حاضر پنج ارگان حسي را بهطور کامل ندارند.
پايتخت کشور به اين اوضاع درآمد و باقي قسمتهاي آن نيز وضع بهتري نداشتند. اين عمل حتي در دور افتادهترين جاهاي کشور نيز انجام شد.
در استان شانگزي (Shanxi) معبدي بهنام تيانتاي (Tiantai) در روستاي داي (Dai) وجود دارد. اين معبد 1600 سال پيش در زمان سلسلهي وِي شمالي (Wei) بنا گرديد، که داراي مجسمهها و نقاشيهاي ديواري بسيار باارزش بود. با اين وجود که اين معبد در دامنهاي کاملاً دور افتاده واقع شده بود، کساني که در طرح از بين بردن عناصر قديمي شرکت داشتند سختي رفتن به آنجا را به خود داده و تمامي مجسمهها و نقاشيهاي ديواري را بهطور کامل از بين بردند... معبد لوگوان (Louguan) [39] که لائوذي 2500 سال پيش سخنراني خود را در آن ايراد کرده و سپس تائو تچينگ خود را بهجاي گذاشت، در شهرستان جوجي (Zhouzhi) از توابع استان شانگزي (Shaonxi) واقع است. در شعاع 10 لي (li) [40] که او سخنراني خود را بر روي آن انجام داد 50 مکان تاريخي وجود دارد که معبد زونگشنگ گونگ (Zongsheng Gong) که امپراطور تانگ گائوزولي يوان (Tang Gaozuli Yuan) [41] براي اداي احترام به لائوذي بيش از 1300 سال پيش ساخت نيز از آن جمله است. در حال حاضر معبد لوگوان و ديگر مکانهاي تاريخي آن تخريبشده هستند و همگي راهبهاي تائوئيستي مجبور به ترک آنجا شدهاند. براساس شرعيات تائوئيستي اگر کسي قبول کرد که راهب تائو شود هرگز نميتواند ريش خود را تراشيده و يا موهاي خود را کوتاه کند. با اين وجود اين راهبان با زور مجبور به کوتاه کردن موهايشان شدند و به اجبار رداي خود را درآورده و همچون ديگر اعضاي جامعه مجبور به پيوستن به کمونهاي خلق شدند. [42] بعضي از آنها با دختران رعايا ازدواج کرده و داماد آنها شدند... در مکانهاي مقدس تائويستها در کوه لائوشان (Laoshan) در استان شاندونگ (Shandong)، معبد صلح بزرگ، معبد عاليترين مرتبهي تزکيه، معبد دامو (Doumu)، معبد راهبههاي هوآيان (Huayan)، معبد نينگجن (Ningzhen)، معبد گوان يو (Guan Yu)، ”مجسمههاي ربالنوع، ظروف وقف شده، دست نوشتههاي بودايي، ميراث فرهنگي و لوحههاي معابد همگي خرد شده و سوزانده شدند“...؟ معبد آثار ادبي در استان جيلين (Jilin) يکي از چهار معبد معروف کنفسيوسيها در چين است. در طول دورهي ”تخريب چهار عنصر کهن“، اين معبد نيز بهطور جدي تخريب گرديد.[43]
يک روش خاص براي نابودسازي دين
لنين يکبار در جايي گفت، ”آسانترين راه تسخير يک قلعه اقدام از داخل آن قلعه است.“ به عنوان بچهها و نوههاي مارکسيسم و لنينيسم، حکچ نيز طبيعتاً اين نکته را درک ميکند.
در سوتراي ماهايانا ماهاپارينيروانا [44] بودا شاکياموني پيشبيني کرده بود که پس از نيرواناي او [ترک او از دنيا]، شياطين تناسخ کرده و به شکل راهب و راهبه، بودايي مذکر و مؤنث ظاهر خواهند شد تا دارما (آموزشهاي بودا شاکياموني) را از درون خراب کنند. البته نميتوانيم دقيقاً بگوييم بودا شاکياموني به چه چيزي اشاره ميکرد. با اين وجود، نابودسازي بوديسم توسط حکچ با تشکيل يک ”جبههي متحد“ توسط برخي از بوداييها آغاز شد. آنها برخي از اعضاي زير زميني حزب کمونيست را مأمور کردند که بهطور مستقيم به درون مذهب نفوذ کرده و آنرا از درون براندازند. در يک مجمع انتقادي در زمان انقلاب فرهنگي شخصي از جائو پوچو (Zhao Puchu) که رئيس جامعهي بوداييهاي وقت چين بود پرسيد: ”شما يک عضو حزب کمونيست هستيد، چرا به بوديسم اعتقاد داريد؟“
بودا شاکياموني به رستگاري کامل و متعالي خود از طريق ”قواعد و احکام، تمرکز و خِرد“ نائل شد. بنابراين قبل از نيرواناي خود، به مريدان خود تعليم داد که ”قواعد و احکام را مراعات کنيد و آنها را بهپاداريد. آنها را زير پا نگذاريد و نقض نکنيد.“ وي همچنين هشدار داد که: ”کساني که قوانين را نقض کنند مورد نفرين خدايان، اژدهايان و ارواح قرار ميگيرند. بدنامي آنها در همهي دنيا پخش ميشود... و زمانيکه زندگيشان بهپايان برسد، بهعلت گناهانشان در جهنم مورد عذاب قرار ميگيرند و به سزاي اعمالشان ميرسند. سپس از آن دوزخ بيرون آمده و بهشکل حيوانات و ارواح گرسنه عذاب ميکشند. اين عذاب، بي انتها خواهد بود و آسايش در پي نخواهد داشت.“ [45]
راهبان بودايي خود فروخته به سياست، به هشدارهاي بودا بيتوجهي کردند. در سال 1952 حکچ نمايندگاني را براي شرکت در افتتاحيهي انجمن بوداييها فرستاد. در اين جلسه بسياري از بوداييهاي عضو انجمن، منع اجراي قواعد و احکام را پيشنهاد کردند. ادعاهاي آنها اين بود که اين اصول جان بسياري از جوانان را گرفته است. برخي از مردم حتي پا را فراتر گذاشته و گفتند که ”مردم بايد آزاد باشند تا هر ديني را که خواستند انتخاب کنند. راهبان و راهبهها نيز بايد در انجام ازدواج، نوشيدن مشروبات الکلي و خوردن گوشت آزاد باشند. هيچ کسي حق مداخله در اين امور را ندارد.“ در آن زمان استاد شويون (Xuyun) نيز در مجلس حضور داشت و دريافت که بوديسم در چين در خطر انقراض قرار گرفته است. او پا را جلو گذاشت و با پيشنهادات فوق مخالفت کرد و خواستار زنده نگهداشتن مفاهيم و لباس بودائيها شد. بعدها او مورد تهمت و افترا قرار گرفت و به او انگ ضد انقلاب زده شد. او در اتاق راهب بزرگ زنداني شد و هيچ آب و غذايي به او داده نميشد. حتي براي رفتن به توالت نيز اجازه خروج از اتاق را نداشت. حتي به او دستور داده شد که طلا، نقره و اسلحهي خود را نيز تحويل دهد. زمانيکه به مأموران گفت که هيچ يک از آنها را در اختيار ندارد چنان مورد ضرب و جرح قرار گرفت که جمجمه و دندههايش شکست. شويون در آن زمان 112 ساله بود. پليس نظامي او را از روي تخت به زمين انداخت و صبح روز بعد وقتي دريافتند که هنوز زنده است دوباره با شقاوت تمام او را کتک زدند.
انجمن بوداييهاي چين در سال 1952 پايهگذاري شد و انجمن تائويستهاي چين نيز در سال 1957 شروع بهکار کرد. هر دو به وضوح اظهار داشتند که ”تحت رهبري حکومت خلق“ فعاليت خواهند کرد. در واقع هر دوي آنها تحت فرمان حکومت مرتد و ضد الهي حکچ عمل ميکردند. هر دو انجمن قبول کردند که فعالانه در فعاليتهاي توليدي و سازندگي و تحقق سياستهاي دولت قدم بردارند، آنها به انجمنهاي کاملاً مادي تبديل شدند. بوداييها و تائوئيستهايي که مؤمن به مفاهيم آئين خود بودند ضد انقلاب، اعضاي فرقههاي خرافي و انجمنهاي مخفي ناميده ميشدند. بر اساس شعارهاي انقلابي مبني بر ”پاکسازي و تصفيهي بوديسم و تائوئيسم“ به زندان انداخته شده تا به زور ”از طريق اَعمال شاقه، اصلاح“ و يا حتي اعدام شوند. حتي مذاهبي مثل مسيحيت و کاتوليک نيز که از سوي غرب اشاعه ميشدند راهي نيافتند.
براساس آماري در کتاب چگونه حزب کمونيست چين مسيحيان را آزار و اذيت کرد، منتشر شده در سال 1958، آمده که، حتي تعداد اندکي از مدارکي که منتشر گرديدند نشان ميدهند که در ميان کشيشاني که به آنها تهمت ”مالک“ يا ”قلدر محلي“ زده ميشد تعداد سرسامآور 8840 نفر کشته و 39200 نفر به اردوگاه کار سخت فرستاده شدند. در بين کشيشاني که به آنها تهمت ”ضد انقلاب“ زده ميشد تعداد 2450 نفر کشته و 24800 نفر به اردوگاه کار سخت فرستاده شدند. [46]
مذاهب راههايي براي مردم هستند که آنها خودشان را از جهان دنيوي بزدايند و خود را تزکيه کنند. مذاهب بر ”کرانهي ديگر“ (کرانهي رستگاري کامل) و ”ملکوت“ تأکيد ميکنند. شاکياموني يک شاهزادهي هندي بود که براي رسيدن به موکتي (Mukti) [47]، حالتي که در آن شخص ميتواند به آرامش ذهن، خرد برتر، رستگاري کامل و نيروانا [48] برسد، به کوهستانهاي پوشيده از درخت و جنگل رفت و دست از تاج و تخت برداشت تا بتواند با تجربهي مشقت و سختي به تزکيهي نفس بپردازد. قبل از آنکه مسيح به روشنبيني و رستگاري برسد، شيطان او را به قلهي کوه برد و حوزهي فرمانرواييهاي دنيا و جلال و جبروت آنها را به او نشان داد. شيطان گفت: ”اگر تو در مقابل من سر تسليم فرود آوري و مرا بپرستي همهي اين پادشاهي را به تو خواهم داد.“ ولي مسيح وسوسه نشد. اما راهبان سياسي چيني که با حکچ جبههي مشترکي تشکيل دادند شروع به انتشارِ اکاذيب و قولهاي اغوا کنندهاي کردند که از ميان آن ميتوان به ”بوديسمِ جهان بشري“ و”دين راستين است، پس سوسياليسم نيز راستين است“، اشاره کرد. آنها ادعا کردند که ”هيچ تناقضي بين اين کرانه و آن کرانه وجود ندارد.“ از اين طريق بوداييها و تائويستها را تشويق کردند که در زندگي به دنبال شادکامي، تجمل، ثروت و مقام باشند و به اين شکل مباني ديني و معاني آنها را تحريف کردند.
بوديسم قتل را ممنوع کرده است. حکچ در دوران ”سرکوب ضد انقلابيون“ مردم را همچون حشرات ميکشت. [49] راهبان خود فروخته به سياست، قتلها را چنين توجيه ميکردند که ”کشتن ضد انقلابيون حتي شفقت بزرگتري است.“ در طول ”جنگ عليه تجاوز ايالات متحده و کمک به کره“ بين سالهاي 1950 تا 1953 [50] راهبان حتي مستقيماً به خط مقدم فرستاده ميشدند تا بکشند.
مسيحيت را به عنوان مثال ديگري ذکر ميکنيم. از سال 1950 وو يائوزانگ (Wu Yaozong) [51] کليساي ”سه- خود“ را با سه هدف خودگرداني، خود اتکايي و خود ترويجي تأسيس کرد. او ادعا کرد که هدف آن رهايي از ”امپرياليسم“ و جنگ با سلطهي آمريکا و کره بود. يکي از دوستان نزديک خود را به علت امتناع از پيوستن به اين کليسا به مدت 20 سال زنداني کرد و در طول اين مدت او را با انواع شکنجه و تحقير آزار داد. وقتي او از وو يائوزانگ پرسيد که نظرش در مورد معجزات مسيح چيست؟ وو در جواب گفت: ”من همهي آنها را دور ريختهام“
رد کردن معجزات مسيح به منزلهي ردکردن ملکوت او است. چگونه ميتوان شخصي را مسيحي ناميد وقتي او حتي به ملکوت مسيح بياعتقاد است؟ با اين وجود وو يائوزانگ بهعنوان مؤسس کليساي ”سه- خود“ عضو ثابت کنفرانس مشاورات سياسي شد. زمانيکه او به ”تالار بزرگ خلق“ قدم گذاشت [52] احتمالاً تمامي کلمات مسيح را به فراموشي سپرده بود. ”بايد پروردگار خود را با تمام وجود، از عمق روح و فکر خود دوست داشته باشي. اين اولين و بزرگترين فرمان الهي است.“ (انجيل متي، 38-37:22) ”پس آنچه را که مال سزار است به سزار واگذار کن و آنچه را که مال خداوند است به خداوند واگذار کن“.(انجيل متي، 22:21)
حکچ(حزب کمونیست چین) تمامي اموال معابد را مصادره کرد و راهبان را براي شستشوي مغزي وادار به مطالعهي آثار مارکسيسم و لنينيسم کرد. او حتي آنها را به انجام کارهاي شاق گماشت. براي مثال کارگاه بودايي در شهر نينگ بو (Ningbo) در استان زجيانگ (Zhejiang) تأسيس شد. بيش از 25000 راهب و راهبه در آنجا به کار اجباري گماشته شده بودند. نفرت انگيزتر از همه اين بود که حکچ راهبان و راهبه ها را ترغيب به ازدواج مينمود تا انسجام بوديسم از بين برود. براي مثال درست قبل از روز هشتم مارس يا روز زن در سال 1951، فدراسيون زنان در شهر چانگشا (Changsha) در استان هونان (Hunan) به تمامي راهبههاي آن استان دستور داد تا ظرف چند روز ازدواج کنند. علاوه بر اين، راهبهاي جوانتر و قويتر به زور به خدمت نظام و سپس ميدان جنگ فرستاده ميشدند تا گوشت دم توپ شوند! [53]
گروههاي مذهبي مختلف در چين تحت سرکوب شديد حکچ از هم پاشيده شدند. از ميان آنهاييکه باقي مانده بودند بسياري به زندگي منزوي پناه برده و بعضي ديگر اعضاي مخفي حزب کمونيست بودند که با پوشيدن رداي آئيني کِسا (Kesa) [54]، رداي تائويستي و يا رداي بلند کشيش بهطور تخصصي و موزيانه سعي در تحريف کتاب مقدس بودا، آيين تائو و انجيل ميکردند و در اين آيينها بهدنبال توجيه شرعي براي آنچه حکچ ميکرد ميگشتند.
نابودسازي ميراث فرهنگي
تخريب ميراث فرهنگي بخش مهمي از وظيفهي حکچ در از بين بردن فرهنگ کهن چين بود. در زمان اجراي تئوري براندازي ”چهار عنصر کهن“ بسياري از کتب منحصر بهفرد، خوشنويسيها و نقاشيهايي که توسط روشنفکران جمع آوري شده بودند به شعلههاي آتش سپرده شده و يا براي تبديل به خمير کاغذ خرد شدند. جانگ بُجون (Zhang Bojun) [55] يک کلکسيون خانوادگي شامل 10000 کتاب قديمي داشت. رهبران گارد سرخ از آنها براي سوزاندن و گرم کردن خود استفاده کردند. آنچه از آن باقي ماند به آسياب کاغذ سپرده شد تا از آن خمير کاغذ تهيه شود.
يک متخصص بازسازي آثار خوشنويسي و نقاشيهاي قديمي بهنام هونگ کيوشنگ (Hong Qiusheng) پيرمردي بود که ”پزشک جادويي“ آثار خوشنويسي و نقاشيهاي کهن لقب گرفته بود. او تعداد بيشماري از شاهکارهاي منحصر به فرد مثل نقاشيهاي مناظر هوييزونگ، امپراتور سونگ (Song Emperor Huizong) [56]، نقاشيهاي بامبوي سو دونگپو (Su Dongpo) [57]، و نقاشيهاي ون جنگمينگ (Wen Zhengming) [58] و تانگ بوهو (Tang Bohu) [59] را بازسازي کرده بود. در طول چندين دهه بيشتر از صدها اثر خوشنويسي و نقاشي که او بازسازي کرده بود تبديل به بخشي از کلکسيون ملي طراز اول کشور شده بودند. خوشنويسيها و نقاشيهايي را که او براي جمع آوريشان از هيچ تلاشي فروگذار نکرده بود بخشي از هدف تئوري ”چهار عنصر کهن“ واقع شدند و به زبانههاي آتش سپرده شدند. بعد از آن آقاي هونگ در حاليکه اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: ”اين آثار چيزي بيش از 100 جين (Jin) [60] (50کيلوگرم) نقاشي و خوشنويسي بودند. زمان زيادي طول کشيد تا تمامشان سوزانده شوند“. [61]
”در حاليکه عوامل دنيوي ميآيند و ميروند،
قديمي، مدرن، پيش و پس،
رودخانهها و کوهها همچنان بدون تغيير و با شکوه تمام در جاي خود باقي هستند
و هنوز شاهد اين مسير هستند...“ [62]
اگر مردم چين هنوز کمي از تاريخ خود را به ياد داشته باشند شايد با شنيدن اين شعر مِنگ هائوران (Meng Haoran) به خود آيند و احساس متفاوتي داشته باشند. مکانهاي تاريخي معروف در کنار رودخانهها و کوهها همه در طوفانِ ناشي از تئوري ”براندازي چهار عنصر کهنه“ نابود و ناپديد شدند. آنها نه تنها ”عمارت کلاه فرهنگي ارکيده“ که ونگ شيجي (Wang Xizhi) [63] در آن عمارت، مطلع معروف ديوان اشعار سروده شده در عمارت ارکيده [64] را نوشته بود نابود کردند بلکه مقبرهي خود او را نيز از بين بردند. محل اقامت پيشين وو چنگِن (Wu Cheng’en) [65] در استان جيانگسو تخريب شد. اقامتگاه پيشين وو جينگزي (Wu Jingzi) [66] در استان آنهويي (Anhui) در هم کوبيده شد، لوحهي سنگي که بر روي آن حکايت ”کلبهي کنار جادهاي ميخوار پير“ [67]، توسط سو دونگپو (Su Dongpo) حکاکي شده بود توسط انقلابيون جوان پايين انداخته شد [68] و حروف حکاکي شده بر روي آن نيز تخريب و تراشيده شد.
فرهنگ کهن چين در طول چندين هزار سال شکل گرفته، اگر نابود گردد ديگر اميد بازسازي آن نميرود. با اين وجود حکچ همچون بَربَرها و بهنام انقلاب، بدون هيچ شرم و حيايي تمامي آن را نابود کرد. زماني که براي به آتش کشيده شدن ”قصر تابستاني کهن“ که ”قصر تمام قصرها“ ناميده شد به دست نيروهاي ارتش متحد انگليس و فرانسه افسوس خورديم، زمانيکه براي در آتش سوختن اثر بياد ماندني دايرهالمعارف يانگل (Yongle) [69] بهدست غارتگران افسوس خورديم، چگونه ميتوانستيم پيشبيني کنيم که تخريب و ويراني که حکچ انجام داد، از همهي آنهايي که توسط هر غارتگري انجام شده است گستردهتر، ماندگارتر و کاملتر خواهد بود.
نابودسازي اعتقادات معنوي
علاوه بر تخريب شکلهاي فيزيکي فرهنگ و دين، حکچ با تمام نيرو نابودسازي هويت معنوي مردم چين را که ناشي از فرهنگ و اعتقاد آنان بود هدف قرار داد.
براي مثال به عکسالعمل حکچ در مقابل اعتقادات بومي ميپردازيم. حکچ سنتهاي گروه مسلمان هويي (Hui) را يکي از عناصر کهنه (که عبارتند از افکار، فرهنگها، سنتها و عادات کهنه) ناميد. او مردم مسلمان را وادار به خوردن گوشت خوک کرد. رعاياي مسلمان و مساجد را وادار به پرورش خوک کردند و هر خانواده موظف شد که سالي دو خوک به کشورش هديه کند. گارد سرخ حتي پنچن لاما (Panchen Lama) دومين مقام مذهبي بوداييهاي تبت را مجبور به خوردن مدفوع انسان کرد. آنها به سه راهب معبد سعادت که در شهر هاربين (Harbin) در استان هلونگجيانگ (Heilongjiang) واقع است و يکي از بزرگترين معابد بوداييان است که در عصر حاضر (در سال 1921) ساخته شده دستور دادند که پوستري را بهدست بگيرند که بر روي آن نوشته بود ”سوترا (متون مقدس بوديستي) (Sutra) برود به جهنم، آن کثافتي بيش نيست“.
در سال 1971 لين بيائو (Lin Biao) [70] قائممقام کميتهي مرکزي حکچ سعي کرد از چين بگريزد ولي هواپيمايش در آندورخان (Undurkhan) مغولستان سقوط کرد. بعدها در محل اقامت او در پکن در مائوجياوان (Maojiawan) چندين نوشته از سخنان کنفسيوس يافته شد. کمي بعد حکچ حرکت شديدي را در جهت انتقاد از کنفسيوس آغاز کرد. يک نويسنده با تخلص ليانگ شيائو (Liang Xiao) [71] مقالهاي را در مجلهي حامي سياستهاي حکچ بهنام پرچم سرخ چاپ کرد که تيتر آن اين بود: ”کنفسيوس کيست؟“ اين مقاله کنفسيوس را به عنوان ديوانهاي مطرح کرده بود که سعي داشت تاريخ را به عقب برگرداند. به او انگ عوام فريبي زرنگ و حقهباز زده شد. اين مقاله چندين نقاشي کمدي و شعر را نيز بهدنبال داشت که کنفسيوس را شيطان معرفي کرده بود.
بدين طريق حرمت و تقدس دين و فرهنگ نابود ميشد.
تخريب بيپايان
.
در چين باستان، دولت مرکزي قوانين خود را در سطح بخشها انتشار ميداد و از آن درجه به پائين فرمانروايان محلي نواحي را تحت يک حکومت خودمختار اداره ميکردند. بنابراين در فرهنگ چين تخريبهايي همچون سوزاندن کتابها و دفن کردن دانشمندان کنفسيوسي توسط امپراطور چين شي هوانگ (Qin Shi Huang) [72] از سلسلهي چين ( از سال 221 تا 207 قبل از ميلاد) و چهار اقدام ديگر جهت محدود کردن بوديسم بين قرنهاي پنجم و دهم به دست ”سه وو (Wu) و يک زانگ (Zong)“ همگي از بالا امر گرديده بودند و احتمال اينکه بتوانند فرهنگ را ريشهکن کنند وجود نداشت. آئين و عقايد کنفسيوس و بودا در طول سالهاي متمادي در جامعه زنده ماند. در مقابل، طرح ازبين بردن چهار عنصر کهنه توسط دانش آموزان نوجوان تحت تأثير سياستهاي حکچ همچون علفهاي هرز و بيريشه و به صورت يک هيجان خودجوش کل جامعهي چين را در برگرفت. گسترش سياستهاي حکچ به روستاها از طريق شاخههاي حزب فعال در سطح روستاها چنان جامعهي روستايي را سخت تحت کنترل داشت که موج حرکتهاي انقلابي همگان را در اقصا نقاط کشور تحت تأثير قرار داد.
در طول تاريخ هيچ امپراطوري آنگونه که حکچ با نهايت اهانت و شقاوت آنچه را که در ذهن مردم به عنوان زيباترين و مقدسترين مفاهيم بود ريشهکن نکرده است. نابودسازي اعتقادات هميشه مؤثرتر و طولانيتر از تخريب فقط فيزيکي است.
اصلاح روشنفکران
حروف الفباي چيني تاريخي 5000 ساله را بهدنبال دارد. شکل و تلفظ هر حرف و اصطلاحات و تعابير ادبي که از ترکيب اين حروف بهوجود ميآيند همگي نشانگر يک مفهوم فرهنگي غني و عميق هستند. حکچ نه تنها حروف زبان چيني را ساده کرد بلکه سعي کرد تا حروف رومي را جانشين آن کند تا تمامي سنتهاي فرهنگي را از حروف و زبان چيني بزدايد. اما نقشهي جانشينسازي آنها با شکست مواجه شد و حکچ نتوانست زبان چيني را نابود کند ولي روشنفکران چيني که همان فرهنگ سنتي را به ارث برده بودند به خوش شانسي زبان چيني نبودند.
قبل از سال 1949 چين در حدود دو ميليون روشنفکر داشت. گرچه برخي از آنان در کشورهاي غربي تحصيل کرده بودند ولي تفکرات کنفسيوسي را به ارث برده بودند. حکچ مسلماً نميتوانست آنان را به حال خود بگذارد چرا که طرز فکرشان نقش مهمي در شکلگيري افکار مردم عادي ايفا ميکرد.
در سپتامبر 1951 حکچ اصلاحات فکري را در مقياس وسيع آغاز کرد که نقطهي شروع آن در بين روشنفکران دانشگاه پکينگ (Peking) بود و نياز به ”سازماندهي يک جنبش (در ميان اساتيد دانشگاه، معلمان دبيرستانها و دبستانها و دانشجويان) داشت که تاريخچهي خودشان را با صداقت اعتراف نمايند تا بدينوسيله، افکار ضد انقلابي را بهطور کامل در مجامع علمي و تحصيلي پاکسازي نمايد.“ [73]
مائو زدانگ هرگز دلِ خوشي از روشنفکران نداشت. او گفت: ”روشنفکران بايد دريابند که بسياري از آنان به نسبت تودهي مردم بسيار نادانند و بسيار پيش آمده که کارگران و کشاورزان بسيار فهميدهتر از آنان بودهاند.“[74] ”در مقايسه با کارگران و رعايا، روشنفکراني که از فيلتر اصلاحات نگذشتهاند پاک نيستند و براساس آخرين تحليلها روشن شد که کارگران و رعايا پاکترين مردم هستند. گرچه دستانشان کثيف و پاهايشان مملو از فضولات گاو است، دلشان از همه پاکتر است...“ [75]
آزار و اذيت روشنفکران توسط حکچ با انواع مختلف اتهامات آغاز شد. از انتقاد وو شون (Wu Xun) درسال 1951 [76] براي ”ادارهي مدارس با پول حاصل از تکديگري“ گرفته تا حملهي مستقيم شخصي مائو در سال 1955 به نويسندهاي بهنام هو فنگ (Hu Feng) [77] بهعنوان يک ضد انقلاب. در ابتدا روشنفکران به عنوان يک طبقهي مخالف و در خور نابودي شناخته نشدند ولي بعدها در سال 1957 بعد از اينکه چندين گروه عمدهي مذهبي توسط تحرکات و اقدامات ”جبههي مشترک“ شکست داده شدند، حکچ فرصت پيدا کرد تا نيروي خود را بر روي روشنفکران متمرکز کند. در اين زمان بود که تحرکات ضد جناح راست (Anti-Rightist) آغاز شد.
در پايان ماه فوريهي سال 1957 حکچ با شعار ”بگذاريد تا صدها گل شکوفه کنند و صدها مکتب فکري خود را ابراز نمايند“، از روشنفکران خواست تا انتقادات و نظرات خود را نسبت به حزب اظهار کنند و خاطر نشان کرد که هيچگونه اقدام تلافيجويانه و خصمانهاي در ميان نيست. روشنفکران مدت زمان طولاني از حکچ بهخاطر حکومت آن بر هر جنبهاي از اجتماع بيزار بودند، حتي گرچه در آن زمينهها افراد عامي وجود داشتند و نيز براي کشتن مردم بيگناه در طول تحرکات ظالمانه تحت عنوان ”سرکوب ضد انقلابيون“ در بين سالهاي 1950 تا 1953 و ”نابودي ضدانقلابيون“ بين سالهاي 1955 تا 1957 از حکچ بيزار بودند. آنها تصور کردند که حکچ نهايتاً به يک سياست روشنفکرانه متوسل شده و سعي در شنيدن اظهارنظرهاي مختلف دارد. از اينرو شروع به ابراز احساسات واقعي خود کردند و انتقادهايشان شديد و شديدتر شد.
تا مدت زمان مديدي مردم چنين ميپنداشتند که مائو تنها زماني روشنفکران را مورد حمله قرار داد که از انتقاداتشان به تنگ آمده بود ولي حقيقت چيز ديگري بود.
در پانزدهم ماه مي سال 1957 مائو مقالهاي تحت عنوان ”همه چيز متحول خواهد شد“ نگاشت و آن را براي تمامي مقامات حکچ ارسال کرد. مقاله بدين مضمون بود که: در روزهاي اخير جناح راست... بسيار مصمم، پُر رو و هار گرديده است... جناح راستي که ضد کمونيست است حرکت خصمانهاي را آغاز کرده تا طوفان در چين به راه اندازد و کمر به براندازي دولت کمونيست بسته است.“ [78] پس از انتشار اين مقاله مقاماتي که به سياست پيشينِ ”بگذاريد تا صدها گل شکوفه کنند و صدها مکتب فکري خود را ابراز نمايند“ بيتفاوت بودند ناگهان نسبت به آن جبههي بسيار جدي گرفتند. دختر جانگ بُجون (Zhang Bojun) بعدها در کتاب خاطراتش تحت عنوان ” گذشته مثل دود ناپديد نميگردد“ نوشت:
لي ويهان (Li Weihan) وزير بخش کار جبههي مشترک، شخصاً جانگ بُجون (Zhang Bojun) را به يک جلسهي اصلاحطلبانه دعوت کرد تا نظراتش را نسبت حکچ جويا شود. ترتيبي اتخاذ شده بود تا جانگ بر روي يکي از مبلهاي رديف جلو بنشيند. جانگ بدون اينکه از ساختگي بودن و تله بودن موقعيت مطلع باشد شروع به انتقاد از حکچ کرد. در کل مدت مناظره لي ويهان کاملاً آرام به نظر ميآمد. جانگ احتمالاً تصور کرد که لي با آنچه او ميگفت موافق است. او از اين تله بياطلاع بود و نميدانست که لي دارد او را به قعر يک توطئه ميکشاند. بعد از جلسه، جانگ به عنوان عنصر رده اول گروه راست گراي چين معرفي گرديد.
در اينجا ميتوانيم رشتهاي از روزهاي مختلف سال 1957 را ذکر کنيم که در آنها پيشنهادات و سخنرانيهاي مختلفي توسط روشنفکران انجام شده است و در خلال آنها انتقادات و پيشنهادات مختلفي داده شدهاند: ”مؤسسهي طراحي سياسي“ جانگ بُجون در 21 مي، ”نظرات پوچ ضد اتحاد جماهير شوروي“ لانگ يون (Long Yun) در 22 مي، ”کميتهي چارهسازي“ در 22 مي، سخنراني لين شيلينگ (Lin Xiling) در مورد ”انتقاد از سوسياليسم- فئوداليسمِ حکچ(حزب کمونیست چین)“ در دانشگاه پکينگ در 30 مي، سخنراني وو زوگوآنگ (Wu Zuguang) مبني بر ”متوقف کردن کنترل هنر توسط حزب“ در 31 مي، و سخنراني چو آنپينگ (Chu Anping) مبني بر ”سلطهي حزب بر جهان“ در اول ژوئن. تمامي اين پيشنهادات و سخنرانيها به گرمي استقبال شدند ولي بيخبر از اينکه مائو در حال تيز کردن چاقوي قصابي خود بود.
همانطور که قابل پيشبيني بود به تمامي اين روشنفکران انگ طرفدار جناح راست زده شد. در کل جمعيت 550000 نفر به عنوان راستگرا شناسايي شدند.
رسوم چين حاوي اين نکته بود که ”دانشمندان چيني را ميتوان کشت ولي نبايد آنها را مورد تمسخر قرار داد.“ حکچ اين قدرت را داشت که روشنفکران را تمسخر کند و حق مسلم آنها را زير سؤال ببرد و با تهديد آنان به آزار خانوادههايشان آنها را وادار به تسليم در برابر تمسخر کند. بسياري از اين روشنفکران تسليم شدند. در طول اين مدت بسياري از آنان ديگران را به تسليم در مقابل زور تشويق کردند که باعث شکسته شدن و جريحه دارشدن قلب مردم شد. آنهايي که سر تسليم در مقابل تمسخر حکچ فرود نياوردند کشته شدند و درسي براي به وحشت انداختن روشنفکران ديگر شدند.
به اين ترتيب ”طبقهي دانشمندان“ سنتي، الگوي اخلاقيات اجتماعي محو شد.
مائو زِدانگ گفت:
امپراطور چين شي هوانگ (Qin Shi Huang) به چه چيزي ميتواند افتخار کند؟ او تنها 460 دانشمند پيرو کنفسيوس را کشت، حال آنکه ما 46000 روشنفکر را کشتيم. در سرکوب ضدانقلابيون آيا ما روشنفکران ضدانقلاب را از بين نبرديم؟ من در اينجا به کساني که دم از طرفداري از دمکراتيک ميزنند و ما را به عملکردي شبيه امپراطور چين شي هوانگ متهم ميکنند گوشزد ميکنم که آنان سخت در اشتباه هستند. ما صدها بار از او جلوتريم. [79]
در واقع مائو چيزي فراتر از کشتن روشنفکران انجام داد. او ذهن و قلب آنان را از بين برد.
خلق ظاهر فرهنگ از طريق حفظ ظواهر سنتها ولي جايگزين نمودن محتوايشان
پس از آنکه حکچ اصلاحات اقتصادي و سياست درهاي باز را اتخاذ کرد اقدام به بازسازي بسياري از کليساها، معابد بوداييها و تائويستها نمود. بهدنبال اين بازسازيها، حکچ دست به برگزاري نمايشگاه معابد در خود چين و نمايشگاههاي فرهنگي در خارج از اين کشور زد. اين کار آخرين تلاش حکچ براي تخريب آنچه از فرهنگ کهن و سنتهاي چين باقي مانده بود بهشمار ميرود. براي آنچه حکچ انجام داد، دو دليل وجود دارد. از يک طرف، حس مهرباني و شفقتي که بخشي از فطرت انسان است و حکچ نتوانسته بود آن را در مردم چين ريشه کن کند ميتوانست باعث از بين رفتن ”فرهنگ حزب“ شود. از طرف ديگر حکچ قصد داشت تا از فرهنگ کهن چين به عنوان بَزَکي براي تغيير چهرهي شيطاني و باطن فريبکار، شرور و خشن خود استفاده کند.
عصارهي يک فرهنگ، معناي اخلاق باطني آن است حال آنکه جنبهها و اشکال سطحي، تنها به درد سرگرمي ميخورند. حکچ تنها جنبههاي سطحي فرهنگ را احياء کرد تا با سرگرم کردن مردم، تخريب جنبهي اخلاقي آنرا تحت الشعاع قرار دهد. اهميتي ندارد که چند نمايشگاه هنري و خوشنويسي، چند جشنوارهي رقصهاي اژدها و شير، چند جشنوارهي غذا توسط حکچ برگزار گرديد، مهم نيست که چقدر آثار معماري کلاسيک توسط اين دولت ساخته شد، مهم اين است که حزب تنها بهدنبال احياي ظواهر سطحي فرهنگ بود نه باطن عميق آن. حکچ در زماني که منافعش ميطلبيد نمايشهاي فرهنگي خود را در داخل و خارج کشور به راه ميانداخت که هدف آن صرفاً حفظ قدرت سياسياش بود.
بار ديگر معابد را مثال ميزنيم. معابد مکانهايي بودند که مردم در آنجا خود را تزکيه کرده، صبحدم به صداي زنگها و شامگاه به صداي طبلها گوش فرا داده، در زير چراغهاي نفتي به پرستش بودا ميپرداختند. مردمِ متعلق به يک جامعهي معمولي انساني ميتوانند در چنين اماکني به پرستش و استغاثه به درگاه خداوند بپردازند. تزکيه مستلزم قلبي پاک است که بهدنبال هيچ چيز دنيوي نباشد. استغاثه و پرستش نيز به محيطي جدي و موقر نياز دارد. با وجود اين، معابد به اماکن جلب توريست به منظور کسب منافع تبديل شدند. امروزه در ميان کساني که به ديدار معابد چين ميروند، چند نفر را ميتوان يافت که به راستي پس از تطهير و حمام و عوض کردن لباسهايشان براي تفکر و استغاثه با قلبي مملو از احترام به بودا به آن مکان رفته باشند؟
حفظ ظواهر و تخريب معناي دروني فرهنگ کهن چين وسيلهاي است که حکچ براي گمراه کردن مردم اتخاذ کرده است. چه بوديسم، چه ديگر آئينها و چه فرهنگهاي نشأت گرفته از آنها همگي محکوم به کمرنگ شدن بهدست سياستهاي خبيثانهي حکچ هستند.
- فرهنگ حزبي
حکچ(حزب کمونیست چین) همزمان با تخريب فرهنگ نيمهخدايي اصيل چين، جايگزين کردن ”فرهنگ حزبي“ خود را از طريق تحرکات مستمر سياسي آغاز کرد. فرهنگ حزبي، نسل قديم را متحول، جوانها را مسموم و کودکان را تحت تأثير قرار داد. تأثير آن بينهايت عميق و وسيع بود. حتي زمانيکه افراد بسياري سعي در برملاکردن باطن شيطاني حکچ کردند، موفق به برداشتن قدمهاي مهمي نشدند. تنها توانستند روشهاي قضاوت خوب و بد، روشهاي تحليل و واژگاني را اتخاذ کنند که بهطور اجتنابناپذيري نقش و اثر فرهنگ حزب را با خود حمل ميکنند.
فرهنگ حزب نه تنها وارث شرارت فرهنگهاي بيگانهي مارکسيسم و لنينيسم، بلکه آميختهي ماهرانهاي از جنبههاي منفي هزاران سال فرهنگ چين به همراه حس انقلابي خشن و فلسفهي مبارزهي نشأت گرفته از تبليغات توخالي حزبي بود. اين عوامل منفي عبارتند از درگيريهاي داخلي خانوادههاي سلطنتي بر سر قدرت، تشکيل دار و دسته براي دستيابي به منافع شخصي، فريبهاي سياسي براي رنج دادن بقيه، حقههاي کثيف و توطئه. در خلال تلاش حکچ براي ادامهي حيات در طول دهههاي گذشته، جنبههاي بارز ”فريب، شرارت و تقويت خشونت“، پرورش و استمرار يافتهاند.
استبداد و ديکتاتوري، سرشت فرهنگ حزبي هستند. اين فرهنگ در خدمت سياست و مبارزات حزب است. محيط مملو از وحشت و استبداد حزب را ميتوان از چهار جنبه مورد بررسي قرار داد:
جنبهي سلطه گري و مراقبت
الف- فرهنگ انزوا
فرهنگ حزب کمونيست فرهنگي منزوي و انحصاري بدون آزادي تفکر، آزادي کلام، آزادي معاشرت و آزادي اعتقادي است. مکانيزم چيرگي و تسلط اين حزب شبيه سيستم هيدروليک است که در آن فشار بالا و يکسويه بودن اساس حفظ نيروي کنترل را تشکيل ميدهد. تنها نشتي کوچک کافيست تا کل سيستم از هم بپاشد. براي مثال حزب از گفتگو و مذاکره با دانشجويان در جنبش چهارم ژوئن امتناع کرد. [80] حکچ از اين ميترسيد که اگر اين نشتي فوران کند، کارگران، رعايا، روشنفکران و نظاميان نيز ممکن است خواستار گفتمان شوند. در نتيجه ممکن بود که چين بهسمت دمکراسي سوق پيدا کرده و ديکتاتوري تک حزبي مورد خطر قرار گيرد. بنابراين دولت کشتن را به تسليم در مقابل خواستهي دانشجويان ترجيح داد. امروزه حکچ با به خدمت گرفتن دهها هزار ”پليس اينترنتي“ تمامي ارتباطات شبکهاي را زير نظر دارد و مستقيماً هر پايگاه اينترنتي مرتبط با خارج از کشور را که مورد پسندش نباشد مسدود ميکند.
ب- فرهنگ رعب و وحشت
در طول 55 سال گذشته حکچ همواره با حربهي ايجاد رعب و وحشت به سرکوبي افکار مردم چين پرداخته است. شلاقها و چاقوهاي قصابيشان مردم را به تسليم وادار ساخته چرا که همواره اين انتظار وحشتناک در ذهن مردم نهيب ميزند که چه وقت نوبت آنان فرا ميرسد. مردمي که در محيط ترس زندگي کردهاند مطيع گشتهاند. طرفداران دمکراسي، متفکران مستقل، منتقدان داخل سيستم (حکچ(حزب کمونیست چین)) و اعضاي گروههاي مذهبي و معنوي همگي هدف کشتار رژيم قرار گرفتهاند تا درسي براي عامهي مردم باشند، حزب در پي خفه کردن هر نوع اعتراضي در نطفه است.
ج- فرهنگ کنترل شبکهاي
کنترل اجتماعي رژيم حکچ بسيار جامع و فراگير است. سيستم ثبت نام خانوادهها به عنوان عضو حزب، سيستم کميتهي نظارت بر محله و همسايگان و سطوح مختلف تشکيل دهندهي ساختار کميته، همگي اجزاء اين شبکه هستند.”شاخههاي حزب در سطح مجمع يا گروه پايهگذاري شدهاند.“ ”همه و هر يک از روستاها شاخهي حزبي خود را دارند.“ حزب و ليگ جوانان کمونيست هر يک مسئول انجام يک سري فعاليتهاي منظم و مدون هستند. حکچ در اين خصوص شعارهايي را نيز مطرح کرده است. برخي از اين شعارها عبارتند از: ”از در منزل خود مراقبت کن و نزديکانت را زير نظر داشته باش.“ ”نزديکانت را از اعتراض و مخالفت نهي کن.“ ”مصرانه در جهت تحقق وظايف سيستم قدم بردار، انجام وظايف را سرلوحهي زندگي خود قرار ده و با تحقيق و تفحص سعي در يافتن و انجام وظايف بهطور خودجوش داشته باش. بهوش باش و همه جا را قوياً زير نظر داشته باش. قوانين و مقررات را جدي بگير و در تمام طول شبانه روز اقدامات کنترلي و بازدارنده را از ياد نبر.“ ”ادارهي 610 [81] کميتهي نظارتي را تشکيل خواهد داد تا فعاليتهاي مناطق را بدون برنامه بازديد و بهطور پيش بيني نشده و ناگهاني بازرسي و نظارت نمايد.“
د- فرهنگ اتهام
حکچ(حزب کمونیست چین) اصول قوانين و مقررات جوامع پيشرفته را کاملاً ناديده گرفته و سعي در تقويت بي حد و حساب سياست درگيري داشت. او با استفاده از قدرت مطلق خود، بستگان کساني را که به آنان لقب ”ملاک“، ”ثروتمند“، ”مرتجع“، ”عامل نامطلوب“ و ”طرفدار جناح راست“ داده ميشد تنبيه ميکرد. حکچ تئوري ”منشأ طبقات“ را پيشنهاد کرد. [82]
امروز اگر رهبران ارشد در انجام وظايف خود از جمله اتخاذ اقدام مناسب در جهت جلوگيري از تمرينکنندگان فالون گونگ و حرکت آنان بهسوي پکن بهمنظور ايجاد اغتشاش قصور کنند، حکچ ضمن گرفتن نقش رهبري از آنان بهطور علني توبيخشان ميکند. حتي در موارد جديتر پا را از توبيخ نيز فراتر گذاشته و تنبيهات سختتري را اتخاذ ميکند. ”اگر کسي فالون گونگ را تمرين کند، تمام بستگان او نيز از کارهايشان برکنار ميشوند.“ ”اگر يک کارمند در يک شرکت يا اداره متمايل به فالون گونگ تشخيص داده شود تمامي کارمندان آن اداره از گرفتن پاداش و اضافه حقوق محروم خواهند شد.“ حکچ حتي اقدام به اجراي سياستهاي تبعيض نيز نمود که در آن کودکان به دو گروه ”آنهايي که ميتوانند تحصيل کرده و تغيير يابند“ و گروه دوم که شامل ”پنج ليست سياه“ (ملاکان، کشاورزان ثروتمند، مرتجعان، عناصر نامطلوب و راستگرايان) بود تقسيم ميشدند. حزب با تشويق مردم به اطاعت از خود شعار ”درستکاري را وراي وفاداري به خانواده قرار دهيد“ را ترويج ميداد. سيستمهايي مثل نظام آرشيو پرسنلي و سازماني و نظام جابهجايي موقت، بهمنظور حصول اطمينان از تحقق اين سياست پايهگذاري شدند. مردم به متهم کردن و لو دادن ديگران در جهت منافع حزب تشويق ميشدند و در مقابل اين همکاري پاداش دريافت ميکردند.
جنبههاي تبليغي
الف- فرهنگ يک صدايي
در دورهي انقلاب فرهنگي، چين پر شد از شعارهايي مثل ”تعليمات عالي“، ”يک جملهي (مائو) مطابق ده هزار جملهاي است که همگي حقيقت داشته باشند.“ تمامي رسانهها بهطور واحد حزب را تحسين کرده و آنرا پشتيباني ميکردند. زماني که نياز بود تمامي رهبران سطوح مختلف حزب اعم از دولتي، نظامي، کارگران، ليگ جوانان و سازمان زنان به صحنه آورده ميشدند تا از حزب دفاع کنند. همگي ميبايست که به سنگ محک آزموده ميشدند.
ب- فرهنگ ترويج خشونت
مائو زدانگ گفت: ”با داشتن 800 نفر جمعيت چگونه ميتوان انتظار داشت که درگيري و نزاعي وجود نداشته باشد؟“ در زمان شکنجه و آزار و اذيت فالون گونگ، جيانگ زمين گفت: ”هيچ تنبيهي براي کساني که تمرينکنندگان فالون گونگ را با ايجاد ضرب و جرح به قتل برسانند در نظر نميگيريم.“ حکچ لفظ ”جنگ تمام عيار“ را بهکار برد و گفت ”بمب اتمي تنها يک ببر کاغذي است... حتي اگر نيمي از جمعيت چين کشته شوند، نيم ديگر قادرند که سرزمين مادريمان را بازسازي کنند.“
ج- فرهنگ ايجاد تنفر
جملهي ”رنج و محنت طبقات (فقير) قابل گذشت نيست و خشم خود را در اشک و خون خود زنده بداريد“ تبديل به يک سياست ملي اصولي شد. ظلم به دشمنان طبقاتي، يک مزيت محسوب ميشد. حکچ اين جمله را ميآموخت: ”خشم خود را گاز بگيريد، بجويد و فرو دهيد. خشم را در دل خود بکاريد تا جوانه بزند.“ [83]
د- فرهنگ فريب و دروغ
در اينجا به چند دروغ حکچ ميپردازيم ”محصول هر مو (mu) [84] از خاک بيش از 10 هزار جين (jin) است“ در زمان سياست ”گامي بزرگ به جلو“ سال 1958. ”حتي يک نفر هم در ميدان تيانآنمن کشته نشد“ در زمان کشتار و قتل عام دانشجويان در چهارم ژوئن سال 1989. ”ما ويروس سارس را کنترل کردهايم“ در سال 2003. ”در حال حاضر حقوق بشر بهطور کامل در کشور چين رعايت ميشود“ و ”نمودهاي سهگانه.“ [85]
ه- فرهنگ شستشوي مغزي
اينها چندين شعاري هستند که بهمنظور شستشوي مغزي مردم ابداع شد. ”بدون حزب کمونيست، چين نوين بهوجود نخواهد آمد.“ ”نيروي پيش برندهي ما به سمت آرمان اصليمان حکچ است و مبناي فکري و تئوري اصلي که تفکر ما را شکل ميدهد مارکسيسم - لنينيسم است.“ [86] ”اتحاد کامل خود را با کميتهي مرکزي حزب برقرار کن.“ ”دستورات حزب را اجرا کن اگر برايت قابل فهم هستند، حتي اگر قادر به فهم آنها نيستي، آنها را انجام بده تا در اثر انجام دستورات به فهم عميق آنها نايل شوي.“
و- فرهنگ تملق و چاپلوسي
”آسمان و زمين بزرگند و بزرگ تر از آنها محبت و لطف حزب است.“ ”ما همهي موفقيتهاي خود را مديون حزب هستيم.“ ”من حزب را همچون مادر خود ميدانم.“ ”من زندگي خود را وقف محافظت از کميتهي مرکزي حزب خود ميکنم.“ ”حزبي بزرگ، باشکوه و درستکار.“ ”حزب شکست ناپذير“ و غيره.
ز- فرهنگ تظاهر و ادعا
حزب فرهنگ الگوسازي و سرمشقگرايي را يکي پس از ديگري پايه گذاشت و پيشرفتهاي قومي و ايدئولوژيکي اجتماعي را ترويج داد. او همچنين تحصيلات ايدئولوژيکي را در اجتماع ترغيب کرد. در نهايت، مردم همانچيزي را که قبل از مبارزات انجام ميدادند از سر گرفتند. همهي سخنرانيهاي عمومي، جلسات مطالعاتي و تشريک تجربيات، يک نمايش سطحي بود و در خاتمه معيارهاي اخلاقي جامعه به عقبگردي بزرگ در مسايل اخلاقي انجاميد.
جنبهي ارتباطات بين افراد
الف- فرهنگ حسادت
حزب شعار ”برابري مطلق“ را اشاعه داد بنابراين هرکس که پيشرفتي در جهت متمايزشدن از بقيه مينمود هدف حمله قرار ميگرفت. مردم به افرادي که از توانايي بيشتري برخوردار هستند و از ديگران متمولتر هستند - به اصطلاح ”سندرم چشم قرمز“ [87] - حسادت ميکنند.
ب- فرهنگ زير پا قرار دادن همديگر
حکچ(حزب کمونیست چین) فرهنگ ”مبارزهي رو در رو و گزارش دادن پشت سر“ را اشاعه ميداد. لو دادن اطرافيان، جاسوسي کتبي در مورد آنها، تحريف واقعيات و بزرگنمايي اشتباهات آنها همگي از نکات بارز اين فرهنگ بودند. اين رفتارهاي موذيانه ملاک نزديکي به حزب و دستيابي به پيشرفت محسوب ميشدند.
تأثيرات ظريف بر ذات دروني و رفتار بروني مردم
الف- فرهنگ تبديل انسان به ماشين
حزب مردم را همچون ”قطعات پر استقامت ماشين انقلاب“ ميخواست. مطلوب او مردمي بودند که همچون ”ابزاري بدون خطا در جهت تحقق منافع حزب عمل کنند“ و يا عواملي باشند که ”در هر جهت که حزب از آنها ميخواست، حمله کنند.“ ”سربازان مائو همواره گوش بهفرمان حزب بوده و در هر جايي که حزب از آنها بخواهد حرکت کرده و در هرکجا که مقاومت و سختي وجود داشته باشد مستقر ميشوند.“
ب- فرهنگ اختلاط حق و باطل
در دورهي انقلاب فرهنگي، حکچ ”علفهاي هرز حاصل سوسياليست را به محصول کاپيتاليست ترجيح ميداد.“ در کشتار چهارم ژوئن به ارتش دستور داده شد تا دانشجويان را به قيمت 20 سال ثبات حزب به خاک و خون بکشد. حکچ همچنين هر آنچه را که براي خود روا نميدانست براي ديگران روا داشت.
ج- فرهنگ شستشوي مغزي خود خواسته و اطاعت بي قيد و شرط
”زير دستان، مطيع فرمان بالا دستان هستند و کل حزب مطيع فرمان کميته مرکزي.“ ”بجنگيد بدون هيچ رحمي و هر گونه فکر خودخواهانهاي را که به ذهنتان خطور ميکند ريشهکن کنيد.“ ”از اعماق روحتان يک انقلاب را برون فشانيد.“ ”تا حداکثر امکان با کميتهي مرکزي حزب همراستا باشيد.“ ”افکار، قدمها، دستورات و فرامين را متحد کنيد.“
د- فرهنگ ايمن کردن موقعيت شکست پذير
”چين بدون حزب کمونيست دستخوش هرج و مرج است.“ ”چين بسيار وسيع است. چه کسي بهجز حکچ ميتواند آنرا رهبري کند؟“ ”اگر چين درهم بشکند، فاجعهاي جهاني به وقوع ميپيوندد، از اين رو بايد حکچ را در حفظ رهبريتش ياري کنيم.“ از ترس و واهمه و بهخاطر حفاظت از خود، گروههايي که گاهي اوقات حتي چپتر از حکچ ظاهر ميشدند، بهطور پيوسته توسط حکچ سرکوب ميشدند.
مثالهاي بسيار ديگري از اين قبيل وجود دارند. هر رهبري به احتمال زياد ميتوانست از تجارب شخصي خود، انواع گوناگوني از عناصر فرهنگ حزبي را بيابد.
مردمي که درگير انقلاب فرهنگي بودند ممکن است هنوز ”نمايش مدل“ از اُپراهاي مدرن، سرودهايي با سخنان مائو و رقص وفاداري را بهطور واضح بهخاطر بياورند. بسياري از آنها هنوز کلمات گفتمان ”دختر سپيد موي“[88]، ”مبارزات تونل“ [89] و ”جنگ معادن“ [90] را به ياد دارند. حکچ از طريق همين آثار ادبي ذهن مردم را شستشو داد و مغز آنان را با کلماتي مثل حزب ”چه باشکوه و عظيم است“؛ ”چه بيباک و شجاعانه“ حزب ما در مقابل دشمنان مقاومت کرد؛ سربازان حزب ”چه سراپا خود را وقف حزب کردهاند“؛ چقدر مشتاقانه جان خود را در دفاع از حزب بر کف نهادهاند؛ و چه احمق و خونخوار است دشمن ما، پر کرد. ماشين تبليغاتي حکچ روز به روز، بيشتر افکار مورد نياز حزب کمونيست را به درون ذهن و اعتقادات مردم تزريق ميکرد. امروز اگر کسي به گذشته رجوع کند و اشعار حماسي و رقصهاي موزيکال همچون ”شرق سرخ است“ را مرور کند در مييابد که تمامي مضمون و سبک اين اشعار و نمايشها دربارهي ”کشتن، کشتن و کشتن بيشتر“ است.
همزمان حکچ زبان و گفتار خاص حزبي خود را ابداع کرد، مانند زبان فحشآميز در انتقاد جمعي، کلمات چاپلوسانه براي تحسين حزب و تشريفات اداري بيهوده مثل ”مقالهي هشت قسمتي.“ [91] مردم بهطور ناخودآگاه به صحبت بر اساس نظام فکري حزب مبني بر مبارزهي طبقاتي، تمجيد حزب و استفاده از زبان زور و تحکمآميز بهجاي صحبت آرام و منطقي سوق داده ميشدند. حکچ حتي لغتنامهي مذهبي را مورد سوء استفاده قرار داده و مفاهيم آن اصطلاحات را تحريف کرده است.
يک قدم وراي حقيقت اشتباه است. فرهنگ حزبي حکچ اصول اخلاقي سنتي چين را نيز تا حدي مورد سوء استفاده قرار داده است. براي مثال فرهنگ سنتي وفا و صداقت را ارزش ميداند. حزب کمونيست نيز همين ادعا را دارد و حال آنکه آنچه را که حزب ميخواهد صرفاً صداقت و وفا در مقابل خواستههاي حزب است. فرهنگ سنتي بر احترام به خانواده حرمت مينهد. حکچ نيز براي کساني که به والدين خود در صورت نياز کمک نکنند مجازات زندان در نظر گرفته است ولي علت اصلي آن اين است که اگر کمک مالي از سوي فرزندان نباشد بارمالي آن بهدوش دولت خواهد افتاد. زماني که منافع حزب طلب کند، کودکان بهطور کامل از والدين خود جدا ميشوند. فرهنگ سنتي بر وفاداري تکيه دارد پس اصل اهميت را در درجهي اول بر مردم، بعد کشور و در آخر حاکم، استوار کرده حال آنکه وفاداري مورد نظر حکچ صرفاً ايثار و از خود گذشتگي کورکورانه است. آنقدر کورکورانه که بر اساس آن مردم بايد بدون قيدوشرط و سؤال و جواب از آن اطاعت کنند.
کلماتي که اغلب توسط حکچ بهکار ميروند بسيار گمراه کننده هستند. براي مثال جنگ داخلي بين "كومينتانگ"حزب ملی گرا KMT و کمونيستها را ”جنگ رهايي“ ناميدند گويي که مردم از ستم و مظلوميت ”رهايي“ يافتهاند. حکچ دورهي پس از سال 1949 را دوران ”پس از پايهگذاري کشور چين“ ناميد، حال آنکه در واقع چين مدت زمان بسيار مديدي قبل از آن وجود داشته است. حکچ به سادگي يک رژيم سياسي جديدي را بر سر کار نهاد. سه سال قحطي [92] ”سه سال بلاي طبيعي“ ناميده شد، حال آنکه در واقع يک بلاي طبيعي نبود بلکه بحران و فاجعهاي حاصل دست بشر بود. به هرحال با شنيدن مداوم اين کلمات در زندگي روزمره و تأثيرگيري ناخواسته از آنها ايدئولوژي حزبي حکچ به مردم القاء گرديد.
در فرهنگ کهن چين، موسيقي به عنوان راهي براي محدود کردن اميال نفساني انسان است. در کتاب آواز (يو شو) (Yue Shu)، جلد 24 دستنوشتههاي تاريخنويس (شي جي) (Shi Ji)، سيما چيان (Sima Qian) (بين سالهاي 145 تا 85 قبل از ميلاد) [93] گفت که سرشت انسان صلحجو است؛ تحريکات عوامل خارجي احساسات را تحت تأثير قرار داده و احساسات عشقي و نفرتي او را بسته به شخصيت و عقل شخص، متلاطم ميکند. اگر اين احساسات محدود و کنترل نشوند شخص توسط وسوسههاي خارجي بيشمار و بيپايان اغوا ميگردد و به فرمان احساسات باطنياش مرتکب اعمال زشت ميگردد. بنا به گفتهي سيما چيان امپراطورها در گذشته با استفاده از سرودهاي مذهبي و موسيقي مردم را آرام نگه ميداشتند. ترانهها بايد ”شاد باشند ولي نه کثيف و هرزه، سوزناک باشند ولي نه بيش از حد اندوهناک و افسردهکننده.“ بايد بيانگر تمايلات و احساسات باشند ولي در عين حال بايد براي اين ابراز احساسات کنترل و محدوديتي قائل باشند. کنفسيوس در ”منتخبات“ گفته است: 300 جمله از کتاب اُدِس (The Odes) (يکي از 600 گفتهي نغز که توسط کنفسيوس تدوين و ويرايش شده است) را ميتوان در يک جمله خلاصه کرد: ”از فکر پليد بر حذر باش.“
موسيقي با تمام ابعاد زيبايش بهدست حکچ به عنوان وسيلهاي براي شستشوي مغزي مردم مورد استفاده قرار گرفت. اشعار سرودهايي مثل ”سوسياليسم خوب است“ و ”چين نوين بدون حزب کمونيست محکوم به فنا است“ از کودکستان گرفته تا دانشگاه زمزمهي دانش آموزان و دانشجويان بودند. با خواندن اين اشعار مردم بهطور ناخودآگاه معاني آنها را ميپذيرفتند. بعدها حکچ با دزديدن آهنگهاي زيباي اشعار محلي و جايگزين کردن محتواي آنها با آنچه در مدح حزب بود از آنها در جهت تبليغات براي خود استفاده کرد. اين کار دو هدف داشت. هدف اول نابودي فرهنگ سنتي و هدف دوم تبليغ در جهت ارتقاء حزب بود.
در سخنراني مائو در اجلاس يانآن (Yan’ an) در مورد هنر و ادبيات [94] که يکي مدارک کلاسيک حکچ محسوب ميشود او تلاشهاي فرهنگي و ارتش را به عنوان ”دو جبههي جنگ“ معرفي کرد. او بيان داشت که داشتن يک ارتش و نيروي مسلح بهتنهايي کافي نيست. ارتشي مسلح به ادبيات و هنر نيز مورد نياز است. او خاطرنشان کرد که ادبيات و هنر بايد در خدمت سياست باشند و ادبيات و هنرِ طبقهي کارگر چرخدندهها و پيچ و مهرههاي ماشين انقلاب را تشکيل ميدهد. از چنين نظام تفکري، ”فرهنگ حزب“ شکل گرفت که هستهي اصلي آن را ”الحاد“ و ”مبارزهي طبقاتي“ تشکيل ميداد.
فرهنگ حزب بهراستي کمک شايان توجهي براي پيروزي حکچ در بهدستگيري قدرت مطلق و کنترل بي قيد و شرط جامعهي چين بود. فرهنگ حزب نيز درست مثل ارتش، زندانها و نيروي پليس، ماشين بسيار خشني بود که نوع متفاوتي از ظلم و قساوت را روا مي داشت- قساوتِ مدل فرهنگي. اين خباثت فرهنگي با نابودکردن 5000 سال فرهنگ سنتي، اراده را در مردم از بين برد و انسجام ملي مردم چين را سست کرد.
امروزه بسياري از چينيها از فرهنگ سنتي واقعي خود کمترين اطلاعي ندارند. برخي از آنها بر اين عقيده هستند که 50 سال فرهنگ حزب معادل 5000 سال فرهنگ کهن چين است. اين واقعيتي غمانگيز است. بسياري نيز که به خيال خود با فرهنگ کهن چين در مبارزهاند از اين واقعيت بيخبرند که در واقع با آنچه حکچ به عنوان فرهنگ سنتي معرفي کرده و در نتيجه، با خود ”فرهنگ حزب“ حکچ در جنگند نه با فرهنگ اصيل سنتي چين.
بسياري از مردم اميدوارند که نظام جاري چين را جايگزين نظام دمکراتيک غربي کنند. در واقع، دمکراسي غربي نيز بر پايهي فرهنگ، ساخته شده است، بهويژه فرهنگ مسيحيت، که ”همگان را از ديدهي خداوند يکسان و داراي حق مساوي ميداند“ و بنابراين به فطرت انسان و انتخاب او احترام ميگذارد. چگونه ”فرهنگ حزب“ ملحد و غير انساني حکچ ميتواند به عنوان زيرساخت يک نظام دمکراتيک غربي قرار گيرد؟
نتيجهگيري
انحراف چين از فرهنگ سنتي از زمان سلسلهي سونگ (Song) که بين سالهاي 960 تا 1279 بعد از ميلاد حکمراني ميکرد آغاز گرديده و از آن زمان تاکنون همواره مورد آسيب عوامل مختلف قرار گرفته است. پس از جنبش چهارم مي سال 1919 [95] برخي از روشنفکراني که در پي موفقيت سريع و منافع فوري بودند بهدنبال راهي براي دوري جستن از فرهنگ سنتي چين و نزديک کردن آن به تمدن و فرهنگ غرب گشتند. با اين وجود، درگيريها و منازعات و تغييرات در حوزهي فرهنگ، تنها به عنوان يک بحث آکادميک مطرح بود و درگيري نظامي دولت را بهدنبال نداشت. زمانيکه دولت دست نشاندهي حکچ بهقدرت رسيد اين اختلاف نظرهاي فرهنگي را اهميت بخشيد و آن را به عنوان بحث مرگ و زندگي حزب مطرح کرد. بنابراين حکچ حملهي خود به فرهنگ سنتي را با بهکار بردن ابزارهاي تخريبي مستقيم و نيز سوء استفادهي غير مستقيم با شگرد ”برداشت تفاله و دور ريختن عصاره“ آغاز کرد.
تخريب فرهنگ ملي نيز، عامل ديگري در روند پايهگذاري فرهنگ حزب بود. حکچ وجدان انساني و قضاوت اخلاقي را تضعيف کرده و باعث شد تا مردم به فرهنگ سنتي خود پشت کنند. اگر فرهنگ ملي بهطور کامل نابود گردد، عِرق ملي نيز با آن از بين ميرود و تنها يک اسم تو خالي براي آن ملت باقي ميگذارد. اين هشدار يک هشدار شعارگونه با بزرگنمايي سياسي نيست.
همزمان با اين امر، تخريب فرهنگ سنتي خرابيهاي فيزيکي غيرمنتظره را نيز به همراه داشته است.
فرهنگ سنتي به يکي شدن و هماهنگي انسان و عرش و همزيستي موزون بين انسان و فطرت و طبيعت احترام ميگذارد. حکچ مردم را به بهرهمندي از لذت بيپايان ناشي از جنگ بين آسمان و زمين ترغيب ميکند. اين فرهنگ مستقيماً باعث خرابيهاي زيست محيطي موجود در چين امروز گرديده، براي مثال به منابع آب ميپردازيم. مردم چين با پشت کردن به سنتي که ميگويد يک انسان شريف در راه ثروتمند شدن قدم برميدارد ولي اين کار را با شرافتمندي انجام ميدهد بسياري از عوامل زيستمحيطي و طبيعت را بهطور جدي آلوده و خراب کردهاند. در حال حاضر بيش از 75 درصد از 50000 کيلومتر (يا 30000 مايل) رودخانههاي چين از لحاظ زيست ماهيها و آبزيان غيرقابل استفادهاند. بيش از يک سوم منابع آب زير زميني از ده سال پيش تاکنون آلوده گرديدهاند که اين امر در حال حاضر نيز هر روز وخيمتر ميشود. براي اولين بار در طول تاريخ منظرهاي بر روي رودخانهي هوايهه (Huaihe) بهوجود آمد که شنيدني است: کودک خردسالي که در رودخانهي آلوده با مواد نفتي، مشغول بازي بود تصادفاً جرقهاي ايجاد کرد که باعث شعلهور شدن سطح رودخانه با زبانههاي آتش به ارتفاع 5 متر شد. اين زبانهها بيش از 10 درخت بيد را که در نزديکي رودخانه بودند به آتش کشيد و خاکستر کرد. [96] کاملاً واضح است در بين کساني که در آن نواحي زندگي کرده و اين آب را مينوشند بيماريهاي عجيب و سرطان کاملاً طبيعي است. ديگر مشکلات محيط زيست مثل بياباني شدن و شور شدن زمينهاي شمال غربي چين و آلودگي صنعتي مناطق ديگر نيز همگي ناشي از فقدان ارزش و احترام براي طبيعت است.
فرهنگ سنتي به زندگي احترام ميگذارد. حکچ بر اين عقيده است که ”شورش و طغيان توجيه پذير است“ و”مبارزه با انسانها پر از لذت است.“ حزب تحت نام انقلاب ميتواند دهها ميليون نفر را کشته يا گرسنگي دهد. اين امر باعث از بين رفتن ارزش زندگي در ميان مردم و زياد شدن محصولات سمي و داروهاي تقلبي در بازار است. براي مثال در شهر فويانگ (Fuyang) در استان آنهويي (Anhui) بسياري از نوزادان سالم در طول دوران شيرخوارگي دست و پاهايشان رشد کامل نيافت و بدنشان بسيار نحيف و سرشان بزرگ شد. 8 نوزاد در اثر اين بيماري عجيب مردند. پس از بررسيها معلوم شد که اين عارضه به علت شيرخشک مسمومي بوده که توسط توليدکنندگان سودجو و بي وجدان توليد شده بود. بعضي از مردم خرچنگ، مار و لاک پشت را با هورمون و آنتيبيوتيک خوراک ميدهند و يا الکل صنعتي را با شراب ترکيب ميکنند، برنج را با استفاده از مواد صنعتي جلا ميدهند و آرد را با عوامل سفيدکننده صنعتي سفيد ميکنند. به مدت 8 سال يک توليدکننده در استان هِنان(Henan) هزاران ُتن روغنِ پخت و پز توليد و پخش ميکرد. اين روغن حاوي مواد سرطانزا بود چرا که از روغنهاي ضايعاتي و بازيافت روغن موجود در غذاهاي پسمانده تهيه ميشد. توليد غذاهاي مسموم تنها يک امر منحصر به توليدکنندگان محلي خاص نيست بلکه در سراسر کشور مرسوم است. اين تفکر سودجويي مادي به هر قيمتي که شده است، چيزي جز ميوهي فرهنگ تخريب شده و به تبع آن، انسانيت و اخلاقيات سست شده، در اثر نابودي فرهنگ اصيل نيست.
برخلاف انحصارطلبي و نظام بستهي اجتماعي فرهنگ حزب، فرهنگ سنتي از ظرفيت بسيار بالاي انسجام يافتهاي برخوردار است. در زمان اوج شکوه و جلال سلسلهي تانگ (Tang)، آيينهاي بودايي، مسيحيت و ديگر مذاهب غربي همه با هم و بهطور هماهنگ با تائوئيست و افکار کنفسيوسي در صلح و صفا همزيستي ميکردند. چهار ببرِ آسيا (سنگاپور، تايوان، کرهجنوبي و هنگکنگ) يک هويت فرهنگي جديد تحت عنوان ”کنفسيوسهاي جديد“، خلق کردهاند. اقتصاد شکوفاي آنها نشان ميدهد که فرهنگ سنتي مانعي بر سر راه پيشرفت اجتماعي نيست.
از طرف ديگر، فرهنگ سنتي اصل کيفيت زندگي انسان را بر اساس خوشبختي دروني ميسنجد نه آرامش مادي صرف. ”ترجيح ميدهم کسي پشت سر، مرا سرزنش نکند بهجاي آنکه کسي در حضورم مدحم گويد. ترجيح ميدهم آرامش فکري داشته باشم تا آسايش فيزيکي“ [97] تائو يوانمينگ (Tao Yuanming) [98] (365 تا 427 بعد از ميلاد) در فقر زندگي ميکرد ولي روحي پر نشاط و شاداب داشت و تفريح او ”چيدن ستارهها و خيره شدن به کوههاي دور دست جنوب بود.“
فرهنگ پاسخي براي سؤالاتي مثل چگونه توليدات صنعتي را افزايش دهيم و يا چه سيستم اجتماعي را اتخاذ کنيم ندارد ولي در مقابل با ارائهي رهنمونها و محدوديتهاي مثبت، نقش مهمي را در اين زمينه ايفا ميکند. زنده کردن دوبارهي فرهنگ سنتي از دست رفته تنها با بازيابي و مرهم نهادن بر حرمت از دست رفتهي آسمانها، زمين و طبيعت، احترام گذاشتن به زندگي و سر تسليم فرود آوردن در مقابل خداوند امکان پذير است. در اين صورت است که انسان ميتواند بهطور هماهنگ و موزون با آسمان و زمين زندگي کند و از موهبت الهي رسيدن به سنين بالا لذت ببرد.
در چين باستان، دولت مرکزي قوانين خود را در سطح بخشها انتشار ميداد و از آن درجه به پائين فرمانروايان محلي نواحي را تحت يک حکومت خودمختار اداره ميکردند. بنابراين در فرهنگ چين تخريبهايي همچون سوزاندن کتابها و دفن کردن دانشمندان کنفسيوسي توسط امپراطور چين شي هوانگ (Qin Shi Huang) [72] از سلسلهي چين ( از سال 221 تا 207 قبل از ميلاد) و چهار اقدام ديگر جهت محدود کردن بوديسم بين قرنهاي پنجم و دهم به دست ”سه وو (Wu) و يک زانگ (Zong)“ همگي از بالا امر گرديده بودند و احتمال اينکه بتوانند فرهنگ را ريشهکن کنند وجود نداشت. آئين و عقايد کنفسيوس و بودا در طول سالهاي متمادي در جامعه زنده ماند. در مقابل، طرح ازبين بردن چهار عنصر کهنه توسط دانش آموزان نوجوان تحت تأثير سياستهاي حکچ همچون علفهاي هرز و بيريشه و به صورت يک هيجان خودجوش کل جامعهي چين را در برگرفت. گسترش سياستهاي حکچ به روستاها از طريق شاخههاي حزب فعال در سطح روستاها چنان جامعهي روستايي را سخت تحت کنترل داشت که موج حرکتهاي انقلابي همگان را در اقصا نقاط کشور تحت تأثير قرار داد.
در طول تاريخ هيچ امپراطوري آنگونه که حکچ با نهايت اهانت و شقاوت آنچه را که در ذهن مردم به عنوان زيباترين و مقدسترين مفاهيم بود ريشهکن نکرده است. نابودسازي اعتقادات هميشه مؤثرتر و طولانيتر از تخريب فقط فيزيکي است.
اصلاح روشنفکران
حروف الفباي چيني تاريخي 5000 ساله را بهدنبال دارد. شکل و تلفظ هر حرف و اصطلاحات و تعابير ادبي که از ترکيب اين حروف بهوجود ميآيند همگي نشانگر يک مفهوم فرهنگي غني و عميق هستند. حکچ نه تنها حروف زبان چيني را ساده کرد بلکه سعي کرد تا حروف رومي را جانشين آن کند تا تمامي سنتهاي فرهنگي را از حروف و زبان چيني بزدايد. اما نقشهي جانشينسازي آنها با شکست مواجه شد و حکچ نتوانست زبان چيني را نابود کند ولي روشنفکران چيني که همان فرهنگ سنتي را به ارث برده بودند به خوش شانسي زبان چيني نبودند.
قبل از سال 1949 چين در حدود دو ميليون روشنفکر داشت. گرچه برخي از آنان در کشورهاي غربي تحصيل کرده بودند ولي تفکرات کنفسيوسي را به ارث برده بودند. حکچ مسلماً نميتوانست آنان را به حال خود بگذارد چرا که طرز فکرشان نقش مهمي در شکلگيري افکار مردم عادي ايفا ميکرد.
در سپتامبر 1951 حکچ اصلاحات فکري را در مقياس وسيع آغاز کرد که نقطهي شروع آن در بين روشنفکران دانشگاه پکينگ (Peking) بود و نياز به ”سازماندهي يک جنبش (در ميان اساتيد دانشگاه، معلمان دبيرستانها و دبستانها و دانشجويان) داشت که تاريخچهي خودشان را با صداقت اعتراف نمايند تا بدينوسيله، افکار ضد انقلابي را بهطور کامل در مجامع علمي و تحصيلي پاکسازي نمايد.“ [73]
مائو زدانگ هرگز دلِ خوشي از روشنفکران نداشت. او گفت: ”روشنفکران بايد دريابند که بسياري از آنان به نسبت تودهي مردم بسيار نادانند و بسيار پيش آمده که کارگران و کشاورزان بسيار فهميدهتر از آنان بودهاند.“[74] ”در مقايسه با کارگران و رعايا، روشنفکراني که از فيلتر اصلاحات نگذشتهاند پاک نيستند و براساس آخرين تحليلها روشن شد که کارگران و رعايا پاکترين مردم هستند. گرچه دستانشان کثيف و پاهايشان مملو از فضولات گاو است، دلشان از همه پاکتر است...“ [75]
آزار و اذيت روشنفکران توسط حکچ با انواع مختلف اتهامات آغاز شد. از انتقاد وو شون (Wu Xun) درسال 1951 [76] براي ”ادارهي مدارس با پول حاصل از تکديگري“ گرفته تا حملهي مستقيم شخصي مائو در سال 1955 به نويسندهاي بهنام هو فنگ (Hu Feng) [77] بهعنوان يک ضد انقلاب. در ابتدا روشنفکران به عنوان يک طبقهي مخالف و در خور نابودي شناخته نشدند ولي بعدها در سال 1957 بعد از اينکه چندين گروه عمدهي مذهبي توسط تحرکات و اقدامات ”جبههي مشترک“ شکست داده شدند، حکچ فرصت پيدا کرد تا نيروي خود را بر روي روشنفکران متمرکز کند. در اين زمان بود که تحرکات ضد جناح راست (Anti-Rightist) آغاز شد.
در پايان ماه فوريهي سال 1957 حکچ با شعار ”بگذاريد تا صدها گل شکوفه کنند و صدها مکتب فکري خود را ابراز نمايند“، از روشنفکران خواست تا انتقادات و نظرات خود را نسبت به حزب اظهار کنند و خاطر نشان کرد که هيچگونه اقدام تلافيجويانه و خصمانهاي در ميان نيست. روشنفکران مدت زمان طولاني از حکچ بهخاطر حکومت آن بر هر جنبهاي از اجتماع بيزار بودند، حتي گرچه در آن زمينهها افراد عامي وجود داشتند و نيز براي کشتن مردم بيگناه در طول تحرکات ظالمانه تحت عنوان ”سرکوب ضد انقلابيون“ در بين سالهاي 1950 تا 1953 و ”نابودي ضدانقلابيون“ بين سالهاي 1955 تا 1957 از حکچ بيزار بودند. آنها تصور کردند که حکچ نهايتاً به يک سياست روشنفکرانه متوسل شده و سعي در شنيدن اظهارنظرهاي مختلف دارد. از اينرو شروع به ابراز احساسات واقعي خود کردند و انتقادهايشان شديد و شديدتر شد.
تا مدت زمان مديدي مردم چنين ميپنداشتند که مائو تنها زماني روشنفکران را مورد حمله قرار داد که از انتقاداتشان به تنگ آمده بود ولي حقيقت چيز ديگري بود.
در پانزدهم ماه مي سال 1957 مائو مقالهاي تحت عنوان ”همه چيز متحول خواهد شد“ نگاشت و آن را براي تمامي مقامات حکچ ارسال کرد. مقاله بدين مضمون بود که: در روزهاي اخير جناح راست... بسيار مصمم، پُر رو و هار گرديده است... جناح راستي که ضد کمونيست است حرکت خصمانهاي را آغاز کرده تا طوفان در چين به راه اندازد و کمر به براندازي دولت کمونيست بسته است.“ [78] پس از انتشار اين مقاله مقاماتي که به سياست پيشينِ ”بگذاريد تا صدها گل شکوفه کنند و صدها مکتب فکري خود را ابراز نمايند“ بيتفاوت بودند ناگهان نسبت به آن جبههي بسيار جدي گرفتند. دختر جانگ بُجون (Zhang Bojun) بعدها در کتاب خاطراتش تحت عنوان ” گذشته مثل دود ناپديد نميگردد“ نوشت:
لي ويهان (Li Weihan) وزير بخش کار جبههي مشترک، شخصاً جانگ بُجون (Zhang Bojun) را به يک جلسهي اصلاحطلبانه دعوت کرد تا نظراتش را نسبت حکچ جويا شود. ترتيبي اتخاذ شده بود تا جانگ بر روي يکي از مبلهاي رديف جلو بنشيند. جانگ بدون اينکه از ساختگي بودن و تله بودن موقعيت مطلع باشد شروع به انتقاد از حکچ کرد. در کل مدت مناظره لي ويهان کاملاً آرام به نظر ميآمد. جانگ احتمالاً تصور کرد که لي با آنچه او ميگفت موافق است. او از اين تله بياطلاع بود و نميدانست که لي دارد او را به قعر يک توطئه ميکشاند. بعد از جلسه، جانگ به عنوان عنصر رده اول گروه راست گراي چين معرفي گرديد.
در اينجا ميتوانيم رشتهاي از روزهاي مختلف سال 1957 را ذکر کنيم که در آنها پيشنهادات و سخنرانيهاي مختلفي توسط روشنفکران انجام شده است و در خلال آنها انتقادات و پيشنهادات مختلفي داده شدهاند: ”مؤسسهي طراحي سياسي“ جانگ بُجون در 21 مي، ”نظرات پوچ ضد اتحاد جماهير شوروي“ لانگ يون (Long Yun) در 22 مي، ”کميتهي چارهسازي“ در 22 مي، سخنراني لين شيلينگ (Lin Xiling) در مورد ”انتقاد از سوسياليسم- فئوداليسمِ حکچ(حزب کمونیست چین)“ در دانشگاه پکينگ در 30 مي، سخنراني وو زوگوآنگ (Wu Zuguang) مبني بر ”متوقف کردن کنترل هنر توسط حزب“ در 31 مي، و سخنراني چو آنپينگ (Chu Anping) مبني بر ”سلطهي حزب بر جهان“ در اول ژوئن. تمامي اين پيشنهادات و سخنرانيها به گرمي استقبال شدند ولي بيخبر از اينکه مائو در حال تيز کردن چاقوي قصابي خود بود.
همانطور که قابل پيشبيني بود به تمامي اين روشنفکران انگ طرفدار جناح راست زده شد. در کل جمعيت 550000 نفر به عنوان راستگرا شناسايي شدند.
رسوم چين حاوي اين نکته بود که ”دانشمندان چيني را ميتوان کشت ولي نبايد آنها را مورد تمسخر قرار داد.“ حکچ اين قدرت را داشت که روشنفکران را تمسخر کند و حق مسلم آنها را زير سؤال ببرد و با تهديد آنان به آزار خانوادههايشان آنها را وادار به تسليم در برابر تمسخر کند. بسياري از اين روشنفکران تسليم شدند. در طول اين مدت بسياري از آنان ديگران را به تسليم در مقابل زور تشويق کردند که باعث شکسته شدن و جريحه دارشدن قلب مردم شد. آنهايي که سر تسليم در مقابل تمسخر حکچ فرود نياوردند کشته شدند و درسي براي به وحشت انداختن روشنفکران ديگر شدند.
به اين ترتيب ”طبقهي دانشمندان“ سنتي، الگوي اخلاقيات اجتماعي محو شد.
مائو زِدانگ گفت:
امپراطور چين شي هوانگ (Qin Shi Huang) به چه چيزي ميتواند افتخار کند؟ او تنها 460 دانشمند پيرو کنفسيوس را کشت، حال آنکه ما 46000 روشنفکر را کشتيم. در سرکوب ضدانقلابيون آيا ما روشنفکران ضدانقلاب را از بين نبرديم؟ من در اينجا به کساني که دم از طرفداري از دمکراتيک ميزنند و ما را به عملکردي شبيه امپراطور چين شي هوانگ متهم ميکنند گوشزد ميکنم که آنان سخت در اشتباه هستند. ما صدها بار از او جلوتريم. [79]
در واقع مائو چيزي فراتر از کشتن روشنفکران انجام داد. او ذهن و قلب آنان را از بين برد.
خلق ظاهر فرهنگ از طريق حفظ ظواهر سنتها ولي جايگزين نمودن محتوايشان
پس از آنکه حکچ اصلاحات اقتصادي و سياست درهاي باز را اتخاذ کرد اقدام به بازسازي بسياري از کليساها، معابد بوداييها و تائويستها نمود. بهدنبال اين بازسازيها، حکچ دست به برگزاري نمايشگاه معابد در خود چين و نمايشگاههاي فرهنگي در خارج از اين کشور زد. اين کار آخرين تلاش حکچ براي تخريب آنچه از فرهنگ کهن و سنتهاي چين باقي مانده بود بهشمار ميرود. براي آنچه حکچ انجام داد، دو دليل وجود دارد. از يک طرف، حس مهرباني و شفقتي که بخشي از فطرت انسان است و حکچ نتوانسته بود آن را در مردم چين ريشه کن کند ميتوانست باعث از بين رفتن ”فرهنگ حزب“ شود. از طرف ديگر حکچ قصد داشت تا از فرهنگ کهن چين به عنوان بَزَکي براي تغيير چهرهي شيطاني و باطن فريبکار، شرور و خشن خود استفاده کند.
عصارهي يک فرهنگ، معناي اخلاق باطني آن است حال آنکه جنبهها و اشکال سطحي، تنها به درد سرگرمي ميخورند. حکچ تنها جنبههاي سطحي فرهنگ را احياء کرد تا با سرگرم کردن مردم، تخريب جنبهي اخلاقي آنرا تحت الشعاع قرار دهد. اهميتي ندارد که چند نمايشگاه هنري و خوشنويسي، چند جشنوارهي رقصهاي اژدها و شير، چند جشنوارهي غذا توسط حکچ برگزار گرديد، مهم نيست که چقدر آثار معماري کلاسيک توسط اين دولت ساخته شد، مهم اين است که حزب تنها بهدنبال احياي ظواهر سطحي فرهنگ بود نه باطن عميق آن. حکچ در زماني که منافعش ميطلبيد نمايشهاي فرهنگي خود را در داخل و خارج کشور به راه ميانداخت که هدف آن صرفاً حفظ قدرت سياسياش بود.
بار ديگر معابد را مثال ميزنيم. معابد مکانهايي بودند که مردم در آنجا خود را تزکيه کرده، صبحدم به صداي زنگها و شامگاه به صداي طبلها گوش فرا داده، در زير چراغهاي نفتي به پرستش بودا ميپرداختند. مردمِ متعلق به يک جامعهي معمولي انساني ميتوانند در چنين اماکني به پرستش و استغاثه به درگاه خداوند بپردازند. تزکيه مستلزم قلبي پاک است که بهدنبال هيچ چيز دنيوي نباشد. استغاثه و پرستش نيز به محيطي جدي و موقر نياز دارد. با وجود اين، معابد به اماکن جلب توريست به منظور کسب منافع تبديل شدند. امروزه در ميان کساني که به ديدار معابد چين ميروند، چند نفر را ميتوان يافت که به راستي پس از تطهير و حمام و عوض کردن لباسهايشان براي تفکر و استغاثه با قلبي مملو از احترام به بودا به آن مکان رفته باشند؟
حفظ ظواهر و تخريب معناي دروني فرهنگ کهن چين وسيلهاي است که حکچ براي گمراه کردن مردم اتخاذ کرده است. چه بوديسم، چه ديگر آئينها و چه فرهنگهاي نشأت گرفته از آنها همگي محکوم به کمرنگ شدن بهدست سياستهاي خبيثانهي حکچ هستند.
- فرهنگ حزبي
حکچ(حزب کمونیست چین) همزمان با تخريب فرهنگ نيمهخدايي اصيل چين، جايگزين کردن ”فرهنگ حزبي“ خود را از طريق تحرکات مستمر سياسي آغاز کرد. فرهنگ حزبي، نسل قديم را متحول، جوانها را مسموم و کودکان را تحت تأثير قرار داد. تأثير آن بينهايت عميق و وسيع بود. حتي زمانيکه افراد بسياري سعي در برملاکردن باطن شيطاني حکچ کردند، موفق به برداشتن قدمهاي مهمي نشدند. تنها توانستند روشهاي قضاوت خوب و بد، روشهاي تحليل و واژگاني را اتخاذ کنند که بهطور اجتنابناپذيري نقش و اثر فرهنگ حزب را با خود حمل ميکنند.
فرهنگ حزب نه تنها وارث شرارت فرهنگهاي بيگانهي مارکسيسم و لنينيسم، بلکه آميختهي ماهرانهاي از جنبههاي منفي هزاران سال فرهنگ چين به همراه حس انقلابي خشن و فلسفهي مبارزهي نشأت گرفته از تبليغات توخالي حزبي بود. اين عوامل منفي عبارتند از درگيريهاي داخلي خانوادههاي سلطنتي بر سر قدرت، تشکيل دار و دسته براي دستيابي به منافع شخصي، فريبهاي سياسي براي رنج دادن بقيه، حقههاي کثيف و توطئه. در خلال تلاش حکچ براي ادامهي حيات در طول دهههاي گذشته، جنبههاي بارز ”فريب، شرارت و تقويت خشونت“، پرورش و استمرار يافتهاند.
استبداد و ديکتاتوري، سرشت فرهنگ حزبي هستند. اين فرهنگ در خدمت سياست و مبارزات حزب است. محيط مملو از وحشت و استبداد حزب را ميتوان از چهار جنبه مورد بررسي قرار داد:
جنبهي سلطه گري و مراقبت
الف- فرهنگ انزوا
فرهنگ حزب کمونيست فرهنگي منزوي و انحصاري بدون آزادي تفکر، آزادي کلام، آزادي معاشرت و آزادي اعتقادي است. مکانيزم چيرگي و تسلط اين حزب شبيه سيستم هيدروليک است که در آن فشار بالا و يکسويه بودن اساس حفظ نيروي کنترل را تشکيل ميدهد. تنها نشتي کوچک کافيست تا کل سيستم از هم بپاشد. براي مثال حزب از گفتگو و مذاکره با دانشجويان در جنبش چهارم ژوئن امتناع کرد. [80] حکچ از اين ميترسيد که اگر اين نشتي فوران کند، کارگران، رعايا، روشنفکران و نظاميان نيز ممکن است خواستار گفتمان شوند. در نتيجه ممکن بود که چين بهسمت دمکراسي سوق پيدا کرده و ديکتاتوري تک حزبي مورد خطر قرار گيرد. بنابراين دولت کشتن را به تسليم در مقابل خواستهي دانشجويان ترجيح داد. امروزه حکچ با به خدمت گرفتن دهها هزار ”پليس اينترنتي“ تمامي ارتباطات شبکهاي را زير نظر دارد و مستقيماً هر پايگاه اينترنتي مرتبط با خارج از کشور را که مورد پسندش نباشد مسدود ميکند.
ب- فرهنگ رعب و وحشت
در طول 55 سال گذشته حکچ همواره با حربهي ايجاد رعب و وحشت به سرکوبي افکار مردم چين پرداخته است. شلاقها و چاقوهاي قصابيشان مردم را به تسليم وادار ساخته چرا که همواره اين انتظار وحشتناک در ذهن مردم نهيب ميزند که چه وقت نوبت آنان فرا ميرسد. مردمي که در محيط ترس زندگي کردهاند مطيع گشتهاند. طرفداران دمکراسي، متفکران مستقل، منتقدان داخل سيستم (حکچ(حزب کمونیست چین)) و اعضاي گروههاي مذهبي و معنوي همگي هدف کشتار رژيم قرار گرفتهاند تا درسي براي عامهي مردم باشند، حزب در پي خفه کردن هر نوع اعتراضي در نطفه است.
ج- فرهنگ کنترل شبکهاي
کنترل اجتماعي رژيم حکچ بسيار جامع و فراگير است. سيستم ثبت نام خانوادهها به عنوان عضو حزب، سيستم کميتهي نظارت بر محله و همسايگان و سطوح مختلف تشکيل دهندهي ساختار کميته، همگي اجزاء اين شبکه هستند.”شاخههاي حزب در سطح مجمع يا گروه پايهگذاري شدهاند.“ ”همه و هر يک از روستاها شاخهي حزبي خود را دارند.“ حزب و ليگ جوانان کمونيست هر يک مسئول انجام يک سري فعاليتهاي منظم و مدون هستند. حکچ در اين خصوص شعارهايي را نيز مطرح کرده است. برخي از اين شعارها عبارتند از: ”از در منزل خود مراقبت کن و نزديکانت را زير نظر داشته باش.“ ”نزديکانت را از اعتراض و مخالفت نهي کن.“ ”مصرانه در جهت تحقق وظايف سيستم قدم بردار، انجام وظايف را سرلوحهي زندگي خود قرار ده و با تحقيق و تفحص سعي در يافتن و انجام وظايف بهطور خودجوش داشته باش. بهوش باش و همه جا را قوياً زير نظر داشته باش. قوانين و مقررات را جدي بگير و در تمام طول شبانه روز اقدامات کنترلي و بازدارنده را از ياد نبر.“ ”ادارهي 610 [81] کميتهي نظارتي را تشکيل خواهد داد تا فعاليتهاي مناطق را بدون برنامه بازديد و بهطور پيش بيني نشده و ناگهاني بازرسي و نظارت نمايد.“
د- فرهنگ اتهام
حکچ(حزب کمونیست چین) اصول قوانين و مقررات جوامع پيشرفته را کاملاً ناديده گرفته و سعي در تقويت بي حد و حساب سياست درگيري داشت. او با استفاده از قدرت مطلق خود، بستگان کساني را که به آنان لقب ”ملاک“، ”ثروتمند“، ”مرتجع“، ”عامل نامطلوب“ و ”طرفدار جناح راست“ داده ميشد تنبيه ميکرد. حکچ تئوري ”منشأ طبقات“ را پيشنهاد کرد. [82]
امروز اگر رهبران ارشد در انجام وظايف خود از جمله اتخاذ اقدام مناسب در جهت جلوگيري از تمرينکنندگان فالون گونگ و حرکت آنان بهسوي پکن بهمنظور ايجاد اغتشاش قصور کنند، حکچ ضمن گرفتن نقش رهبري از آنان بهطور علني توبيخشان ميکند. حتي در موارد جديتر پا را از توبيخ نيز فراتر گذاشته و تنبيهات سختتري را اتخاذ ميکند. ”اگر کسي فالون گونگ را تمرين کند، تمام بستگان او نيز از کارهايشان برکنار ميشوند.“ ”اگر يک کارمند در يک شرکت يا اداره متمايل به فالون گونگ تشخيص داده شود تمامي کارمندان آن اداره از گرفتن پاداش و اضافه حقوق محروم خواهند شد.“ حکچ حتي اقدام به اجراي سياستهاي تبعيض نيز نمود که در آن کودکان به دو گروه ”آنهايي که ميتوانند تحصيل کرده و تغيير يابند“ و گروه دوم که شامل ”پنج ليست سياه“ (ملاکان، کشاورزان ثروتمند، مرتجعان، عناصر نامطلوب و راستگرايان) بود تقسيم ميشدند. حزب با تشويق مردم به اطاعت از خود شعار ”درستکاري را وراي وفاداري به خانواده قرار دهيد“ را ترويج ميداد. سيستمهايي مثل نظام آرشيو پرسنلي و سازماني و نظام جابهجايي موقت، بهمنظور حصول اطمينان از تحقق اين سياست پايهگذاري شدند. مردم به متهم کردن و لو دادن ديگران در جهت منافع حزب تشويق ميشدند و در مقابل اين همکاري پاداش دريافت ميکردند.
جنبههاي تبليغي
الف- فرهنگ يک صدايي
در دورهي انقلاب فرهنگي، چين پر شد از شعارهايي مثل ”تعليمات عالي“، ”يک جملهي (مائو) مطابق ده هزار جملهاي است که همگي حقيقت داشته باشند.“ تمامي رسانهها بهطور واحد حزب را تحسين کرده و آنرا پشتيباني ميکردند. زماني که نياز بود تمامي رهبران سطوح مختلف حزب اعم از دولتي، نظامي، کارگران، ليگ جوانان و سازمان زنان به صحنه آورده ميشدند تا از حزب دفاع کنند. همگي ميبايست که به سنگ محک آزموده ميشدند.
ب- فرهنگ ترويج خشونت
مائو زدانگ گفت: ”با داشتن 800 نفر جمعيت چگونه ميتوان انتظار داشت که درگيري و نزاعي وجود نداشته باشد؟“ در زمان شکنجه و آزار و اذيت فالون گونگ، جيانگ زمين گفت: ”هيچ تنبيهي براي کساني که تمرينکنندگان فالون گونگ را با ايجاد ضرب و جرح به قتل برسانند در نظر نميگيريم.“ حکچ لفظ ”جنگ تمام عيار“ را بهکار برد و گفت ”بمب اتمي تنها يک ببر کاغذي است... حتي اگر نيمي از جمعيت چين کشته شوند، نيم ديگر قادرند که سرزمين مادريمان را بازسازي کنند.“
ج- فرهنگ ايجاد تنفر
جملهي ”رنج و محنت طبقات (فقير) قابل گذشت نيست و خشم خود را در اشک و خون خود زنده بداريد“ تبديل به يک سياست ملي اصولي شد. ظلم به دشمنان طبقاتي، يک مزيت محسوب ميشد. حکچ اين جمله را ميآموخت: ”خشم خود را گاز بگيريد، بجويد و فرو دهيد. خشم را در دل خود بکاريد تا جوانه بزند.“ [83]
د- فرهنگ فريب و دروغ
در اينجا به چند دروغ حکچ ميپردازيم ”محصول هر مو (mu) [84] از خاک بيش از 10 هزار جين (jin) است“ در زمان سياست ”گامي بزرگ به جلو“ سال 1958. ”حتي يک نفر هم در ميدان تيانآنمن کشته نشد“ در زمان کشتار و قتل عام دانشجويان در چهارم ژوئن سال 1989. ”ما ويروس سارس را کنترل کردهايم“ در سال 2003. ”در حال حاضر حقوق بشر بهطور کامل در کشور چين رعايت ميشود“ و ”نمودهاي سهگانه.“ [85]
ه- فرهنگ شستشوي مغزي
اينها چندين شعاري هستند که بهمنظور شستشوي مغزي مردم ابداع شد. ”بدون حزب کمونيست، چين نوين بهوجود نخواهد آمد.“ ”نيروي پيش برندهي ما به سمت آرمان اصليمان حکچ است و مبناي فکري و تئوري اصلي که تفکر ما را شکل ميدهد مارکسيسم - لنينيسم است.“ [86] ”اتحاد کامل خود را با کميتهي مرکزي حزب برقرار کن.“ ”دستورات حزب را اجرا کن اگر برايت قابل فهم هستند، حتي اگر قادر به فهم آنها نيستي، آنها را انجام بده تا در اثر انجام دستورات به فهم عميق آنها نايل شوي.“
و- فرهنگ تملق و چاپلوسي
”آسمان و زمين بزرگند و بزرگ تر از آنها محبت و لطف حزب است.“ ”ما همهي موفقيتهاي خود را مديون حزب هستيم.“ ”من حزب را همچون مادر خود ميدانم.“ ”من زندگي خود را وقف محافظت از کميتهي مرکزي حزب خود ميکنم.“ ”حزبي بزرگ، باشکوه و درستکار.“ ”حزب شکست ناپذير“ و غيره.
ز- فرهنگ تظاهر و ادعا
حزب فرهنگ الگوسازي و سرمشقگرايي را يکي پس از ديگري پايه گذاشت و پيشرفتهاي قومي و ايدئولوژيکي اجتماعي را ترويج داد. او همچنين تحصيلات ايدئولوژيکي را در اجتماع ترغيب کرد. در نهايت، مردم همانچيزي را که قبل از مبارزات انجام ميدادند از سر گرفتند. همهي سخنرانيهاي عمومي، جلسات مطالعاتي و تشريک تجربيات، يک نمايش سطحي بود و در خاتمه معيارهاي اخلاقي جامعه به عقبگردي بزرگ در مسايل اخلاقي انجاميد.
جنبهي ارتباطات بين افراد
الف- فرهنگ حسادت
حزب شعار ”برابري مطلق“ را اشاعه داد بنابراين هرکس که پيشرفتي در جهت متمايزشدن از بقيه مينمود هدف حمله قرار ميگرفت. مردم به افرادي که از توانايي بيشتري برخوردار هستند و از ديگران متمولتر هستند - به اصطلاح ”سندرم چشم قرمز“ [87] - حسادت ميکنند.
ب- فرهنگ زير پا قرار دادن همديگر
حکچ(حزب کمونیست چین) فرهنگ ”مبارزهي رو در رو و گزارش دادن پشت سر“ را اشاعه ميداد. لو دادن اطرافيان، جاسوسي کتبي در مورد آنها، تحريف واقعيات و بزرگنمايي اشتباهات آنها همگي از نکات بارز اين فرهنگ بودند. اين رفتارهاي موذيانه ملاک نزديکي به حزب و دستيابي به پيشرفت محسوب ميشدند.
تأثيرات ظريف بر ذات دروني و رفتار بروني مردم
الف- فرهنگ تبديل انسان به ماشين
حزب مردم را همچون ”قطعات پر استقامت ماشين انقلاب“ ميخواست. مطلوب او مردمي بودند که همچون ”ابزاري بدون خطا در جهت تحقق منافع حزب عمل کنند“ و يا عواملي باشند که ”در هر جهت که حزب از آنها ميخواست، حمله کنند.“ ”سربازان مائو همواره گوش بهفرمان حزب بوده و در هر جايي که حزب از آنها بخواهد حرکت کرده و در هرکجا که مقاومت و سختي وجود داشته باشد مستقر ميشوند.“
ب- فرهنگ اختلاط حق و باطل
در دورهي انقلاب فرهنگي، حکچ ”علفهاي هرز حاصل سوسياليست را به محصول کاپيتاليست ترجيح ميداد.“ در کشتار چهارم ژوئن به ارتش دستور داده شد تا دانشجويان را به قيمت 20 سال ثبات حزب به خاک و خون بکشد. حکچ همچنين هر آنچه را که براي خود روا نميدانست براي ديگران روا داشت.
ج- فرهنگ شستشوي مغزي خود خواسته و اطاعت بي قيد و شرط
”زير دستان، مطيع فرمان بالا دستان هستند و کل حزب مطيع فرمان کميته مرکزي.“ ”بجنگيد بدون هيچ رحمي و هر گونه فکر خودخواهانهاي را که به ذهنتان خطور ميکند ريشهکن کنيد.“ ”از اعماق روحتان يک انقلاب را برون فشانيد.“ ”تا حداکثر امکان با کميتهي مرکزي حزب همراستا باشيد.“ ”افکار، قدمها، دستورات و فرامين را متحد کنيد.“
د- فرهنگ ايمن کردن موقعيت شکست پذير
”چين بدون حزب کمونيست دستخوش هرج و مرج است.“ ”چين بسيار وسيع است. چه کسي بهجز حکچ ميتواند آنرا رهبري کند؟“ ”اگر چين درهم بشکند، فاجعهاي جهاني به وقوع ميپيوندد، از اين رو بايد حکچ را در حفظ رهبريتش ياري کنيم.“ از ترس و واهمه و بهخاطر حفاظت از خود، گروههايي که گاهي اوقات حتي چپتر از حکچ ظاهر ميشدند، بهطور پيوسته توسط حکچ سرکوب ميشدند.
مثالهاي بسيار ديگري از اين قبيل وجود دارند. هر رهبري به احتمال زياد ميتوانست از تجارب شخصي خود، انواع گوناگوني از عناصر فرهنگ حزبي را بيابد.
مردمي که درگير انقلاب فرهنگي بودند ممکن است هنوز ”نمايش مدل“ از اُپراهاي مدرن، سرودهايي با سخنان مائو و رقص وفاداري را بهطور واضح بهخاطر بياورند. بسياري از آنها هنوز کلمات گفتمان ”دختر سپيد موي“[88]، ”مبارزات تونل“ [89] و ”جنگ معادن“ [90] را به ياد دارند. حکچ از طريق همين آثار ادبي ذهن مردم را شستشو داد و مغز آنان را با کلماتي مثل حزب ”چه باشکوه و عظيم است“؛ ”چه بيباک و شجاعانه“ حزب ما در مقابل دشمنان مقاومت کرد؛ سربازان حزب ”چه سراپا خود را وقف حزب کردهاند“؛ چقدر مشتاقانه جان خود را در دفاع از حزب بر کف نهادهاند؛ و چه احمق و خونخوار است دشمن ما، پر کرد. ماشين تبليغاتي حکچ روز به روز، بيشتر افکار مورد نياز حزب کمونيست را به درون ذهن و اعتقادات مردم تزريق ميکرد. امروز اگر کسي به گذشته رجوع کند و اشعار حماسي و رقصهاي موزيکال همچون ”شرق سرخ است“ را مرور کند در مييابد که تمامي مضمون و سبک اين اشعار و نمايشها دربارهي ”کشتن، کشتن و کشتن بيشتر“ است.
همزمان حکچ زبان و گفتار خاص حزبي خود را ابداع کرد، مانند زبان فحشآميز در انتقاد جمعي، کلمات چاپلوسانه براي تحسين حزب و تشريفات اداري بيهوده مثل ”مقالهي هشت قسمتي.“ [91] مردم بهطور ناخودآگاه به صحبت بر اساس نظام فکري حزب مبني بر مبارزهي طبقاتي، تمجيد حزب و استفاده از زبان زور و تحکمآميز بهجاي صحبت آرام و منطقي سوق داده ميشدند. حکچ حتي لغتنامهي مذهبي را مورد سوء استفاده قرار داده و مفاهيم آن اصطلاحات را تحريف کرده است.
يک قدم وراي حقيقت اشتباه است. فرهنگ حزبي حکچ اصول اخلاقي سنتي چين را نيز تا حدي مورد سوء استفاده قرار داده است. براي مثال فرهنگ سنتي وفا و صداقت را ارزش ميداند. حزب کمونيست نيز همين ادعا را دارد و حال آنکه آنچه را که حزب ميخواهد صرفاً صداقت و وفا در مقابل خواستههاي حزب است. فرهنگ سنتي بر احترام به خانواده حرمت مينهد. حکچ نيز براي کساني که به والدين خود در صورت نياز کمک نکنند مجازات زندان در نظر گرفته است ولي علت اصلي آن اين است که اگر کمک مالي از سوي فرزندان نباشد بارمالي آن بهدوش دولت خواهد افتاد. زماني که منافع حزب طلب کند، کودکان بهطور کامل از والدين خود جدا ميشوند. فرهنگ سنتي بر وفاداري تکيه دارد پس اصل اهميت را در درجهي اول بر مردم، بعد کشور و در آخر حاکم، استوار کرده حال آنکه وفاداري مورد نظر حکچ صرفاً ايثار و از خود گذشتگي کورکورانه است. آنقدر کورکورانه که بر اساس آن مردم بايد بدون قيدوشرط و سؤال و جواب از آن اطاعت کنند.
کلماتي که اغلب توسط حکچ بهکار ميروند بسيار گمراه کننده هستند. براي مثال جنگ داخلي بين "كومينتانگ"حزب ملی گرا KMT و کمونيستها را ”جنگ رهايي“ ناميدند گويي که مردم از ستم و مظلوميت ”رهايي“ يافتهاند. حکچ دورهي پس از سال 1949 را دوران ”پس از پايهگذاري کشور چين“ ناميد، حال آنکه در واقع چين مدت زمان بسيار مديدي قبل از آن وجود داشته است. حکچ به سادگي يک رژيم سياسي جديدي را بر سر کار نهاد. سه سال قحطي [92] ”سه سال بلاي طبيعي“ ناميده شد، حال آنکه در واقع يک بلاي طبيعي نبود بلکه بحران و فاجعهاي حاصل دست بشر بود. به هرحال با شنيدن مداوم اين کلمات در زندگي روزمره و تأثيرگيري ناخواسته از آنها ايدئولوژي حزبي حکچ به مردم القاء گرديد.
در فرهنگ کهن چين، موسيقي به عنوان راهي براي محدود کردن اميال نفساني انسان است. در کتاب آواز (يو شو) (Yue Shu)، جلد 24 دستنوشتههاي تاريخنويس (شي جي) (Shi Ji)، سيما چيان (Sima Qian) (بين سالهاي 145 تا 85 قبل از ميلاد) [93] گفت که سرشت انسان صلحجو است؛ تحريکات عوامل خارجي احساسات را تحت تأثير قرار داده و احساسات عشقي و نفرتي او را بسته به شخصيت و عقل شخص، متلاطم ميکند. اگر اين احساسات محدود و کنترل نشوند شخص توسط وسوسههاي خارجي بيشمار و بيپايان اغوا ميگردد و به فرمان احساسات باطنياش مرتکب اعمال زشت ميگردد. بنا به گفتهي سيما چيان امپراطورها در گذشته با استفاده از سرودهاي مذهبي و موسيقي مردم را آرام نگه ميداشتند. ترانهها بايد ”شاد باشند ولي نه کثيف و هرزه، سوزناک باشند ولي نه بيش از حد اندوهناک و افسردهکننده.“ بايد بيانگر تمايلات و احساسات باشند ولي در عين حال بايد براي اين ابراز احساسات کنترل و محدوديتي قائل باشند. کنفسيوس در ”منتخبات“ گفته است: 300 جمله از کتاب اُدِس (The Odes) (يکي از 600 گفتهي نغز که توسط کنفسيوس تدوين و ويرايش شده است) را ميتوان در يک جمله خلاصه کرد: ”از فکر پليد بر حذر باش.“
موسيقي با تمام ابعاد زيبايش بهدست حکچ به عنوان وسيلهاي براي شستشوي مغزي مردم مورد استفاده قرار گرفت. اشعار سرودهايي مثل ”سوسياليسم خوب است“ و ”چين نوين بدون حزب کمونيست محکوم به فنا است“ از کودکستان گرفته تا دانشگاه زمزمهي دانش آموزان و دانشجويان بودند. با خواندن اين اشعار مردم بهطور ناخودآگاه معاني آنها را ميپذيرفتند. بعدها حکچ با دزديدن آهنگهاي زيباي اشعار محلي و جايگزين کردن محتواي آنها با آنچه در مدح حزب بود از آنها در جهت تبليغات براي خود استفاده کرد. اين کار دو هدف داشت. هدف اول نابودي فرهنگ سنتي و هدف دوم تبليغ در جهت ارتقاء حزب بود.
در سخنراني مائو در اجلاس يانآن (Yan’ an) در مورد هنر و ادبيات [94] که يکي مدارک کلاسيک حکچ محسوب ميشود او تلاشهاي فرهنگي و ارتش را به عنوان ”دو جبههي جنگ“ معرفي کرد. او بيان داشت که داشتن يک ارتش و نيروي مسلح بهتنهايي کافي نيست. ارتشي مسلح به ادبيات و هنر نيز مورد نياز است. او خاطرنشان کرد که ادبيات و هنر بايد در خدمت سياست باشند و ادبيات و هنرِ طبقهي کارگر چرخدندهها و پيچ و مهرههاي ماشين انقلاب را تشکيل ميدهد. از چنين نظام تفکري، ”فرهنگ حزب“ شکل گرفت که هستهي اصلي آن را ”الحاد“ و ”مبارزهي طبقاتي“ تشکيل ميداد.
فرهنگ حزب بهراستي کمک شايان توجهي براي پيروزي حکچ در بهدستگيري قدرت مطلق و کنترل بي قيد و شرط جامعهي چين بود. فرهنگ حزب نيز درست مثل ارتش، زندانها و نيروي پليس، ماشين بسيار خشني بود که نوع متفاوتي از ظلم و قساوت را روا مي داشت- قساوتِ مدل فرهنگي. اين خباثت فرهنگي با نابودکردن 5000 سال فرهنگ سنتي، اراده را در مردم از بين برد و انسجام ملي مردم چين را سست کرد.
امروزه بسياري از چينيها از فرهنگ سنتي واقعي خود کمترين اطلاعي ندارند. برخي از آنها بر اين عقيده هستند که 50 سال فرهنگ حزب معادل 5000 سال فرهنگ کهن چين است. اين واقعيتي غمانگيز است. بسياري نيز که به خيال خود با فرهنگ کهن چين در مبارزهاند از اين واقعيت بيخبرند که در واقع با آنچه حکچ به عنوان فرهنگ سنتي معرفي کرده و در نتيجه، با خود ”فرهنگ حزب“ حکچ در جنگند نه با فرهنگ اصيل سنتي چين.
بسياري از مردم اميدوارند که نظام جاري چين را جايگزين نظام دمکراتيک غربي کنند. در واقع، دمکراسي غربي نيز بر پايهي فرهنگ، ساخته شده است، بهويژه فرهنگ مسيحيت، که ”همگان را از ديدهي خداوند يکسان و داراي حق مساوي ميداند“ و بنابراين به فطرت انسان و انتخاب او احترام ميگذارد. چگونه ”فرهنگ حزب“ ملحد و غير انساني حکچ ميتواند به عنوان زيرساخت يک نظام دمکراتيک غربي قرار گيرد؟
نتيجهگيري
انحراف چين از فرهنگ سنتي از زمان سلسلهي سونگ (Song) که بين سالهاي 960 تا 1279 بعد از ميلاد حکمراني ميکرد آغاز گرديده و از آن زمان تاکنون همواره مورد آسيب عوامل مختلف قرار گرفته است. پس از جنبش چهارم مي سال 1919 [95] برخي از روشنفکراني که در پي موفقيت سريع و منافع فوري بودند بهدنبال راهي براي دوري جستن از فرهنگ سنتي چين و نزديک کردن آن به تمدن و فرهنگ غرب گشتند. با اين وجود، درگيريها و منازعات و تغييرات در حوزهي فرهنگ، تنها به عنوان يک بحث آکادميک مطرح بود و درگيري نظامي دولت را بهدنبال نداشت. زمانيکه دولت دست نشاندهي حکچ بهقدرت رسيد اين اختلاف نظرهاي فرهنگي را اهميت بخشيد و آن را به عنوان بحث مرگ و زندگي حزب مطرح کرد. بنابراين حکچ حملهي خود به فرهنگ سنتي را با بهکار بردن ابزارهاي تخريبي مستقيم و نيز سوء استفادهي غير مستقيم با شگرد ”برداشت تفاله و دور ريختن عصاره“ آغاز کرد.
تخريب فرهنگ ملي نيز، عامل ديگري در روند پايهگذاري فرهنگ حزب بود. حکچ وجدان انساني و قضاوت اخلاقي را تضعيف کرده و باعث شد تا مردم به فرهنگ سنتي خود پشت کنند. اگر فرهنگ ملي بهطور کامل نابود گردد، عِرق ملي نيز با آن از بين ميرود و تنها يک اسم تو خالي براي آن ملت باقي ميگذارد. اين هشدار يک هشدار شعارگونه با بزرگنمايي سياسي نيست.
همزمان با اين امر، تخريب فرهنگ سنتي خرابيهاي فيزيکي غيرمنتظره را نيز به همراه داشته است.
فرهنگ سنتي به يکي شدن و هماهنگي انسان و عرش و همزيستي موزون بين انسان و فطرت و طبيعت احترام ميگذارد. حکچ مردم را به بهرهمندي از لذت بيپايان ناشي از جنگ بين آسمان و زمين ترغيب ميکند. اين فرهنگ مستقيماً باعث خرابيهاي زيست محيطي موجود در چين امروز گرديده، براي مثال به منابع آب ميپردازيم. مردم چين با پشت کردن به سنتي که ميگويد يک انسان شريف در راه ثروتمند شدن قدم برميدارد ولي اين کار را با شرافتمندي انجام ميدهد بسياري از عوامل زيستمحيطي و طبيعت را بهطور جدي آلوده و خراب کردهاند. در حال حاضر بيش از 75 درصد از 50000 کيلومتر (يا 30000 مايل) رودخانههاي چين از لحاظ زيست ماهيها و آبزيان غيرقابل استفادهاند. بيش از يک سوم منابع آب زير زميني از ده سال پيش تاکنون آلوده گرديدهاند که اين امر در حال حاضر نيز هر روز وخيمتر ميشود. براي اولين بار در طول تاريخ منظرهاي بر روي رودخانهي هوايهه (Huaihe) بهوجود آمد که شنيدني است: کودک خردسالي که در رودخانهي آلوده با مواد نفتي، مشغول بازي بود تصادفاً جرقهاي ايجاد کرد که باعث شعلهور شدن سطح رودخانه با زبانههاي آتش به ارتفاع 5 متر شد. اين زبانهها بيش از 10 درخت بيد را که در نزديکي رودخانه بودند به آتش کشيد و خاکستر کرد. [96] کاملاً واضح است در بين کساني که در آن نواحي زندگي کرده و اين آب را مينوشند بيماريهاي عجيب و سرطان کاملاً طبيعي است. ديگر مشکلات محيط زيست مثل بياباني شدن و شور شدن زمينهاي شمال غربي چين و آلودگي صنعتي مناطق ديگر نيز همگي ناشي از فقدان ارزش و احترام براي طبيعت است.
فرهنگ سنتي به زندگي احترام ميگذارد. حکچ بر اين عقيده است که ”شورش و طغيان توجيه پذير است“ و”مبارزه با انسانها پر از لذت است.“ حزب تحت نام انقلاب ميتواند دهها ميليون نفر را کشته يا گرسنگي دهد. اين امر باعث از بين رفتن ارزش زندگي در ميان مردم و زياد شدن محصولات سمي و داروهاي تقلبي در بازار است. براي مثال در شهر فويانگ (Fuyang) در استان آنهويي (Anhui) بسياري از نوزادان سالم در طول دوران شيرخوارگي دست و پاهايشان رشد کامل نيافت و بدنشان بسيار نحيف و سرشان بزرگ شد. 8 نوزاد در اثر اين بيماري عجيب مردند. پس از بررسيها معلوم شد که اين عارضه به علت شيرخشک مسمومي بوده که توسط توليدکنندگان سودجو و بي وجدان توليد شده بود. بعضي از مردم خرچنگ، مار و لاک پشت را با هورمون و آنتيبيوتيک خوراک ميدهند و يا الکل صنعتي را با شراب ترکيب ميکنند، برنج را با استفاده از مواد صنعتي جلا ميدهند و آرد را با عوامل سفيدکننده صنعتي سفيد ميکنند. به مدت 8 سال يک توليدکننده در استان هِنان(Henan) هزاران ُتن روغنِ پخت و پز توليد و پخش ميکرد. اين روغن حاوي مواد سرطانزا بود چرا که از روغنهاي ضايعاتي و بازيافت روغن موجود در غذاهاي پسمانده تهيه ميشد. توليد غذاهاي مسموم تنها يک امر منحصر به توليدکنندگان محلي خاص نيست بلکه در سراسر کشور مرسوم است. اين تفکر سودجويي مادي به هر قيمتي که شده است، چيزي جز ميوهي فرهنگ تخريب شده و به تبع آن، انسانيت و اخلاقيات سست شده، در اثر نابودي فرهنگ اصيل نيست.
برخلاف انحصارطلبي و نظام بستهي اجتماعي فرهنگ حزب، فرهنگ سنتي از ظرفيت بسيار بالاي انسجام يافتهاي برخوردار است. در زمان اوج شکوه و جلال سلسلهي تانگ (Tang)، آيينهاي بودايي، مسيحيت و ديگر مذاهب غربي همه با هم و بهطور هماهنگ با تائوئيست و افکار کنفسيوسي در صلح و صفا همزيستي ميکردند. چهار ببرِ آسيا (سنگاپور، تايوان، کرهجنوبي و هنگکنگ) يک هويت فرهنگي جديد تحت عنوان ”کنفسيوسهاي جديد“، خلق کردهاند. اقتصاد شکوفاي آنها نشان ميدهد که فرهنگ سنتي مانعي بر سر راه پيشرفت اجتماعي نيست.
از طرف ديگر، فرهنگ سنتي اصل کيفيت زندگي انسان را بر اساس خوشبختي دروني ميسنجد نه آرامش مادي صرف. ”ترجيح ميدهم کسي پشت سر، مرا سرزنش نکند بهجاي آنکه کسي در حضورم مدحم گويد. ترجيح ميدهم آرامش فکري داشته باشم تا آسايش فيزيکي“ [97] تائو يوانمينگ (Tao Yuanming) [98] (365 تا 427 بعد از ميلاد) در فقر زندگي ميکرد ولي روحي پر نشاط و شاداب داشت و تفريح او ”چيدن ستارهها و خيره شدن به کوههاي دور دست جنوب بود.“
فرهنگ پاسخي براي سؤالاتي مثل چگونه توليدات صنعتي را افزايش دهيم و يا چه سيستم اجتماعي را اتخاذ کنيم ندارد ولي در مقابل با ارائهي رهنمونها و محدوديتهاي مثبت، نقش مهمي را در اين زمينه ايفا ميکند. زنده کردن دوبارهي فرهنگ سنتي از دست رفته تنها با بازيابي و مرهم نهادن بر حرمت از دست رفتهي آسمانها، زمين و طبيعت، احترام گذاشتن به زندگي و سر تسليم فرود آوردن در مقابل خداوند امکان پذير است. در اين صورت است که انسان ميتواند بهطور هماهنگ و موزون با آسمان و زمين زندگي کند و از موهبت الهي رسيدن به سنين بالا لذت ببرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر