۳۱.۳.۸۸

دخترکی که نه سلاحی در دستانِ نرمِ خویش داشت و نه نارنجکی در جیب...



دخترکی ندا نام، که نه سلاحی در دستانِ نرمِ خویش داشت و نه نارنجکی در جیب، طعمه‌ی گلوله‌ی اراذلی می شود که پشتشان به حمایت دستگاهِ مخوف و نظارت‌گریزِ امنیتی گرم است.


من اگر برخیزم، تو اگر برخیزی، چه کسی مُهر خموشی بزند، به ندای شرف و آزادی
به نیروی انتظامی دستور تیر نمی دهند، چرا که از سرپیچی سربازانی می ترسند که خود در میآن جمعیت آشنایانی دارند و در میانِ محل آبرویی. پس کاشتنِ گلوله‌ی جهل و ستم بر اندامِ‌ مردمانِ این وطن بر عهده‌ی مزدورانِ بی هویتی می افتد که دین و شرف به قدرت فروخته اند.


دخترکی ندا نام، که نه سلاحی در دستانِ نرمِ خویش داشت و نه نارنجکی در جیب، طعمه‌ی گلوله‌ی اراذلی می شود که پشتشان به حمایت دستگاهِ مخوف و نظارت‌گریزِ امنیتی گرم است. او البته تنها نبود که شمارِ شهدای راهِ آزادی و آزادگی از چند ده انسان گذشته است. ستاد مهدی کروبی شهادتِ اسف‌بارِ این دخترِ میهن و باقی معترضین صلح‌طلب را به تمامی هموطنان تسلیت می گوید. به امیدِ آن روز که ستم‌پیشگان در بارگاهِ عدلِ و پیشگاهِ وجدان ملت به سزای عملِ خویش برسند و طنینِ ندای آزادی در سرتاسرِ ایران بپیچد.
در اینجا قسمت‌هایی از یادداشت‌های وبلاگ‌هایی را که به این فاجعه انسانی پرداخته اند می آوریم.


آمدم که بگویم زنده ام ولی خواهرم کشته شد... آمدم بگویم که خواهرم در دستان پدر مرد.... آمدم بگویم که خواهرم آرزوهایی بزرگ داشت...آمدم بگویم که خواهرم که کشته شد سرش به تنش می ارزید... که مثل من دوست داشت روزی موهایش را به دست باد بسپارد ..... که مثل من "فروغ" میخواند و دلش میخواست آزاد زندگی کند و برابر .... و دلش میخواست سرش را بالا بگیرد و بگوید:" ایرانیم".... و دلش میخواست روزی عاشق مردی شود که موهای آشفته دارد ...و دلش میخواست دختری داشته باشد که گیسوانش را ببافد و برایش در گهواره لالایی بخواند....

خواهرم مرد از بس که جان ندارد.... خواهرم مرد از بس که ظلم پایانی ندارد.... خواهرم مرد از بس که زندگی را دوست داشت.... و خواهرم مرد از بس که مردم را عاشقانه دوست داشت.

خواهرم عزیزم کاش وقت رفتن چشمانت را میبستی...آخر آخرین نگاهت جانم را میسوزاند.... خواهرکم بخواب.آخرین خوابت شیرین...

تو را به جان عزیزت اینطور نگاهم نکن . نگاهت آتشم میزند . نفسم را میگیری ، خفه میشوم . نگاهم نکن . نگاهت تمام زندگی ام را به آتش میکشد عزیز .

یعنی چه ؟ خدایا یعنی چه ؟ خدایا کجایی پس ؟ چرا هر وقت نیازت داریم ناپدید میشوی؟ مگر نه اینکه میگفتی رحمان و رحیمم ، مگر نمی گفتی یار مظلومان ودشمن ستمگرانم ؟ چرا وقت نیاز نابینا میشوی ؟ 30 سال کافی نبود؟ کشتار دهه شصت کافی نبود ؟ کشتار جنگ هشت ساله کافی نبود؟ کشتار 18 تیر کافی نبود ؟ چشمت را باز کن ، اگر آزمایشی بود کردی ، اگر مصلحتی بود انجام دادی ، اگر دور اندیشی بود داشتی ، امروز میبینی به اسم تو کشتار میکنند ، نگذار باور کنم که نماز جمعه ریاکاران را بر آسفالت خونین خیابان ، بیشتر از نگاه مظلوم این دختر دوست داری . هر وقت نیازت داشتم نبودی . من بَد . این دختر معصوم هم من بودم که راضی شدی در آغوش پدرش جان بدهد ؟ پس اگر فردا وجودت را به ناسزا کشیدم گله نکن . ...

دختر به دوربین نگاه می کند. یاد معلم تاریخم می افتم که می گفت این نگاه شیریست که کمرش را شکسته اند. ولی در اون چشم معصومیت می بینم. یکی به دختر می گوید نترس. در این لحظه با وجود اینکه می بینم لینک بالاترین از مرگ می گوید برایم مضحک به نظر می رسد. نترس. اگر ترسی بود پس چرا سر بر بالشتکی از شن گذاشته ؟ پس چرا چکه های خون را می بینم. دوربین می چرخد. در درون می گویم که خدا کنه این لینک همینطوری داغ شده باشه. دخترک تلاشی نمیکنه. می دونی گلوله به قفسه سینه خورده. یکی بر سر خود می زنه. می بینم اشک وجودم را گرفته. یاد حرف خامنه ای افتادم که در مورد جانش حرف میزد.

دختر حرکتی ندارد. صدایی در ‍ پس زمینه فریاد میزنه دستتو اینجا فشار بده. فکر می کنم این صدا دوره. یاد زنجیر انسانی می افتم که با شوق از تجرش تا اقسریه بود. چه قدر اون خنده ها دوره. صورت دختر تغییری می کند. چرا به نظر من این دختر وطنمه؟ چرا احساس می کنم نمی خواد چیزی بگه فقط داره نگاه می کنه. لحظه بعد احساس می کنم وجودم آتش گرفت. چرا؟ قطرات خون را که می بینم تنم می لرزه. دستهایم می لرزه. یاد یک مشت احمقی می افتم که برای حرف خامنه ای گریه کردند. کسانی که با من و دختر چهار ردیف حفاظتی فاصله دارند. صفحه تار شده.

نمی دونم من گریه می کنم یا این فیلم تخیلیه/ نفسم بالا نمیاد. نمی خواهم نفس بکشم. برای چی قلب من باید بزنه ولی قلب اون نه؟ خواهرم می دونم برابری می خواستی. ولی مگر من مرد مرده بودم که تو خود را سپر گلوله کردی.؟؟ خواهر شهیدم عزت وطنم من وطن را در چشمان تو دیدم. شاید که مزدور بر روی نورت پارچه سیاهی کشید. ولی من دامانش را به آتش چشمت می سوزانم.

۷ نظر:

  1. واقعا متاسفم ایشالا سر عزیزاشون بیاد

    پاسخحذف
  2. خونی که به ناحق ریخته شود به حتم راخود را پیدا وگریبان خون ریز را خواهد گرفت به امید آن روز
    خون برشمشیرپیروز است

    پاسخحذف
  3. معلوم که در مورد دین اسلام هیچی نمی دونی

    نگاه به کسایی می کنی که به اسم دین همه کاری می کنند؟ اونا با اسم دین مردم رو فریب می دن !!!!!!!!

    پاسخحذف
  4. فقط میگم خیلی سخته................................

    پاسخحذف
  5. هموطن دين اسلام زيباترين وفطريترين اييني است كه انسان ميشناسد آيافطرت نوزاد خون ريزاست؟ولي كساني كه براي توجيه خود وكولي گرفتن از مردم بيرق اسلام برافراشته اند دست به جنايت ميزنند.بيياييد فريب نخوريم

    پاسخحذف
  6. این جنبش سبز به امیدخدا پیروز خواهد شد وجلادانی هچون خامنه ای و احمدی نژاد را به زیر خواهد کشاند

    پاسخحذف
  7. ما دیگر سکوت نخواهیم کرد به هر نحوی که شده حتی با دادن خون خود این جنبش رو به پیروزی خواهیم رساند

    پاسخحذف