با درود،
این مقاله توسط مذهبیون به نگارش در آماده و احتمالا در آن از خدا و خدا باوری و شیطانی و امثال اینها جیزهایی موجود است. نظر به اینکه من خود یک بیخدا هستم، این مقاله را فقط به خاطر واقعیتهای تاریخی منتشر کردم و نه به عنوان اینکه مذهب را راه حل کمونیسم بدانم. از نظر شخصی من هر دو مردود و در میدان عمل شرکت خورده اند و در واقع شخص خود من هیج تفاوتی میان مذهب و ایده الوژی نمیبینم، مگر آنکه این جیزی زمینی است و آن آسمان ای. ولی در کلّ خاصیت هر دو یکی است. فقط در این فصل جند خطی از نویسنده راجع به خدا باوری حذف شده.
dl660k
.
این مقاله توسط مذهبیون به نگارش در آماده و احتمالا در آن از خدا و خدا باوری و شیطانی و امثال اینها جیزهایی موجود است. نظر به اینکه من خود یک بیخدا هستم، این مقاله را فقط به خاطر واقعیتهای تاریخی منتشر کردم و نه به عنوان اینکه مذهب را راه حل کمونیسم بدانم. از نظر شخصی من هر دو مردود و در میدان عمل شرکت خورده اند و در واقع شخص خود من هیج تفاوتی میان مذهب و ایده الوژی نمیبینم، مگر آنکه این جیزی زمینی است و آن آسمان ای. ولی در کلّ خاصیت هر دو یکی است. فقط در این فصل جند خطی از نویسنده راجع به خدا باوری حذف شده.
dl660k
.
فصل 4
حزب کمونيست چين چگونه يك نيروي ضد جهان هستي است
مقدمه
زمانيكه صحبت از استبداد و ظلم به ميان ميآيد اكثر چينيها براي تائو (Tao) كه به معني ”راه“ است ارزش زيادي قائل هستند. در چين باستان براي توصيف يك امپراطور ظالم چين ميگفتند: ”فرمانرواي فاسد و رو به زوالي كه فاقد تائو است.“ هر گونه رفتاري كه با اصول اخلاقي كه خود در زبان و الفباي چيني با دو كلمهي دائو دِ (Dao De) كه به ترتيب به معني ”تائو“ و ”فضيلت و خوبي“ هستند در تضاد باشد، از لحاظ چينيها رفتاري است كه از اصول تائو تبعيت نميكند. حتي كشاورزان شورشي نيز پلاكاردهايي را علم ميكردند كه بر روي آنها چنين نوشته بود: ”تائو را به جای بهشت بدست آوريد“ . لائوذي [1] در جايي گفت: ”چيز عجيب و اسرار آميزي وجود دارد كه قبل از پيدايش آسمان و زمين وجود داشته است. ساكت، بدون شكل، كامل و بدون تغيير. آن براي ابد در كاملترين و بهترين شكل خود در همه جا حضور دارد و مادر همه چيز است. من اسم آنرا نميدانم پس آنرا تائو يا راه مينامم.“ اين گفته حاکي از آن است كه جهان از ”تائو“ بوجود آمده است.
در چند صد سال گذشته، چپاول بياماني كه بهدست حزب كمونيست انجام گرفته باعث پيدايش نيرويي در مقابل طبيعت و انسانيت گرديده كه خود عامل درد و رنج و مصائب بسيار شده است. اين نيرو همچنين تمدن چين را بهسمت نابودي سوق داده است. با ارتكاب فجايع و وحشيگريهاي مختلفي که اصول تائو را زير پا ميگذارد و در تضاد با زمين و آسمان است به نيروي بينهايت بدنهادي عليه جهان هستي مبدل شده است.
”انسان در پي زمين، زمين بهدنبال آسمان، آسمان در پي تائو و تائو بهدنبال آنچه طبيعي است.“ [2] در زمان چين باستان، مردم به اطاعت، هماهنگي و همزيستي با آسمان معتقد بودند. نوع بشر در هماهنگي با آسمان و زمين است و با وابستگي متقابل با آنها هستي دارد. تائوي جهان تغييري نمييابد. جهان بر اساس اصول تائو و بنا به نظم اداره ميشود. زمين تغييرات آسمان را دنبال ميکند، بههمين دليل چهار فصل مختلف دارد. با احترام به آسمان و زمين، انسان ميتواند از يك زندگي موزون و هماهنگ و پر از نعمت و سپاس برخوردار گردد. انعكاس اين حقيقت را ميتوان در اين جمله ديد: ”زمانبندي مطلوب آسمان، شرايط جغرافيايي مناسب، سازگاري و هماهنگي در ميان انسانها.“ [3] بر اساس انديشهي چيني، تمامي علوم اعم از نجوم، جغرافيا، نظام تقويم نجومي، طب، ادبيات و حتي ساختارهاي اجتماعي همگي از اين فلسفه پيروي ميكنند.
اما حزب كمونيست، ”انسانها مافوق طبيعت“ و ”فلسفهي مبارزه“ در سرپيچي و نافرماني از قوانين آسمان، زمين و طبيعت را ترويج ميدهد. به گفته مائو زدانگ ”نبرد با آسمان، جنگ با زمين و مبارزه با انسانيت بزرگترين و بيانتهاترين لذات هستند.“ شايد حزب كمونيست از چنين مبارزاتي لذت برده باشد ولي در مقابل، اين مردم بودهاند كه همواره بهاي اين فجايع را پرداختهاند.
الف- مبارزه با مردم و نابود كردن فطرت انساني
بههم آميختن خوب و بد و ريشه كن كردن انسانيت
يك انسان در درجهي اول يك موجود طبيعي و بعد از آن يك موجود اجتماعي است. ”انسانها در زمان تولد همگي از فطرت پاك برخوردارند“ [4] و ”روح شفقت و مهرباني در همهي انسانها بطور يكسان وجود دارد.“ [5] اين جملات نمونهاي از رهنمونهاي بسياري هستند كه انسانها در زمان تولد از آنها برخوردارند، رهنمونهايي كه بوسيلهي آنها قادر به تشخيص خوب از بد و درست از نادرست ميشوند. با اين وجود از ديدگاه حکچ انسانها همگي مانند حيوانات و يا حتي ماشينها هستند. بر اساس اعتقاد حکچ بورژوا (سرمايهدار) و پرولتاريا (طبقهي كارگر) فقط نيروهاي مادي هستند.
هدف حکچ كنترل مردم و تغيير تدريجي آنها بهسمت موجودات خشن انقلابي و شورشي است. ماركس گفته است كه ”نيروهاي مادي را تنها بوسيلهي نيروهاي مادي ميتوان سرنگون كرد“؛ ”تئوري نيز به محض اينکه توجه تودهها را جلب کرد يك نيروي مادي به حساب ميآيد.“ [6] او معتقد بود كه كل تاريخ بشر چيزي بهجز تحولي مستمر در فطرت انسان نيست و فطرت انسان در حقيقت فطرت طبقاتي است و چيزي بهعنوان فطرت ذاتي و خدادادي وجود ندارد بلكه همگي محصول محيط اطراف هستند. او اظهار كرد كه انسان يك ”موجود اجتماعي“ است و نظريهي فرباك (Feuerbach) را كه انسان را يك ”موجود طبيعي“ ميداند رد كرد. لنين معتقد بود كه ماركسيسم نميتواند بطور طبيعي و خود بخود در بين طبقهي كارگر شكل بگيرد بلكه بايد از خارج به آن القا گردد. لنين تمام سعي خود را كرد با اين وجود نتوانست مبارزات كارگران بر سر مسائل اقتصادي را به يك جنگ سياسي بر سر قدرت بكشاند. بههمين دليل به ”تئوري واکنش شرطي“ ايوان پتروويچ پاولف (Ivan Petrovich Pavlov) برندهي جايزه نوبل اميد بست. لنين گفت اين تئوري ”در مورد طبقهي كارگر در همهي جهان از ارزش بالايي برخوردار است.“ تروتسكي (Trotsky) [7] حتي بطور بيهودهاي اميد داشت كه واکنش شرطي نهتنها ميتواند از لحاظ رواني بر افراد تأثيرگذار باشد بلكه از لحاظ جسمي نيز ميتواند افراد را تغيير دهد. همانطور كه سگ در آزمايش پاولف با شنيدن صداي زنگ ناهار بزاق ترشح ميكرد، انتظار ميرفت كه سربازها نيز با شنيدن صداي گلوله و تفنگ تهييج شده و شجاعانه حمله كرده و زندگي خودشان را فداي حزب كمونيست كنند.
از زمانهاي بسيار قديم عقيده مردم بر اين بوده كه پاداش، از كار سخت و تلاش حاصل ميشود. با كار سخت شخص ميتواند در زندگي به مال و مكنت برسد. مردم از تنبلي نفرت داشته و سود بدون زحمت را غير اخلاقي ميدانستند. پس از آنكه حزب كمونيست مثل طاعون جامعه را فرا گرفت، آدمهاي انگل و بيعار را به تقسيم زمينها، سرقت اموال شخصي و تعدي به زنان و مردان تشويق كرد كه همهي اين اعمال با ظاهر و آب و رنگ قانوني شكل ميگرفتند.
همگان ميدانند كه احترام به افراد مسن و توجه به كودكان و جوانترها واجب است و بيحرمتي و بيتوجهي به افراد مسن و معلمان زشت و ناپسند است. تعليمات كهن كنفسيوس دو بخش داشت: شيائو شو (Xiao Xue) يا يادگيري كوچك و دا شو (Da Xue) يا يادگيري بزرگ. يادگيري كوچك مختص كودكان زير 15 سال بود كه تمركز اصلي آن بر يادگيري آدابي همچون آراستگي و پاكيزگي، روابط اجتماعي و آداب معاشرت (يعني تعليم مسائل بهداشتي، رفتار اجتماعي، چگونه سخن گفتن و غيره). يادگيري بزرگ بر فضيلت و خوبي و كسب تائو تأكيد داشت. [8] در زمان تلاشهاي حکچ در انتقاد و نفي لين بيائو (Lin Biao) [9] و كنفسيوس و محكوم كردن اساتيد، حزب تمامي معيارهاي اخلاقي را از ذهن نسل جوان پاك كرد.
براساس يك گفته از چين باستان ”اگر كسي تنها يك روز معلم من باشد، مابقي عمر همچون پدر به او احترام خواهم گذاشت.“
در پنجم ماه اوت سال 1966، بيان جونگيون (Bian Zhongyun) كه معلم يك دبيرستان دخترانه وابسته به دانشگاه پكن بود در حاليكه كلاه بوقي بر سرش گذاشته و لباسهايش با جوهر مشكي بهطور زنندهاي لكهدار شده بود و مجبور به حمل يك تخته سياه كوچك آويخته به گردنش شده بود كه بر روي آن كلمات توهينآميزي نوشته شده بود در ميان دانشآموزانش كه بر روي بشكههاي زباله ضرب گرفته بودند گردانده شد. سپس وادار شد تا بر روي زمين زانو بزند و بعد با چوبي كه در آن ميخهاي نوك تيز فرو كرده بودند او را كتك زدند و رويش آب جوش ريختند . او تا سر حد مرگ شكنجه شد.
مديرهي يك دبيرستان دخترانه در پكن توسط دانشآموزان مدرسه وادار شد تا در حاليكه بر روي يك كاسهي دستشويي شكسته با مشت ضربه ميزد فرياد بكشد كه ”من عنصر نامطلوب هستم.“ موهاي او را بطور زنندهاي تراشيدند تا مسخرهاش كنند. آنقدر بر سرش كوبيدند تا خون از آن جاري شد و سپس وادارش كردند تا چهار دست و پا بر روي زمين حركت كند.
همگان معتقدند كه پاكيزگي خوب و كثيفي بد است. اما حکچ ”لباسهاي پوشيده از گل و چرك و دستان پوشيده از پينه“ را ترويج ميکرد و جملهي ”دستان كثيف و پاهاي آغشته به فضولات گاو“ [10] از جملات تشويقي معروف آن بود. چنين افرادي بعنوان انقلابيترين قشر جامعه شناخته شده و حق تحصيل در دانشگاهها و پيوستن به حزب را داشته و ارتقاء گرفته و نهايتاً رهبران حزب گرديدهاند.
پيشرفت بشر در اثر جمعآوري علم و دانش حاصل شد. حالآنكه از نظر حکچ كسب دانش بد تلقي ميشود. در گروهبندي 9 گانهاي كه توسط حزب براي اقشار مختلف تشكيل شده بود، روشنفكران در گروه 9 كه بدترين رده و بعنوان گروه نهم بدبو نام داشت جاي گرفته بودند. به روشنفكران گفته ميشد كه از بيسوادها چيز ياد بگيرند و توسط كشاورزان فقير تحت آموزش مجدد قرار گيرند تا اصلاح شده و زندگي جديدي را آغاز كنند. براي بازآموزي روشنفكران، استادان دانشگاه تسينگهوا (Tsinghua) به جزيرهي كارپ (Carp) در نانچانگ (Nanchang) واقع در استان جيانگزي (Jiangxi) تبعيد شدند. در آن منطقه خطر ابتلا به انگل شيستوسومياسيس (Schistosomiasis) [11] بشدت شيوع داشت و حتي اردوگاه كار اجباري كه در آنجا وجود داشت به ناچار به جاي ديگري انتقال يافته بود. اين استادان به محض تماس با آب رودخانه به اين بيماري مبتلا شده و در اثر عفونتهاي سيروزي توانايي كار و زندگي كردن را از دست دادند.
به تحريك و تشويق جو انلاي (Zhou Enlai) نخستوزير اسبق چين، حزب كمونيست كامبوج (خِمرهاي سرخ) بيرحمانهترين و وسيعترين كشتار روشنفكران را در اين كشور آغاز كردند. آنهايي كه به آزادانديشي متهم ميشدند ميبايست اصلاح شده تا از لحاظ روحي و جسمي نابود و ريشهكن شوند. از سال 1975 تا 1978 يك چهارم جمعيت کامبوج كشته شدند. علت كشتن بعضي از آنها تنها اثر جاي عينك باقيمانده بروي بينيشان بود.
پس از پيروزي حزب كمونيست كامبوج در سال 1975 پل پات (Pol Pot) بطور بسيار زود هنگام سوسياليسم - ”بهشتي در جوامع بشري“ كه در آن هيچگونه اختلاف طبقاتي، تقسيمات شهري و روستايي و واحد پول و تجارتي وجود ندارد- را پايهگذاري كرد. در انتها نهاد خانواده گسسته شد و جاي خود را به تيمهاي كار گروهي مردانه و تيمهاي كار گروهي زنانه داد. كارگران همگي مجبور ميشدند بطور گروهي كار كرده و غذا بخوردند و همگي لباس يكسان سياهرنگ انقلابي و يا يونيفرم نظامي بهتن كنند. زن و شوهرها تنها ميتوانستند يكبار در هفته و آنهم با كسب اجازه يكديگر را ملاقات كنند.
حزب كمونيست بر اين ادعا بود كه از آسمان و زمين ترسي ندارد بلكه با خودخواهي سعي در اصلاح كردن آنها داشت. اين يک بيحرمتي به تمام عوامل راستين در كل جهان است. مائو زدانگ زماني که شاگردي در هونان بود نوشت:
در تمام سدهها، ملتهاي مختلف انقلاب كردهاند. سيستم قديمي رخت بربسته و نظام جديد جاي آنرا گرفته است، تغييرات عظيم رخ دادهاند كه مرگ و زندگي و موفقيت و ناكامي زيادي را در برداشتهاند. نابودي جهان نيز بههمين طريق است. اين نابودي نيز مسلماً آخرين نخواهد بود و مشكلي وجود ندارد كه پس از اين تخريب، تولد جهان جديد بوقوع خواهد پيوست. ما همگي در انتظار چنين نابودي هستيم چرا كه با نابود كردن جهان قديمي، جهان جديدي آفريده ميشود. آيا اين جهان جديد بهتر از آن جهان كهنه نيست؟
عاطفه يک احساس طبيعي بشر است. مهر و عاطفه بين زن و شوهر، كودكان، والدين، دوستان و بطور كلي در اجتماع چيزي طبيعي است. حکچ با درگير كردن مردم در يك مبارزهي بيانتهاي سياسي آنها را به گرگ و يا حتي حيواني كه از گرگ نيز درندهتر و بيرحمتر است تبديل كرد. درندهترين ببرها نيز كودكان خود را نميخورند. اما تحت قوانين حکچ بسيار پيش ميآمد كه والدين و فرزندان و يا زن و شوهر يكديگر را به حزب لو دهند و بدين ترتيب ارتباطات خانوادگي رفته رفته از بين رفت.
در اواسط دههي 1960، يك معلم خانم هنگام تدريس حروف الفباي چيني در يك دبستان در پكن بطور تصادفي كلمات ”سيوسياليسم“ و ”سقوط“ را در كنار هم گذاشت. دانشآموزان گزارش او را به دفتر دادند. پس از آن او هر روز مورد انتقاد قرار ميگرفت و يا توسط دانشآموزان پسر سيلي ميخورد. دخترش روابط خود را با او محدود كرد. هر زمان كه مبارزات قدري شدت مييافت، دخترش در جلسات سياسي، اين ”حرکت جديد مبارزهي طبقاتي“ مادر خود را مورد انتقاد قرار ميداد. تا چندين سال پس از اين بدبياري تنها كار اين معلم تميز كردن مدرسه ازجمله توالتهاي آن بود.
كساني كه درگير روند انقلاب فرهنگي بودند هرگز خانم جانگ جيشين (Zhang Zhixin) را فراموش نميكنند. او به علت انتقاد از مائو در عدم موفقيت طرح ”گام عظيمي به جلو“ به زندان فرستاده شد. زندانبانان به دفعات لباسهاي او را بر تنش پاره كرده، از پشت به او دستبند ميزدند و او را بداخل زندان مردان ميانداختند تا بطور جمعي مورد تجاوز قرار گيرد. او در نهايت مشاعرش را از دست داد. در زمان اعدامش زندانبانان از ترس اينكه او شعاري عليه رژيم ندهد سر او را بر روي آجري گذاشته و بدون مادهي بيهوشي گلويش را دريدند.
حکچ(حزب کمونیست چین) براي آزار و شكنجه فالون گونگ در سالهاي اخير همچنان از روشهاي قديمي ايجاد نفرت و تحريك و تشويق به خشونت استفاده ميكند.
حزب كمونيست جنبهي خوب و بافضيلت فطرت انسان را سركوب كرده و در عوض جنبههاي شيطاني آنرا تقويت ميكند تا بتواند به حكومت خود نيروي بيشتري بدهد. طي اقدامات مختلف، انسانهاي باوجدان از ترس خشونتهاي احتمالي خاموش شدهاند. حزب كمونيست بطور برنامهريزي شدهاي معيارهاي اخلاقي جهان را نابود كرده تا بتواند مفاهيم خوب و بد و احترام و حيا را بطور كامل از بين ببرد. معيارهايي كه هزاران سال توسط بشر حفظ شدهاند.
شيطاني كه وراي قانون ايجاد متقابل و بازداري متقابل ميرود
لائوذي بيان کرد:
در زير آسمان همگان ميتوانند زيبايي را به عنوان زيبايي ببينند فقط به خاطر اينكه زشتي وجود دارد.
همگان خوب را به خوبي ميشناسند فقط به خاطر اينكه بد وجود دارد.
بنابراين داشتن و نداشتن باهم پديد ميآيند.
آساني و سختي يكديگر را كامل ميكنند.
دراز و كوتاه در مقابل يكديگر وجود دارند.
بلندپايه و پست در مقابل يكديگر قرار دارند.
صداي انسان و صداهاي ديگر يكديگر را هماهنگ ميکنند.
جلو و عقب يكي پس از ديگري ميآيد. [12]
بهزبان ساده قانون ايجاد متقابل و بازداري متقابل در دنياي انسانها وجود دارد. انسانها نه تنها به دو دستهي خوب و بد تقسيم ميگردند بلكه خوب و بد بطور همزمان در يك شخص وجود دارند.
دائو جي (Dao Zhi) كه سمبل راهزني در چين باستان است به گروه خود گفت، ”راهزنان نيز بايد به تائو يا ”راه“ معتقد باشند.“ او در ادامه گفت كه انسان حتي بهعنوان يك راهزن نيز بايد ”محترم، شجاع، منصف، عاقل و خيرخواه“ باشد. اين جملات بدين معناست كه حتي يك راهزن نيز نميتواند هر آنچه به مذاقش خوش ميآيد انجام دهد و بايد پايبند اصول خاصي باشد.
تاريخ حکچ همواره پر از حقه و خيانت بيامان بوده است. براي مثال آنچه راهزنان از همه بيشتر محترم ميشمردند ”انصاف و عدالت“ بود. حتي مكاني كه در آن اموال مسروقه را بين خود تقسيم ميكردند ”تالار عدالت و انصاف براي تقسيم اموال“ نام داشت. ولي به محض اينكه در بين اعضاي حكچ اختلاف يا بحراني رخ ميدهد، بلافاصله يكديگر را محكوم كرده و حتي براي يكديگر اتهامات دروغين ساخته و به يکديگر توهين کرده تا يکديگر را مقصر جلوه دهند.
براي مثال به مورد ژنرال پنگ دِهوآي (Peng Dehuai) ميپردازيم. مائو زدانگ كه خود يك رعيت زاده بود بهخوبي ميدانست كه برداشت 130000 جين (هر جين برابر نيم كيلوگرم) محصول غله از هر مو (هر مو برابر 755/667 متر مربع) زمين غير ممكن است [3] و آنچه پِنگ گفته بود صحت دارد. او همچنين ميدانست كه پنگ به هيچ عنوان قصد بدست آوردن قدرت او را نداشت چرا كه او چندين بار در زمان جنگ بين حکچ و "كومينتانگ"حزب ملی گرا KMT زمانيکه با تنها بيست هزار تن از افرادش با دويست هزار نفر نيروي هو زونگنان (Hu Zongnan) جنگيد جان او را نجات داده بود. با اين وجود به محض اينكه پنگ عدم موافقتش با مائو را اعلام كرده بود، از كوره در رفته و شعري را كه در مدح پنگ گفته بود به سطل زباله انداخت. متن شعر از اين قرار بود: ”چه كسي اين جرأت را دارد كه بر پشت اسب با شمشير بيرون كشيده بتازد- تنها ژنرال پنگ ما!“ مائو عليرغم جانفشاني پنگ در نجات جان او، بر سر آن شد تا او را بكشد.
حكچ بجاي حكومت منصف و خيرخواهانه، مردم را با شقاوت تمام ميكشد؛ او حتي اعضاي خود را نيز بر اساس بدگماني و نفع شخصي قلع و قمع ميكند، قلمرو و سرزمين چين را معامله كرده؛ با بزدلي رفتار ميکند؛ با بيخردي، خودش را دشمن اعتقادات صالح کرده؛ جنبشهاي تودهاي را بهراه مياندازد و راههاي خردمندانهي حكومت بر يك ملت را نقض ميكند. بطور كلي ميتوان گفت كه حكچ آنقدر در اين راه زيادهروي كرده كه حتي به معيارهاي راهزنان مبني بر ”حتي راهزنان نيز بايد از تائو يا ”راه“ پيروي كنند“ نيز پايبند نيست. شرارت او چيزي فراتر از قانون ايجاد متقابل و بازداري متقابل در جهان است. حکچ بطور كامل با طبيعت و انسانيت در معارضه است چرا كه با بههم ريختن معيارهاي خوب و بد سعي در وارونه كردن قانون جهان دارد. نخوت و بدخواهي او به اوج خود رسيده و به فرو پاشي كامل محكوم است.
ب- جنگ با زمين از طريق نقض قوانين طبيعت و به بار آوردن بلاياي بيانتها
تعميم مبارزهي طبقاتي به طبيعت
جين شونهوآ (Jin Xunhua) فارغ التحصيل سال 1968 از مدرسهي متوسطهي ووسانگ (Wusong) شماره 2 شانگهاي و عضو كميتهي دائم گارد سرخ مدرسهي متوسطهي شانگهاي بود. او در ماه مارس سال 1969 به روستاهاي استان هيلانگجيانگ (Heilongjiang) اعزام شد. در پانزدهم اوت سال 1969 سيل شديدي از كوهها به اطراف جاري گرديد و تمامي مناطق اطراف رودخانهي شوانگ را به زير آب برد. جين براي بيرون كشيدن دو تيرك سيمهاي انتقال برق از درون سيل به درون جريان تند آب پريد و غرق شد.
نوشتههاي زير دو صفحه از دفتر خاطرات [14] جين پيش از مرگش است.
چهارم جولاي
دارم عمق مبارزات طبقاتي را در روستاهاي اطراف حس ميكنم. بهعنوان يكي از اعضاي گارد سرخ رئيس مائو، كاملاً آمادهام تا سر خود را در راه مبارزه با اقدامات نيروهاي ضد انقلابي از دست بدهم و افكار راسخ و شكست ناپذير مائو زدانگ سلاح من است. براي انجام آن آمادهام حتي اگر لازم باشد جان خود را فدا كنم. با نهايت توانم ميجنگم، ميجنگم و ميجنگم تا ديكتاتوري حكومت طبقهي كارگر را مستحکم کنم.
نوزدهم جولاي
دشمنان طبقاتي در اين جوخهي توليد هنوز متكبرند. جوانان تحصيل كرده به اين روستا آمدند تا در 3 جنبش انقلابي بزرگ شركت نمايند. اول و مهمتر از همه، مبارزات طبقاتي. ما بايد بر طبقهي فقير و رعاياي طبقهي متوسط به پايين اتكا كرده و با بسيج كردن تودهها تكبر دشمنان را سركوب كنيم. ما جوانان تحصيل كرده بايد همواره بيرق افكار مائو زدانگ را در رأس افكار خود قرار داده و هيچگاه مبارزات طبقاتي و ديكتاتوري طبقهي كارگر را فراموش نكنيم.
جين با فكر و قصد مبارزه با آسمان و زمين و اصلاح بشريت به مناطق روستايي رفت. دفتر خاطرات او نشان ميدهد كه ذهنش پر از ”جنگ و مبارزه“ بود. او نظريهي ”مبارزه با انسانها“ را به جنگ با آسمان و زمين توسعه داد و نهايتاً جان خود را براي آن از دست داد. جين يك نمونه از فلسفهي مبارزه است و بدون شك قرباني آن نيز شد.
به گفته اِنگلس ”آزادي به رسميت شناختن گريز ناپذير بودن است“. مائو زدانگ پا را فراتر گذاشته و لفظ ”اصلاح و تحول جهان“ را به آن اضافه كرد. اين آخرين گفته كاملاً نظريهي حکچ در مورد طبيعت را روشن ميكند كه چيزي نيست بهجز تغيير در طبيعت. مفهوم ”گريز ناپذير بودن“ آنچنانكه كمونيستها بيان ميكنند مسئلهاي خارج از ديد انسان بوده و ”الگو و مدلي“ است که منشاء آن غير قابل توضيح و تفصيل است. آنها معتقدند كه طبيعت و بشريت را ميتوان از طريق بسيج کردن آگاهي بشريِ ذهني براي فهم قوانين عيني، ”تسخير“ کرد. كمونيستها در انجام تغيير در طبيعت، اين دو ميدان آزمايشي خود يعني شوروي و چين را به بينظمي و آشوب كشيدهاند.
اشعار محلي كه در خلال دورهي ”گام عظيم به جلو“ ساخته شدند همگي نشانگر حماقت و خودپسندي حکچ هستند: ”بگذاريد تا كوهها تعظيم كنند و رودخانهها در جلوي ما به كنار روند“؛ ”امپراتور يشم در آسمان و پادشاه اژدها در زمين وجود ندارند. من خود امپراطور يشم و پادشاه اژدها در زمين هستم. به 3 كوه و 5 دره فرمان ميدهم تا به كنار روند چرا كه من دارم ميآيم.“ [15]
حزب كمونيست در راه است! در پي آن نابودي توازن طبيعت و تخريب جهان موزون و هماهنگ ميآيد.
بههم زدن نظم طبيعت سبب ميشود حکچ آنچه را که خود كاشته است برداشت کند
بر اساس سياست زراعي كه غلات را بهعنوان كليد موفقيت ميدانست، حكچ بهدلخواه خود، مناطق وسيع كوهستاني شيبدار و مرغزارهايي را كه براي كشت و كار مناسب نبودند به مزارع تبديل كرد و رودخانهها و درياچهها را با هدف ساخت مزرعه پر كرد. نتيجه چه شد؟ حكچ ادعا كرد كه توليد غلات در سال 1952 از آنچه در دوران ملي گرايان توليد شده بود بيشتر بود ولي آنچه كه حزب اعلام نكرد آن بود كه تا سال 1972 هيچگاه توليد غلات در چين از ميزان توليد شده در دوران پر از صلح و آرامش سلطنت چيانلانگ (Qianlong) از سلسلهي چينگ (Qing) افزون نشد. حتي تا امروز نيز ميزان توليد سرانهي غلات در چين بسيار پايينتر از آنچه در زمان سلسلهي چينگ بوده ثبت شده و فقط يك سوم زمان اوج کشاورزي در تاريخ چين، زمان سلسلهي سونگ (Song) بود.
قطع كردن بيحساب درختان، ويران کردن رودخانهها و پر كردن درياچهها به تخريب اكولوژيكي غير قابل جبران طبيعت چين منجر گرديده است. امروزه اكوسيستم چين در لبهي پرتگاه نابودي است. خشك كردن رودخانههاي هاي(Hai) و رودخانهي زرد و آلوده سازي رودخانههاي هواي (Huai) و يانگتسه (Yangtze) حيات اين دو رودخانه را كه زندگي بسياري از چينيها به آنها وابسته است به خطر انداخته است. با نابودي مرغزارهاي گانسو (Gansu)، چينگهاي (Qinghai)، مغولستان داخلي و شينجيانگ (Xinjiang)، طوفانهاي شن در حال گسترش به سمت فلات مركزي هستند.
در دههي 1950 تحت راهنماييهاي كارشناسان شوروي، حکچ نيروگاه آبي سنمنشيا (Senmenxia) را در كنار رودخانهي زرد ساخت. تا امروز اين نيروگاه ظرفيت توليدي معادل نيروگاهي كه بر روي يك رودخانه با حجم متوسط ساخته ميشود را داشته است و اين در حاليست كه رودخانهي زرد دومين رودخانهي بزرگ چين است. بدتر از همه اين بوده كه اين پروژه باعث تجمع گل و شن در مناطق بالا دست رودخانه گرديده و سطح بستر رودخانه بالا آمده است. بههمين دليل حتي معموليترين طغيانها باعث از بين رفتن جان و مال بسياري از مردم در هر دو ساحل رودخانه ميگردد. در طغيان رودخانهي وي (Wei) در سال 2003، بيشترين حد عبور آب در آن لحظه 3700 متر مكعب در ثانيه بود، سطحي که ممكن است در هر 3 تا 5 سال بوقوع بپيوندد. با اين حال اين طغيان باعث فجايع غير قابل جبراني شد كه در 50 سال گذشته بيسابقه بوده است.
ذخائر آبي بزرگي در سطح وسيعي در حوالي جوماديان (Zhumadian) در استان هنان (Henan) بنا گرديدهاند. در سال 1975 سدهاي اين منطقه يكي پس از ديگري فرو ريختند. در زماني كمتر از 2 ساعت 60،000 نفر غرق شدند. كل ميزان تلفات به چيزي بيش از 200،000 نفر بالغ شد.
حکچ(حزب کمونیست چین) با بيفكري و بيخيالي مشغول تخريب اراضي چين است. سد سهگردنه واقع بر روي رودخانه يانگتسه و پروژهي انتقال آب جنوب به شمال همگي كارهايي هستند كه حکچ براي تغيير اكوسيستم با صرف هزينهاي بالغ بر صدها ميليارد دلار انجام داده است. اين جداي از پروژههاي كوچك و متوسط مبتني بر فلسفهي ”مبارزه با زمين“ است. علاوه بر اينها، يكبار حکچ پيشنهادي داد مبني بر انفجار يك بمب اتمي براي باز كردن گذرگاهي در فلات چينگهاي - تبت (Qinghai-tibet) تا محيط زيست طبيعي در مناطق غرب چين تغيير داده شود. گرچه خصومت و منفعت طلبي حکچ در جدال با زمين جهانيان را به تعجب انداخته است اما غير منتظره نيستند.
در كتاب با گوا (Ba Gua) يا كتاب تغييرات، چينيهاي باستان آسمان را بهعنوان ”چيان“ (Qian) يا خالق ميدانستند و آنرا به عنوان ”تائو“ي آسماني حرمت ميگذاشتند. آنها زمين را بهعنوان ”كُن“ (Kun) يا دريافت كننده ميدانستند و به صفت پذيراي آن احترام ميگذاشتند.
كُن، ستارهي ششپر که از چيان پيروي ميکند، در كتاب تغييرات چنين توصيف شده است: ”طبيعت زمين درحالي که در ستارهي ششپر كُن قرار دارد، ارزاني ميدارد و واکنش مثبت نشان ميدهد. در اين راستا، افراد والا همهي امور را با خوبيها و فضايل فراوان اداره ميکنند و آنها را برپا ميدارند.“
بر اساس يك تعبير كنفسيوسي از كتاب تغييرات [16] ”بينقص، عظمت كُن است، آن به تمام موجودات حيات ميبخشد.“
كنفسيوس خود بعدها در مورد طبيعت كُن چنين گفت: ” كُن نرمترين است ولي در حركت سخت و استوار است. آن بيحركتترين است ولي در طبيعت راست و درست است. با دنبالهروي خود خداوند خود را بدست ميآورد ولي در عين حال طبيعت خود را حفظ كرده و بنابراين دوام مييابد. او حاوي همه چيز است و در تغيير و تحول بينظير. راه و روش كُن اين است- چه مطيع و آرام است، آسمان را بر دوش دارد و با زمان پيش ميرود.“
واضح است كه تنها بهواسطهي صفات پذيراي مادر زمين مانند نرمش، سكون و بردباري در پيروي از آسمان است كه همهي چيزها ميتوانند روي زمين پابرجا بمانند و شکوفا شوند. كتاب تغييرات به ما نگرش مناسب به تائو (راه) آسماني و خوبيهاي زميني را ميآموزد. اين نگرش عبارتست از: پيروي از آسمان، وفادار ماندن به زمين و احترام به طبيعت.
حکچ(حزب کمونیست چین) به منظور مخالفت با چيان و كُن فرهنگ ”مبارزه با آسمان و جنگ با زمين“ را ترويج ميدهد. اين حزب منابع زمين را بهدلخواه تاراج کرده است. در آخر، بايد گفت كه او بهطور اجتناب ناپذير و حتمي توسط آسمان، زمين و قوانين طبيعت تنبيه خواهد شد.
ايمان سنتي موانعي طبيعي بر سر راه نخوت و خودبزرگبيني كمونيست ايجاد ميكند.
حکچ(حزب کمونیست چین) بطور افسار گسيخته و شتابزدهاي به قلع و قمع اديان پرداخت. در طول دورهي انقلاب فرهنگي مقدار بسيار زيادي معبد و مسجد تخريب گشت و راهبان با حالت تمسخر آميزي در خيابانها گردانده شدند. در تبت، 90 درصد معابد تخريب گشتند. حتي امروزه نيز حکچ به اعدامهاي مذهبي خود ادامه داده و دهها هزار مسيحي را كه در خانههاي خود به عبادت مبادرت ميكنند روانه زندانها ميكند. گونگپينمي (Gongpinmei) كه يك كشيش كاتوليك در شانگهاي بود مدت بيش از 30 سال را در زندانهاي حکچ بهسر برد. او در دههي 1980 به آمريكا رفت. قبل از مرگ در سن 90 سالگي وصيت نامهاي تنظيم كرد و در آن چنين نوشت: ”زماني كه ديگر حکچ در چين حكمفرما نباشد گور مرا به شانگهاي منتقل كنيد.“ در طول 30 سالي كه او بدليل اعتقادش در زندان انفرادي بود، حكچ بارها او را زير فشار شديد گذاشت تا دست از اعتقادش برداشته و حاكميت و رهبري ”كميتهي وطن پرستي سه خود“ [19] را بپذيرد تا آزاد گردد.
در سالهاي اخير حملات حکچ به تمرينکنندگان فالون گونگ كه نشانهي اصول راستي، شفقت و صبر هستند، توسعهي اعتقاد ”مبارزه با آسمان“ و نيز نتيجهي اجتناب ناپذير اجبار و زور بكار گرفته شده براي سركوبي خواست واقعي مردم بوده است.
نتيجهگيري
در عمل، حزب كمونيست در صحنهي جهان شكست خورده است. جيانگ زمين رهبر سابق مهمترين حزب كمونيست در جهان در ماه مارس سال 2001 به خبر نگار روزنامهي واشنگتن پست چنين گفت: ”وقتي جوان بودم فكر ميكردم كه حزب كمونيست خيلي سريع جهانگير شود ولي اكنون ديگر چنين نميانديشم.“ [20] در حال حاضر تعداد كسانيكه بهراستي به كمونيسم معتقد باشند بسيار كم و پراكنده است.
جنبش كمونيستي از آن جهت محكوم به شكست است كه قوانين جهان را نقض كرده و در مقابل آسمان و الوهيت ايستاده است. چنين نيروي ضد جهاني مسلماً به خواست الوهيت و ارواح مقدس متنبه خواهد شد.
گرچه حکچ با تغيير مكرر در ظاهرش و توسل به آخرين ترفندهاي بيحاصلش از بحرانهاي چندي جان سالم بدر برده ولي عقوبت اجتنابناپذيري كه در انتظارش است بر همهي جهانيان واضح است. با افتادن نقابهاي گول زنندهاش يكي پس از ديگري، حقيقت دروني اين حزب كه چيزي بجز طمع، درندگي، بيحيايي، شرارت و تقابل با جهان نيست در حال هويدا شدن است. با اين حال هنوز نيز به كنترل اذهان ادامه داده و با دستكاري نظام اخلاقي بشر، اخلاقيات، آرامش و پيشرفت را دستخوش غارت و ويرانگري خود ميسازد.
.
حزب کمونيست چين چگونه يك نيروي ضد جهان هستي است
مقدمه
زمانيكه صحبت از استبداد و ظلم به ميان ميآيد اكثر چينيها براي تائو (Tao) كه به معني ”راه“ است ارزش زيادي قائل هستند. در چين باستان براي توصيف يك امپراطور ظالم چين ميگفتند: ”فرمانرواي فاسد و رو به زوالي كه فاقد تائو است.“ هر گونه رفتاري كه با اصول اخلاقي كه خود در زبان و الفباي چيني با دو كلمهي دائو دِ (Dao De) كه به ترتيب به معني ”تائو“ و ”فضيلت و خوبي“ هستند در تضاد باشد، از لحاظ چينيها رفتاري است كه از اصول تائو تبعيت نميكند. حتي كشاورزان شورشي نيز پلاكاردهايي را علم ميكردند كه بر روي آنها چنين نوشته بود: ”تائو را به جای بهشت بدست آوريد“ . لائوذي [1] در جايي گفت: ”چيز عجيب و اسرار آميزي وجود دارد كه قبل از پيدايش آسمان و زمين وجود داشته است. ساكت، بدون شكل، كامل و بدون تغيير. آن براي ابد در كاملترين و بهترين شكل خود در همه جا حضور دارد و مادر همه چيز است. من اسم آنرا نميدانم پس آنرا تائو يا راه مينامم.“ اين گفته حاکي از آن است كه جهان از ”تائو“ بوجود آمده است.
در چند صد سال گذشته، چپاول بياماني كه بهدست حزب كمونيست انجام گرفته باعث پيدايش نيرويي در مقابل طبيعت و انسانيت گرديده كه خود عامل درد و رنج و مصائب بسيار شده است. اين نيرو همچنين تمدن چين را بهسمت نابودي سوق داده است. با ارتكاب فجايع و وحشيگريهاي مختلفي که اصول تائو را زير پا ميگذارد و در تضاد با زمين و آسمان است به نيروي بينهايت بدنهادي عليه جهان هستي مبدل شده است.
”انسان در پي زمين، زمين بهدنبال آسمان، آسمان در پي تائو و تائو بهدنبال آنچه طبيعي است.“ [2] در زمان چين باستان، مردم به اطاعت، هماهنگي و همزيستي با آسمان معتقد بودند. نوع بشر در هماهنگي با آسمان و زمين است و با وابستگي متقابل با آنها هستي دارد. تائوي جهان تغييري نمييابد. جهان بر اساس اصول تائو و بنا به نظم اداره ميشود. زمين تغييرات آسمان را دنبال ميکند، بههمين دليل چهار فصل مختلف دارد. با احترام به آسمان و زمين، انسان ميتواند از يك زندگي موزون و هماهنگ و پر از نعمت و سپاس برخوردار گردد. انعكاس اين حقيقت را ميتوان در اين جمله ديد: ”زمانبندي مطلوب آسمان، شرايط جغرافيايي مناسب، سازگاري و هماهنگي در ميان انسانها.“ [3] بر اساس انديشهي چيني، تمامي علوم اعم از نجوم، جغرافيا، نظام تقويم نجومي، طب، ادبيات و حتي ساختارهاي اجتماعي همگي از اين فلسفه پيروي ميكنند.
اما حزب كمونيست، ”انسانها مافوق طبيعت“ و ”فلسفهي مبارزه“ در سرپيچي و نافرماني از قوانين آسمان، زمين و طبيعت را ترويج ميدهد. به گفته مائو زدانگ ”نبرد با آسمان، جنگ با زمين و مبارزه با انسانيت بزرگترين و بيانتهاترين لذات هستند.“ شايد حزب كمونيست از چنين مبارزاتي لذت برده باشد ولي در مقابل، اين مردم بودهاند كه همواره بهاي اين فجايع را پرداختهاند.
الف- مبارزه با مردم و نابود كردن فطرت انساني
بههم آميختن خوب و بد و ريشه كن كردن انسانيت
يك انسان در درجهي اول يك موجود طبيعي و بعد از آن يك موجود اجتماعي است. ”انسانها در زمان تولد همگي از فطرت پاك برخوردارند“ [4] و ”روح شفقت و مهرباني در همهي انسانها بطور يكسان وجود دارد.“ [5] اين جملات نمونهاي از رهنمونهاي بسياري هستند كه انسانها در زمان تولد از آنها برخوردارند، رهنمونهايي كه بوسيلهي آنها قادر به تشخيص خوب از بد و درست از نادرست ميشوند. با اين وجود از ديدگاه حکچ انسانها همگي مانند حيوانات و يا حتي ماشينها هستند. بر اساس اعتقاد حکچ بورژوا (سرمايهدار) و پرولتاريا (طبقهي كارگر) فقط نيروهاي مادي هستند.
هدف حکچ كنترل مردم و تغيير تدريجي آنها بهسمت موجودات خشن انقلابي و شورشي است. ماركس گفته است كه ”نيروهاي مادي را تنها بوسيلهي نيروهاي مادي ميتوان سرنگون كرد“؛ ”تئوري نيز به محض اينکه توجه تودهها را جلب کرد يك نيروي مادي به حساب ميآيد.“ [6] او معتقد بود كه كل تاريخ بشر چيزي بهجز تحولي مستمر در فطرت انسان نيست و فطرت انسان در حقيقت فطرت طبقاتي است و چيزي بهعنوان فطرت ذاتي و خدادادي وجود ندارد بلكه همگي محصول محيط اطراف هستند. او اظهار كرد كه انسان يك ”موجود اجتماعي“ است و نظريهي فرباك (Feuerbach) را كه انسان را يك ”موجود طبيعي“ ميداند رد كرد. لنين معتقد بود كه ماركسيسم نميتواند بطور طبيعي و خود بخود در بين طبقهي كارگر شكل بگيرد بلكه بايد از خارج به آن القا گردد. لنين تمام سعي خود را كرد با اين وجود نتوانست مبارزات كارگران بر سر مسائل اقتصادي را به يك جنگ سياسي بر سر قدرت بكشاند. بههمين دليل به ”تئوري واکنش شرطي“ ايوان پتروويچ پاولف (Ivan Petrovich Pavlov) برندهي جايزه نوبل اميد بست. لنين گفت اين تئوري ”در مورد طبقهي كارگر در همهي جهان از ارزش بالايي برخوردار است.“ تروتسكي (Trotsky) [7] حتي بطور بيهودهاي اميد داشت كه واکنش شرطي نهتنها ميتواند از لحاظ رواني بر افراد تأثيرگذار باشد بلكه از لحاظ جسمي نيز ميتواند افراد را تغيير دهد. همانطور كه سگ در آزمايش پاولف با شنيدن صداي زنگ ناهار بزاق ترشح ميكرد، انتظار ميرفت كه سربازها نيز با شنيدن صداي گلوله و تفنگ تهييج شده و شجاعانه حمله كرده و زندگي خودشان را فداي حزب كمونيست كنند.
از زمانهاي بسيار قديم عقيده مردم بر اين بوده كه پاداش، از كار سخت و تلاش حاصل ميشود. با كار سخت شخص ميتواند در زندگي به مال و مكنت برسد. مردم از تنبلي نفرت داشته و سود بدون زحمت را غير اخلاقي ميدانستند. پس از آنكه حزب كمونيست مثل طاعون جامعه را فرا گرفت، آدمهاي انگل و بيعار را به تقسيم زمينها، سرقت اموال شخصي و تعدي به زنان و مردان تشويق كرد كه همهي اين اعمال با ظاهر و آب و رنگ قانوني شكل ميگرفتند.
همگان ميدانند كه احترام به افراد مسن و توجه به كودكان و جوانترها واجب است و بيحرمتي و بيتوجهي به افراد مسن و معلمان زشت و ناپسند است. تعليمات كهن كنفسيوس دو بخش داشت: شيائو شو (Xiao Xue) يا يادگيري كوچك و دا شو (Da Xue) يا يادگيري بزرگ. يادگيري كوچك مختص كودكان زير 15 سال بود كه تمركز اصلي آن بر يادگيري آدابي همچون آراستگي و پاكيزگي، روابط اجتماعي و آداب معاشرت (يعني تعليم مسائل بهداشتي، رفتار اجتماعي، چگونه سخن گفتن و غيره). يادگيري بزرگ بر فضيلت و خوبي و كسب تائو تأكيد داشت. [8] در زمان تلاشهاي حکچ در انتقاد و نفي لين بيائو (Lin Biao) [9] و كنفسيوس و محكوم كردن اساتيد، حزب تمامي معيارهاي اخلاقي را از ذهن نسل جوان پاك كرد.
براساس يك گفته از چين باستان ”اگر كسي تنها يك روز معلم من باشد، مابقي عمر همچون پدر به او احترام خواهم گذاشت.“
در پنجم ماه اوت سال 1966، بيان جونگيون (Bian Zhongyun) كه معلم يك دبيرستان دخترانه وابسته به دانشگاه پكن بود در حاليكه كلاه بوقي بر سرش گذاشته و لباسهايش با جوهر مشكي بهطور زنندهاي لكهدار شده بود و مجبور به حمل يك تخته سياه كوچك آويخته به گردنش شده بود كه بر روي آن كلمات توهينآميزي نوشته شده بود در ميان دانشآموزانش كه بر روي بشكههاي زباله ضرب گرفته بودند گردانده شد. سپس وادار شد تا بر روي زمين زانو بزند و بعد با چوبي كه در آن ميخهاي نوك تيز فرو كرده بودند او را كتك زدند و رويش آب جوش ريختند . او تا سر حد مرگ شكنجه شد.
مديرهي يك دبيرستان دخترانه در پكن توسط دانشآموزان مدرسه وادار شد تا در حاليكه بر روي يك كاسهي دستشويي شكسته با مشت ضربه ميزد فرياد بكشد كه ”من عنصر نامطلوب هستم.“ موهاي او را بطور زنندهاي تراشيدند تا مسخرهاش كنند. آنقدر بر سرش كوبيدند تا خون از آن جاري شد و سپس وادارش كردند تا چهار دست و پا بر روي زمين حركت كند.
همگان معتقدند كه پاكيزگي خوب و كثيفي بد است. اما حکچ ”لباسهاي پوشيده از گل و چرك و دستان پوشيده از پينه“ را ترويج ميکرد و جملهي ”دستان كثيف و پاهاي آغشته به فضولات گاو“ [10] از جملات تشويقي معروف آن بود. چنين افرادي بعنوان انقلابيترين قشر جامعه شناخته شده و حق تحصيل در دانشگاهها و پيوستن به حزب را داشته و ارتقاء گرفته و نهايتاً رهبران حزب گرديدهاند.
پيشرفت بشر در اثر جمعآوري علم و دانش حاصل شد. حالآنكه از نظر حکچ كسب دانش بد تلقي ميشود. در گروهبندي 9 گانهاي كه توسط حزب براي اقشار مختلف تشكيل شده بود، روشنفكران در گروه 9 كه بدترين رده و بعنوان گروه نهم بدبو نام داشت جاي گرفته بودند. به روشنفكران گفته ميشد كه از بيسوادها چيز ياد بگيرند و توسط كشاورزان فقير تحت آموزش مجدد قرار گيرند تا اصلاح شده و زندگي جديدي را آغاز كنند. براي بازآموزي روشنفكران، استادان دانشگاه تسينگهوا (Tsinghua) به جزيرهي كارپ (Carp) در نانچانگ (Nanchang) واقع در استان جيانگزي (Jiangxi) تبعيد شدند. در آن منطقه خطر ابتلا به انگل شيستوسومياسيس (Schistosomiasis) [11] بشدت شيوع داشت و حتي اردوگاه كار اجباري كه در آنجا وجود داشت به ناچار به جاي ديگري انتقال يافته بود. اين استادان به محض تماس با آب رودخانه به اين بيماري مبتلا شده و در اثر عفونتهاي سيروزي توانايي كار و زندگي كردن را از دست دادند.
به تحريك و تشويق جو انلاي (Zhou Enlai) نخستوزير اسبق چين، حزب كمونيست كامبوج (خِمرهاي سرخ) بيرحمانهترين و وسيعترين كشتار روشنفكران را در اين كشور آغاز كردند. آنهايي كه به آزادانديشي متهم ميشدند ميبايست اصلاح شده تا از لحاظ روحي و جسمي نابود و ريشهكن شوند. از سال 1975 تا 1978 يك چهارم جمعيت کامبوج كشته شدند. علت كشتن بعضي از آنها تنها اثر جاي عينك باقيمانده بروي بينيشان بود.
پس از پيروزي حزب كمونيست كامبوج در سال 1975 پل پات (Pol Pot) بطور بسيار زود هنگام سوسياليسم - ”بهشتي در جوامع بشري“ كه در آن هيچگونه اختلاف طبقاتي، تقسيمات شهري و روستايي و واحد پول و تجارتي وجود ندارد- را پايهگذاري كرد. در انتها نهاد خانواده گسسته شد و جاي خود را به تيمهاي كار گروهي مردانه و تيمهاي كار گروهي زنانه داد. كارگران همگي مجبور ميشدند بطور گروهي كار كرده و غذا بخوردند و همگي لباس يكسان سياهرنگ انقلابي و يا يونيفرم نظامي بهتن كنند. زن و شوهرها تنها ميتوانستند يكبار در هفته و آنهم با كسب اجازه يكديگر را ملاقات كنند.
حزب كمونيست بر اين ادعا بود كه از آسمان و زمين ترسي ندارد بلكه با خودخواهي سعي در اصلاح كردن آنها داشت. اين يک بيحرمتي به تمام عوامل راستين در كل جهان است. مائو زدانگ زماني که شاگردي در هونان بود نوشت:
در تمام سدهها، ملتهاي مختلف انقلاب كردهاند. سيستم قديمي رخت بربسته و نظام جديد جاي آنرا گرفته است، تغييرات عظيم رخ دادهاند كه مرگ و زندگي و موفقيت و ناكامي زيادي را در برداشتهاند. نابودي جهان نيز بههمين طريق است. اين نابودي نيز مسلماً آخرين نخواهد بود و مشكلي وجود ندارد كه پس از اين تخريب، تولد جهان جديد بوقوع خواهد پيوست. ما همگي در انتظار چنين نابودي هستيم چرا كه با نابود كردن جهان قديمي، جهان جديدي آفريده ميشود. آيا اين جهان جديد بهتر از آن جهان كهنه نيست؟
عاطفه يک احساس طبيعي بشر است. مهر و عاطفه بين زن و شوهر، كودكان، والدين، دوستان و بطور كلي در اجتماع چيزي طبيعي است. حکچ با درگير كردن مردم در يك مبارزهي بيانتهاي سياسي آنها را به گرگ و يا حتي حيواني كه از گرگ نيز درندهتر و بيرحمتر است تبديل كرد. درندهترين ببرها نيز كودكان خود را نميخورند. اما تحت قوانين حکچ بسيار پيش ميآمد كه والدين و فرزندان و يا زن و شوهر يكديگر را به حزب لو دهند و بدين ترتيب ارتباطات خانوادگي رفته رفته از بين رفت.
در اواسط دههي 1960، يك معلم خانم هنگام تدريس حروف الفباي چيني در يك دبستان در پكن بطور تصادفي كلمات ”سيوسياليسم“ و ”سقوط“ را در كنار هم گذاشت. دانشآموزان گزارش او را به دفتر دادند. پس از آن او هر روز مورد انتقاد قرار ميگرفت و يا توسط دانشآموزان پسر سيلي ميخورد. دخترش روابط خود را با او محدود كرد. هر زمان كه مبارزات قدري شدت مييافت، دخترش در جلسات سياسي، اين ”حرکت جديد مبارزهي طبقاتي“ مادر خود را مورد انتقاد قرار ميداد. تا چندين سال پس از اين بدبياري تنها كار اين معلم تميز كردن مدرسه ازجمله توالتهاي آن بود.
كساني كه درگير روند انقلاب فرهنگي بودند هرگز خانم جانگ جيشين (Zhang Zhixin) را فراموش نميكنند. او به علت انتقاد از مائو در عدم موفقيت طرح ”گام عظيمي به جلو“ به زندان فرستاده شد. زندانبانان به دفعات لباسهاي او را بر تنش پاره كرده، از پشت به او دستبند ميزدند و او را بداخل زندان مردان ميانداختند تا بطور جمعي مورد تجاوز قرار گيرد. او در نهايت مشاعرش را از دست داد. در زمان اعدامش زندانبانان از ترس اينكه او شعاري عليه رژيم ندهد سر او را بر روي آجري گذاشته و بدون مادهي بيهوشي گلويش را دريدند.
حکچ(حزب کمونیست چین) براي آزار و شكنجه فالون گونگ در سالهاي اخير همچنان از روشهاي قديمي ايجاد نفرت و تحريك و تشويق به خشونت استفاده ميكند.
حزب كمونيست جنبهي خوب و بافضيلت فطرت انسان را سركوب كرده و در عوض جنبههاي شيطاني آنرا تقويت ميكند تا بتواند به حكومت خود نيروي بيشتري بدهد. طي اقدامات مختلف، انسانهاي باوجدان از ترس خشونتهاي احتمالي خاموش شدهاند. حزب كمونيست بطور برنامهريزي شدهاي معيارهاي اخلاقي جهان را نابود كرده تا بتواند مفاهيم خوب و بد و احترام و حيا را بطور كامل از بين ببرد. معيارهايي كه هزاران سال توسط بشر حفظ شدهاند.
شيطاني كه وراي قانون ايجاد متقابل و بازداري متقابل ميرود
لائوذي بيان کرد:
در زير آسمان همگان ميتوانند زيبايي را به عنوان زيبايي ببينند فقط به خاطر اينكه زشتي وجود دارد.
همگان خوب را به خوبي ميشناسند فقط به خاطر اينكه بد وجود دارد.
بنابراين داشتن و نداشتن باهم پديد ميآيند.
آساني و سختي يكديگر را كامل ميكنند.
دراز و كوتاه در مقابل يكديگر وجود دارند.
بلندپايه و پست در مقابل يكديگر قرار دارند.
صداي انسان و صداهاي ديگر يكديگر را هماهنگ ميکنند.
جلو و عقب يكي پس از ديگري ميآيد. [12]
بهزبان ساده قانون ايجاد متقابل و بازداري متقابل در دنياي انسانها وجود دارد. انسانها نه تنها به دو دستهي خوب و بد تقسيم ميگردند بلكه خوب و بد بطور همزمان در يك شخص وجود دارند.
دائو جي (Dao Zhi) كه سمبل راهزني در چين باستان است به گروه خود گفت، ”راهزنان نيز بايد به تائو يا ”راه“ معتقد باشند.“ او در ادامه گفت كه انسان حتي بهعنوان يك راهزن نيز بايد ”محترم، شجاع، منصف، عاقل و خيرخواه“ باشد. اين جملات بدين معناست كه حتي يك راهزن نيز نميتواند هر آنچه به مذاقش خوش ميآيد انجام دهد و بايد پايبند اصول خاصي باشد.
تاريخ حکچ همواره پر از حقه و خيانت بيامان بوده است. براي مثال آنچه راهزنان از همه بيشتر محترم ميشمردند ”انصاف و عدالت“ بود. حتي مكاني كه در آن اموال مسروقه را بين خود تقسيم ميكردند ”تالار عدالت و انصاف براي تقسيم اموال“ نام داشت. ولي به محض اينكه در بين اعضاي حكچ اختلاف يا بحراني رخ ميدهد، بلافاصله يكديگر را محكوم كرده و حتي براي يكديگر اتهامات دروغين ساخته و به يکديگر توهين کرده تا يکديگر را مقصر جلوه دهند.
براي مثال به مورد ژنرال پنگ دِهوآي (Peng Dehuai) ميپردازيم. مائو زدانگ كه خود يك رعيت زاده بود بهخوبي ميدانست كه برداشت 130000 جين (هر جين برابر نيم كيلوگرم) محصول غله از هر مو (هر مو برابر 755/667 متر مربع) زمين غير ممكن است [3] و آنچه پِنگ گفته بود صحت دارد. او همچنين ميدانست كه پنگ به هيچ عنوان قصد بدست آوردن قدرت او را نداشت چرا كه او چندين بار در زمان جنگ بين حکچ و "كومينتانگ"حزب ملی گرا KMT زمانيکه با تنها بيست هزار تن از افرادش با دويست هزار نفر نيروي هو زونگنان (Hu Zongnan) جنگيد جان او را نجات داده بود. با اين وجود به محض اينكه پنگ عدم موافقتش با مائو را اعلام كرده بود، از كوره در رفته و شعري را كه در مدح پنگ گفته بود به سطل زباله انداخت. متن شعر از اين قرار بود: ”چه كسي اين جرأت را دارد كه بر پشت اسب با شمشير بيرون كشيده بتازد- تنها ژنرال پنگ ما!“ مائو عليرغم جانفشاني پنگ در نجات جان او، بر سر آن شد تا او را بكشد.
حكچ بجاي حكومت منصف و خيرخواهانه، مردم را با شقاوت تمام ميكشد؛ او حتي اعضاي خود را نيز بر اساس بدگماني و نفع شخصي قلع و قمع ميكند، قلمرو و سرزمين چين را معامله كرده؛ با بزدلي رفتار ميکند؛ با بيخردي، خودش را دشمن اعتقادات صالح کرده؛ جنبشهاي تودهاي را بهراه مياندازد و راههاي خردمندانهي حكومت بر يك ملت را نقض ميكند. بطور كلي ميتوان گفت كه حكچ آنقدر در اين راه زيادهروي كرده كه حتي به معيارهاي راهزنان مبني بر ”حتي راهزنان نيز بايد از تائو يا ”راه“ پيروي كنند“ نيز پايبند نيست. شرارت او چيزي فراتر از قانون ايجاد متقابل و بازداري متقابل در جهان است. حکچ بطور كامل با طبيعت و انسانيت در معارضه است چرا كه با بههم ريختن معيارهاي خوب و بد سعي در وارونه كردن قانون جهان دارد. نخوت و بدخواهي او به اوج خود رسيده و به فرو پاشي كامل محكوم است.
ب- جنگ با زمين از طريق نقض قوانين طبيعت و به بار آوردن بلاياي بيانتها
تعميم مبارزهي طبقاتي به طبيعت
جين شونهوآ (Jin Xunhua) فارغ التحصيل سال 1968 از مدرسهي متوسطهي ووسانگ (Wusong) شماره 2 شانگهاي و عضو كميتهي دائم گارد سرخ مدرسهي متوسطهي شانگهاي بود. او در ماه مارس سال 1969 به روستاهاي استان هيلانگجيانگ (Heilongjiang) اعزام شد. در پانزدهم اوت سال 1969 سيل شديدي از كوهها به اطراف جاري گرديد و تمامي مناطق اطراف رودخانهي شوانگ را به زير آب برد. جين براي بيرون كشيدن دو تيرك سيمهاي انتقال برق از درون سيل به درون جريان تند آب پريد و غرق شد.
نوشتههاي زير دو صفحه از دفتر خاطرات [14] جين پيش از مرگش است.
چهارم جولاي
دارم عمق مبارزات طبقاتي را در روستاهاي اطراف حس ميكنم. بهعنوان يكي از اعضاي گارد سرخ رئيس مائو، كاملاً آمادهام تا سر خود را در راه مبارزه با اقدامات نيروهاي ضد انقلابي از دست بدهم و افكار راسخ و شكست ناپذير مائو زدانگ سلاح من است. براي انجام آن آمادهام حتي اگر لازم باشد جان خود را فدا كنم. با نهايت توانم ميجنگم، ميجنگم و ميجنگم تا ديكتاتوري حكومت طبقهي كارگر را مستحکم کنم.
نوزدهم جولاي
دشمنان طبقاتي در اين جوخهي توليد هنوز متكبرند. جوانان تحصيل كرده به اين روستا آمدند تا در 3 جنبش انقلابي بزرگ شركت نمايند. اول و مهمتر از همه، مبارزات طبقاتي. ما بايد بر طبقهي فقير و رعاياي طبقهي متوسط به پايين اتكا كرده و با بسيج كردن تودهها تكبر دشمنان را سركوب كنيم. ما جوانان تحصيل كرده بايد همواره بيرق افكار مائو زدانگ را در رأس افكار خود قرار داده و هيچگاه مبارزات طبقاتي و ديكتاتوري طبقهي كارگر را فراموش نكنيم.
جين با فكر و قصد مبارزه با آسمان و زمين و اصلاح بشريت به مناطق روستايي رفت. دفتر خاطرات او نشان ميدهد كه ذهنش پر از ”جنگ و مبارزه“ بود. او نظريهي ”مبارزه با انسانها“ را به جنگ با آسمان و زمين توسعه داد و نهايتاً جان خود را براي آن از دست داد. جين يك نمونه از فلسفهي مبارزه است و بدون شك قرباني آن نيز شد.
به گفته اِنگلس ”آزادي به رسميت شناختن گريز ناپذير بودن است“. مائو زدانگ پا را فراتر گذاشته و لفظ ”اصلاح و تحول جهان“ را به آن اضافه كرد. اين آخرين گفته كاملاً نظريهي حکچ در مورد طبيعت را روشن ميكند كه چيزي نيست بهجز تغيير در طبيعت. مفهوم ”گريز ناپذير بودن“ آنچنانكه كمونيستها بيان ميكنند مسئلهاي خارج از ديد انسان بوده و ”الگو و مدلي“ است که منشاء آن غير قابل توضيح و تفصيل است. آنها معتقدند كه طبيعت و بشريت را ميتوان از طريق بسيج کردن آگاهي بشريِ ذهني براي فهم قوانين عيني، ”تسخير“ کرد. كمونيستها در انجام تغيير در طبيعت، اين دو ميدان آزمايشي خود يعني شوروي و چين را به بينظمي و آشوب كشيدهاند.
اشعار محلي كه در خلال دورهي ”گام عظيم به جلو“ ساخته شدند همگي نشانگر حماقت و خودپسندي حکچ هستند: ”بگذاريد تا كوهها تعظيم كنند و رودخانهها در جلوي ما به كنار روند“؛ ”امپراتور يشم در آسمان و پادشاه اژدها در زمين وجود ندارند. من خود امپراطور يشم و پادشاه اژدها در زمين هستم. به 3 كوه و 5 دره فرمان ميدهم تا به كنار روند چرا كه من دارم ميآيم.“ [15]
حزب كمونيست در راه است! در پي آن نابودي توازن طبيعت و تخريب جهان موزون و هماهنگ ميآيد.
بههم زدن نظم طبيعت سبب ميشود حکچ آنچه را که خود كاشته است برداشت کند
بر اساس سياست زراعي كه غلات را بهعنوان كليد موفقيت ميدانست، حكچ بهدلخواه خود، مناطق وسيع كوهستاني شيبدار و مرغزارهايي را كه براي كشت و كار مناسب نبودند به مزارع تبديل كرد و رودخانهها و درياچهها را با هدف ساخت مزرعه پر كرد. نتيجه چه شد؟ حكچ ادعا كرد كه توليد غلات در سال 1952 از آنچه در دوران ملي گرايان توليد شده بود بيشتر بود ولي آنچه كه حزب اعلام نكرد آن بود كه تا سال 1972 هيچگاه توليد غلات در چين از ميزان توليد شده در دوران پر از صلح و آرامش سلطنت چيانلانگ (Qianlong) از سلسلهي چينگ (Qing) افزون نشد. حتي تا امروز نيز ميزان توليد سرانهي غلات در چين بسيار پايينتر از آنچه در زمان سلسلهي چينگ بوده ثبت شده و فقط يك سوم زمان اوج کشاورزي در تاريخ چين، زمان سلسلهي سونگ (Song) بود.
قطع كردن بيحساب درختان، ويران کردن رودخانهها و پر كردن درياچهها به تخريب اكولوژيكي غير قابل جبران طبيعت چين منجر گرديده است. امروزه اكوسيستم چين در لبهي پرتگاه نابودي است. خشك كردن رودخانههاي هاي(Hai) و رودخانهي زرد و آلوده سازي رودخانههاي هواي (Huai) و يانگتسه (Yangtze) حيات اين دو رودخانه را كه زندگي بسياري از چينيها به آنها وابسته است به خطر انداخته است. با نابودي مرغزارهاي گانسو (Gansu)، چينگهاي (Qinghai)، مغولستان داخلي و شينجيانگ (Xinjiang)، طوفانهاي شن در حال گسترش به سمت فلات مركزي هستند.
در دههي 1950 تحت راهنماييهاي كارشناسان شوروي، حکچ نيروگاه آبي سنمنشيا (Senmenxia) را در كنار رودخانهي زرد ساخت. تا امروز اين نيروگاه ظرفيت توليدي معادل نيروگاهي كه بر روي يك رودخانه با حجم متوسط ساخته ميشود را داشته است و اين در حاليست كه رودخانهي زرد دومين رودخانهي بزرگ چين است. بدتر از همه اين بوده كه اين پروژه باعث تجمع گل و شن در مناطق بالا دست رودخانه گرديده و سطح بستر رودخانه بالا آمده است. بههمين دليل حتي معموليترين طغيانها باعث از بين رفتن جان و مال بسياري از مردم در هر دو ساحل رودخانه ميگردد. در طغيان رودخانهي وي (Wei) در سال 2003، بيشترين حد عبور آب در آن لحظه 3700 متر مكعب در ثانيه بود، سطحي که ممكن است در هر 3 تا 5 سال بوقوع بپيوندد. با اين حال اين طغيان باعث فجايع غير قابل جبراني شد كه در 50 سال گذشته بيسابقه بوده است.
ذخائر آبي بزرگي در سطح وسيعي در حوالي جوماديان (Zhumadian) در استان هنان (Henan) بنا گرديدهاند. در سال 1975 سدهاي اين منطقه يكي پس از ديگري فرو ريختند. در زماني كمتر از 2 ساعت 60،000 نفر غرق شدند. كل ميزان تلفات به چيزي بيش از 200،000 نفر بالغ شد.
حکچ(حزب کمونیست چین) با بيفكري و بيخيالي مشغول تخريب اراضي چين است. سد سهگردنه واقع بر روي رودخانه يانگتسه و پروژهي انتقال آب جنوب به شمال همگي كارهايي هستند كه حکچ براي تغيير اكوسيستم با صرف هزينهاي بالغ بر صدها ميليارد دلار انجام داده است. اين جداي از پروژههاي كوچك و متوسط مبتني بر فلسفهي ”مبارزه با زمين“ است. علاوه بر اينها، يكبار حکچ پيشنهادي داد مبني بر انفجار يك بمب اتمي براي باز كردن گذرگاهي در فلات چينگهاي - تبت (Qinghai-tibet) تا محيط زيست طبيعي در مناطق غرب چين تغيير داده شود. گرچه خصومت و منفعت طلبي حکچ در جدال با زمين جهانيان را به تعجب انداخته است اما غير منتظره نيستند.
در كتاب با گوا (Ba Gua) يا كتاب تغييرات، چينيهاي باستان آسمان را بهعنوان ”چيان“ (Qian) يا خالق ميدانستند و آنرا به عنوان ”تائو“ي آسماني حرمت ميگذاشتند. آنها زمين را بهعنوان ”كُن“ (Kun) يا دريافت كننده ميدانستند و به صفت پذيراي آن احترام ميگذاشتند.
كُن، ستارهي ششپر که از چيان پيروي ميکند، در كتاب تغييرات چنين توصيف شده است: ”طبيعت زمين درحالي که در ستارهي ششپر كُن قرار دارد، ارزاني ميدارد و واکنش مثبت نشان ميدهد. در اين راستا، افراد والا همهي امور را با خوبيها و فضايل فراوان اداره ميکنند و آنها را برپا ميدارند.“
بر اساس يك تعبير كنفسيوسي از كتاب تغييرات [16] ”بينقص، عظمت كُن است، آن به تمام موجودات حيات ميبخشد.“
كنفسيوس خود بعدها در مورد طبيعت كُن چنين گفت: ” كُن نرمترين است ولي در حركت سخت و استوار است. آن بيحركتترين است ولي در طبيعت راست و درست است. با دنبالهروي خود خداوند خود را بدست ميآورد ولي در عين حال طبيعت خود را حفظ كرده و بنابراين دوام مييابد. او حاوي همه چيز است و در تغيير و تحول بينظير. راه و روش كُن اين است- چه مطيع و آرام است، آسمان را بر دوش دارد و با زمان پيش ميرود.“
واضح است كه تنها بهواسطهي صفات پذيراي مادر زمين مانند نرمش، سكون و بردباري در پيروي از آسمان است كه همهي چيزها ميتوانند روي زمين پابرجا بمانند و شکوفا شوند. كتاب تغييرات به ما نگرش مناسب به تائو (راه) آسماني و خوبيهاي زميني را ميآموزد. اين نگرش عبارتست از: پيروي از آسمان، وفادار ماندن به زمين و احترام به طبيعت.
حکچ(حزب کمونیست چین) به منظور مخالفت با چيان و كُن فرهنگ ”مبارزه با آسمان و جنگ با زمين“ را ترويج ميدهد. اين حزب منابع زمين را بهدلخواه تاراج کرده است. در آخر، بايد گفت كه او بهطور اجتناب ناپذير و حتمي توسط آسمان، زمين و قوانين طبيعت تنبيه خواهد شد.
ايمان سنتي موانعي طبيعي بر سر راه نخوت و خودبزرگبيني كمونيست ايجاد ميكند.
حکچ(حزب کمونیست چین) بطور افسار گسيخته و شتابزدهاي به قلع و قمع اديان پرداخت. در طول دورهي انقلاب فرهنگي مقدار بسيار زيادي معبد و مسجد تخريب گشت و راهبان با حالت تمسخر آميزي در خيابانها گردانده شدند. در تبت، 90 درصد معابد تخريب گشتند. حتي امروزه نيز حکچ به اعدامهاي مذهبي خود ادامه داده و دهها هزار مسيحي را كه در خانههاي خود به عبادت مبادرت ميكنند روانه زندانها ميكند. گونگپينمي (Gongpinmei) كه يك كشيش كاتوليك در شانگهاي بود مدت بيش از 30 سال را در زندانهاي حکچ بهسر برد. او در دههي 1980 به آمريكا رفت. قبل از مرگ در سن 90 سالگي وصيت نامهاي تنظيم كرد و در آن چنين نوشت: ”زماني كه ديگر حکچ در چين حكمفرما نباشد گور مرا به شانگهاي منتقل كنيد.“ در طول 30 سالي كه او بدليل اعتقادش در زندان انفرادي بود، حكچ بارها او را زير فشار شديد گذاشت تا دست از اعتقادش برداشته و حاكميت و رهبري ”كميتهي وطن پرستي سه خود“ [19] را بپذيرد تا آزاد گردد.
در سالهاي اخير حملات حکچ به تمرينکنندگان فالون گونگ كه نشانهي اصول راستي، شفقت و صبر هستند، توسعهي اعتقاد ”مبارزه با آسمان“ و نيز نتيجهي اجتناب ناپذير اجبار و زور بكار گرفته شده براي سركوبي خواست واقعي مردم بوده است.
نتيجهگيري
در عمل، حزب كمونيست در صحنهي جهان شكست خورده است. جيانگ زمين رهبر سابق مهمترين حزب كمونيست در جهان در ماه مارس سال 2001 به خبر نگار روزنامهي واشنگتن پست چنين گفت: ”وقتي جوان بودم فكر ميكردم كه حزب كمونيست خيلي سريع جهانگير شود ولي اكنون ديگر چنين نميانديشم.“ [20] در حال حاضر تعداد كسانيكه بهراستي به كمونيسم معتقد باشند بسيار كم و پراكنده است.
جنبش كمونيستي از آن جهت محكوم به شكست است كه قوانين جهان را نقض كرده و در مقابل آسمان و الوهيت ايستاده است. چنين نيروي ضد جهاني مسلماً به خواست الوهيت و ارواح مقدس متنبه خواهد شد.
گرچه حکچ با تغيير مكرر در ظاهرش و توسل به آخرين ترفندهاي بيحاصلش از بحرانهاي چندي جان سالم بدر برده ولي عقوبت اجتنابناپذيري كه در انتظارش است بر همهي جهانيان واضح است. با افتادن نقابهاي گول زنندهاش يكي پس از ديگري، حقيقت دروني اين حزب كه چيزي بجز طمع، درندگي، بيحيايي، شرارت و تقابل با جهان نيست در حال هويدا شدن است. با اين حال هنوز نيز به كنترل اذهان ادامه داده و با دستكاري نظام اخلاقي بشر، اخلاقيات، آرامش و پيشرفت را دستخوش غارت و ويرانگري خود ميسازد.
.
برای بازگشت به لیست فصلها اینجا کلیک کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر